خاکستر سوزان

هم ميهنان عزيز تماشاى تلويزيون جمهورى اسلامى و گوش فرا دادن به راديوى آن باعث كد گزارى در مغز شما ميگردد بطوريكه ناخواسته و ناخودآگاه افكارتان مورد كنترل قرار گرفته گرايش به اعمالى كه سردمداران حكومت اسلامى برايتان برنامه ريزى كرده اند پيدا مى كنيد اين عمليات كد گزارى در ذهن و روان مردم را شستشوى مغزى توسط ديدن و شنيدن مى نامند.

سالها پيش بود كه در آمريكا در يك فروشگاه بزرگ كه روزانه اقلام فراوانى از آن به سرقت مى رفت دكتر روانشناسى دست به يك آزمايش مهيج زد بطوريكه با ضبط صداى خود بر روى موسيقى در حال پخش در فروشگاه ( گوش انسان قادر به شنيدن فركانسهايى با طول موج بالا يا پائين نمى باشد) آنهم با طول موج كوتاه، شروع به نصايح اخلاقى نمود كه " دزدى كار بديست، شرافت اخلاقى را لكه دار ميكند، پاك زندگى كنيد، امانت دار باشيد......و نظاير آن . البته هيچكدام از مشتريان فروشگاه نمى توانست صداى ضبط شده بر روى موسيقى در حال پخش را بشنود اما نتيجه كار شگفت انگيز بود چرا كه آمار دزدى را به صفر رساند. اين آزمايش بخوبى نشان ميداد كه چگونه ميتوان در ذهن و ضمير افراد كد گزارى نمود.

همچنين سالهاست كه از ممنوع شدن تبليغات بوسيله كد گزارى از طريق تصوير در آمريكا و اروپا مى گذرد. براى مثال شما در يك كليپ ويدئو مى ديديد كه در يك اطاق دستگاه تلفنى در حال زنگ زدن است كه در همين لحظه خانمى درب اطاق را باز مى كند و به سمت تلفن مى آيد و گوشى را بر مى دارد. اين همه آن چيزى بود كه مى توانستيد مشاهده كنيد در حالى كه پيش از آنكه او گوشى تلفن را بردارد در يك هزارم ثانيه يا يك فريم فيلم تصوير مك دونالد را پخش مى كردند .

واضح است كه هيچ كس قادر به ديدن اين تصوير نبود اما نتيجه كار فروش ميليونى مك دونالد در آمريكا و اروپا بود كه البته همانطور كه پيشتر اشاره شد اين نوع تبليغات در آمريكا و اروپا كاملا ممنوع و غير قانونى شناخته مى شود اما بر اساس اطلاعات كاملا موثق هم اينك جمهورى اسلامى با كد گزارى در صدا و تصوير در حال بمباران كردن اذهان عمومى است. از جمله صداهاى يافته شده اى كه با طول موجهاى گوناگون پخش مى كنند مى توان به اينها اشاره كرد " الله و خامنه اى" "خامنه اى مرد خدا" "خامنه اى مقدس است" "اعتراض نكنيد" " جمهورى اسلامى ابديست"و غيره .

و نيز از جمله تصاوير يافت شده اى كه در يك هزارم ثانيه پخش مى كنند مى توان به اينها اشاره كرد " تصوير آرم حكومت" "تصوير خامنه اى و آرم الله " " تصوير قرآن وخامنه اى " و نيز كدهاى نوشتارى مانند " ملت خادم رهبرى " هم ميهنان عزيز شما مى توانيد با دوستانى كه تجهيزات استوديويى و يا نرم افزارها ى صوتى وتصويرى در اختيار دارند خود اين اقدام رژيم را شاهد باشيد .

لذا تحريم راديو و تلويزيون جمهورى اسلامى از ضروريات سلامت روحى جامعه بشمار مى رود.


شبی در طبقه منفی چهار وزارت کشور
"اینجا از گوانتاناما صد پله بدتر است"


• گزارشی از شکنجه ی وحشیانه ی دانشجویان بازداشتی در زیرزمین وزارت کشور جمهوری اسلامی ...

اخبار روز: آنچه در پی می آید گزارشی ست مختصر از سیر تاثیرانگیز بازداشت تعدادی از دانشجویان کوی دانشگاه تهران و انتقال آنها به بازداشتگاه زیرزمینی وزارت کشور. امید است که اساتید و دانشجویان خواننده ی این متن یرای بازرسی این مکان مخوف و جهنمی بیاندیشند.

بازداشت دانشجویان در کوی دانشگاه با رفتاری بسیار خشونت آمیز، خصملنه و توهین آمیز صورت گرفته است. نیروهای لباس شخصی و پلیس دانشجویان را هنگام بازداشت به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده و انواع توهین ها و ناسزاهای زشت و شرم آور را به آنها نسبت داده اند . با این حال ضرب و شتم و توهین و تحقیر دانشجویان به مرحله ی دستگیری آنها در اتاق های کوی دانشگا ه یا محوطه ی کوه محدود نمانده ، بلکه وضعیتی به مراتب بدتر به لحاظ شکنجه ی جسمی و روحی در بازداشت گاه وزارت کشور رخ داده است . دانشجویان بازداشت شده که بی دلیل تنها بر اساس خوشایند نیروهای لباس شخصی برای انتقال به بازداشتگاه انتخاب شده اند ، اغلب به زیر زمین وزارت کشور یا بازداشتگاههای یکی از کلانتری ها انتقال یافته اند . برخی نیز بعدا به زندان اوین فرستاده شده اند که البته هنوز آزاد نشده اند . گزارش پیش رو شرح باز داشت تعدادی از دانشجویان است که به شکنجه گاه وزارت کشور انتقال یافته اند.
گفته هایی که در پی می آید نقل به مضمون از گفته های دانشجویان است:

ما در یک گروه ۴۶ نفره توسط یک مینی بوس به زیرزمین وزارت کشور انتقال پیدا کردیم. در داخل مینی بوس چشم دانشجویان بسته شد. روی صندلی هایی نشانده شدیم که بر قسمت بالای صندلی سرپوشی حلبی مانند قرار داده شده بود که بالای سر قرار می گرفت. در طول مسیر به طور دائم با باتوم روی این حلبی ها می کوبیدند که صدای وحشتناکی در گوش ما ایجاد می کرد و بدترین نوع شکنجه روانی در آن زمان بود. پس از طی مسیر به ناحیه ای رسیدیم که از حرکت چرخشی رو به پایین مینی بوس متوجه شدیم که در حال ورود به یک زیرزمین هستیم. بعدها در زمزمه های ماموران و نیروهای لباس شخصی همراه فهمیدیم که این زیرزمین در وزارت کشور واقع است.
زیرزمین یک محوطه حدودا صد متری بود که کف آن پوشانده از خاکستری سیاه بود که از آن بخار برمی خاست. پس از آن به محوطه وارد شدیم مجبورمان کردند روی زمین دراز بکشیم و سپس وادار به غلطیدن روی زمین مان کردند. باید به گونه ای غلط می زدیم که سرمان به پای ردیف بعدی برخورد نکند به محض برخوردی کوچک، با باتوم و لگد بر سر و بدنمان می کوبیدند. دائما می گفتند که "می خواهید انقلاب کنید..." و سپس فحش های هرزه و ناموسی بود که پشت سر هم نثارمان می کردند. برای جمع حدودا پنجاه نفری ما بیش از بیست نیروهای گارد و لباس شخصی در این محوطه حضور داشت. در مرحله بعدی، روی زمین نشسته و به طور متناوب به ما دستور نگاه کردن به زمین یا سقف را می دادند. پس از آنکه چند دقیقه ای دستور خیره شدن به زمین به ما می دادند،
به ناگهان از پشت با باتوم و لگد بر سر و گردنمان می کوبیدند. یا در حالی که سر ما رو به پایین بود و به زمین خیره شده بودیم، سرباز وظیفه ای که در سنگدلی از ماموران گارد هم بدتر بود، با لگد بر سر برخی دانشجویان می کوبید و می گفت که "چرا به زمین نگاه نمی کنی؟؟" درحالی که سر همه دانشجویان رو به زمین بود. یکی از رفتارهای شکنجه آمیز در این بخش، صدای وحشتناک شکستن آجر توسط کارگرانی بود که در ظاهر در بخش پشتی محوطه مشغول به کار بودند اما مشخص بود که در واقع برای ایجاد سر و صدای عمدی در آنجا کار می کردند. در حالی که ما در بخشی از محوطه جمع شده و سرهامان رو به پایین بود کارگران در فاصله ای دورتر آجرها را به طرز وحشتناکی خرد می کردند که صدای آنها به شدت باعث عصبی شدن ما می شد.
برخورد با دانشجویانی که قصد استفاده ازدسشویی داشتند به شدت وحشتناک و غیر نسانی بود. اولا اینکه دسشویی بدون در و پوشش بود و کسی که به دسشویی میرفت در معرض دید بود ، ثانیا زمان دسشویی ٣۰ ثانیه بود. پس از تمام شدن سی ثانیه دانشجویان را با غیرانسانی ترین شکل ممکن به بیرون پرتاب می کردند. یکی از رقت بارترین صحنه ها که هرگز از مقابل چشم دانشجویان پاک نخواهد شد، زمانی بود که زمان سی ثانیه یکی از دانشجویان به پایان رسید در این هنگام مامور دستشویی با لگد و درحالی که این دانشجو هنوز عریان بود او را از دسشویی به بیرون پرتاب کرد و به وسط جمع دانشجویان انداخت.
یکی از دانشجویان از ناحیه چشم دچار آسیب شده بود. وی به ماموری که نزدیکش بود گفت که چشمش به شدت درد می کند و در حال از دست دادن بینایی خود است اما نه تنها به وی یک پارچه کوچک برای قرار دادن روی چشمش ندادند که بدتر با مشت و لگد بر صورتش کوبیدند. دانشجوی دیگری از ناحیه پا با شکستگی روبرو شده بود به گونه ای که به گوشه ای افتاده بود و نمی توانست حرکت کند، اما حتی به او هم رحم نمی کردند .
حتی آب را از دانشجویان دریغ کردند. برای یک مرتبه که می خواستند به دانشجویان آب بدهند به انها دستور دادند سرهای خود را بالا بگیرند و دهان را باز کنند. سپس به طور ردیفی (دانشجویان در ردیف های پنج نفری پشت سر هم چیده بودند) ظرف آب را برای چند لحظه از بالا روی دهان دانشجویان ریختند. دفعه ی بعد که یکی از فرماندهان برای بازدید امد، گفت" سیرابشان کردید؟ " مامور حاضر گفت بله. سپس به دانشچویی که پایش شکسته بود اشاره کرد و گفت. پس چرا این داره میمیره آب بهشان بدهید" اما فکر می کنید واقعا می خواستند به ما اب بدهند؟ این بار شلنگ آبی آوردند. بچه ها به گمان اینکه می خواهند بهشان اب بدهند به سمت شلنگ رفتند. اما آنچه از شلنگ بیرون آمد آب جوش بود که باعث سوختن لب و دهان دانشجویان شد. با این حال بعضی از دانشجویان از شدت تشنگی آب جوش می خوردند! غذایی که به ما دادند ماکارونی ماسیده ای بود که بدون قاشق در کف دستهایمان ریختند. می گفتند اگر یک رشته روی زمین بیفتد باید از روی زمین بردارید و بخورید. اگر کسی بر نمی داشت با لگد بر سرش می کوبیدند . دانشجویان به زحمت می توانستند دستشان را به دهانشان برسانند. اما از ترس مجبور بودند غذایی که روی زمین می افتاد و با خاکستر و کثافت پوشانده میشد را بردارند و بخورند . همین کار در موقع دادن صبحانه!! تکرار شد . برای صبحانه یک لقمه کوچک نان که وسط آن پنیری قرار داده شده بود به دانشجویان می دادند و می گفتند با بغل دستی خود نصف کنید . نان خشک بود و کوچک در نتیجه هنگام نصف کردن لاجرم خرده های ان روی زمین می ریخت. باید خرده های نان را از لای خاکستر برمیداشتیم و می خوردیم اگر این کار را نمی کردیم با لگد . باتوم بر سرمان می کوبیدند .
یکی دیگر از رفتارهای زشت و کثیف با دانشجویان شکنجه جنسی آنها در منفی چهار وزارت کشور بود که زبان از گفتن و بازگو کردن آن شرم دارد. رفتارهای غیرانسانی و شکنجه آمیز به منفی چهار وزارت کشور محدود نبود. پس از انتقال ما به پلیس امنیت نیز شکنجه جنسی به نوعی انجام شد.
حضور یک روزه ی ما در منفی چهار وزارت کشور، بدترین روز زندگی مان بود که هرگز از ذهن ما پاک نخواهد شد. یکی از ماموران که به محوطه ی زیرزمینی آمده بود، می گفت اینجا از گوانتانامو هم هزاربار بدتر است. الفاظ رکیک و توهین های ناموسی که به ما می کردند، فراموش ناشدنی است. در برخی لحظات واقعا فکر می کردیم که برای همیشه اینجا خواهیم ماند و هیچ کس یه داد ما نخواهد رسید. یکی از رقت بارترین لحظات، زمانی بود که تقریبا بعد از یک ساعتی که در منفی چهار روی زمین غلط داده بودندمان، دور هم جمع مان کردند. در این حال یکی از دانشجویان شروع به گریه کرد و ناگهان همه زدند زیر گریه... .
هنگامی که به پلیس امنیت آوردن مان، رئیس دانشگاه - دکتر رهبر - به همراه یکی از نماینده های مجلس آمده بود. در حالی که خبرنگارانی برای عکس گرفتن از این حرکت افتخارآمیز! رئیس دانشگاه همراهشان بودند، به هر دانشجو یک تیشرت هدیه دادند! تا لباس های پوشیده از خون دانشجویان در معرض دید مردم قرار نگیرد. سوالی که از ذهن همه ما می گذشت این بود که دکتر رهبر در شب حمله کجا بود و چرا هیچ کاری برای جلوگیری از حمله نکرد؟ تلقی عموم دانشجویان این بود که آمدن رهبر به پلیس امنیت هم حرکتی تبلیغی بود، چون اگر به واقع به فکر دانشجویان بود باید در مقابل حمله به کوی دانشگاه مقاومت می کرد... .
آیا قابل تصور است که در کشوری که حکومت آن ادعای اسلامی بودن دارد چنین فجایع و جنایات غیر انسانی ای رخ دهد؟ چه کسی مسئول ایجاد چنین بازداشتگاه وحشتناکی در "وزارت کشور" این مملکت است؟ آیا به راستی وزارت کشور که باید مامن تامین امنیت مردم باشد، شایسته است که به شکنجه گاه دانشجویان بدل گردد؟
به عقیده ما وظیفه تمامی دانشگاهیان است که به عنوان پاسداران حقیقت و محافظان حریم دانشگاه، نسبت به بازرسی حضوری از این شکنجه گاه مخوف اقدام کنند. ما به جای ترحم های ظاهری مسئولان دانشگاه و اهدای تی شرت خواسته ای جز بازدید حضوری اساتید و مسئولان دانشگاه از منفی چهار وزارت کشور نداریم. تا این عزیزان از نزدیک و با چشمان خود ببینند که بدترین و جهنمی ترین روز زندگی تعدادی دانشجوی بیگناه چگونه رقم خورده است.




به كوروش چه خواهيم گفت؟
اگر سر بر آرد ز خاك...
اگر باز پرسد ز ما
چه شد دين زرتشت پاك؟
چه شد ملك ايران زمين؟
كجايند مردان اين سرزمين؟
به كوروش چه خواهيم گفت؟
اگر ديد و پرسيد از حال ما
چه كرديد برنده شمشير خوش دستتان
كجايند ميران سر مستتان؟
چه آمد سر خوي ايران پرستي؟
چه كرديد با كيش يزدان پرستي؟
چرا پشت شيران شكسته؟
در ايران غم سراسر نشسته
چرا خامش و غم پرستيد هاي؟
كمر را به همت نبستيد هاي؟
چرا اينچنين زار و گريان شديد؟
سر سفره خويش مهمان شديد؟
چه شد عرق ميهن پرستيتان؟
چه شد غيرت و شور و مستيتان؟
سواران بي باك ما را چه شد؟
ستوران چالاك ما را چه شد؟
چرا ملك تاراج ميشود؟
جوانمرد محتاج ميشود
چرا جشنهامان شد عزا؟
در آتشكده نيست بانگ دعا
چرا حال ايران زمين نا خوش است ؟
چرا دشمنانش اينچنين سركش است؟
چرا بوي آزادي نيست واي
بگو دشمن ميهنم كيست هاي
بگو كيست اين ناپاك مرد
كه بر تخت من اينچنين تكيه كرد
كه تا غيرتم باز جوش آورد
ز گورم صداي خروش آورد











این فیلم توسط خود بازجویان بصورت مخفیانه گرفته شده است

کل فیلم با فرمت RealPlayer حجم 21 مگابایت

http://images.indymedia.org/imc/uk/iran_full_edit_smalldownl.rm




فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی)
در فیلم میبینید که آنقدر به کف پایش شلاق زده اند که نمیتواند بدرستی راه برود



“احمد شیخها” معروف به “احمد نیاکان” مشهور به “تفتازانی”؛
و فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی)
در اینجا بازجویان با هم چانه میزنند که زن سعید امامی 50 ضربه شلاق بخورد یا 70 تا یا بیشتر یا اقرار کند که به اسراییل رفته و روابط نامشروع ( با مصطفی کاظمی و دیگران) داشته و ...



با دایره مشخص شده : “علی اکبر باوند” معروف به “مجتبی بابایی” مشهور به “امیری”؛



ایستاده سمت چپ : “جواد عباسی کنگوری” معروف به “آزاده” مشهور به “آملی”؛
نشسته : فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی)
ایستاده سمت راست :“احمد شیخها” معروف به “احمد نیاکان” مشهور به “تفتازانی”؛
در اینجا بازجویان میخواهند زن سعید امامی را به اطاق شکنجه ببرند و فهیمه نوگورانی به
آنها التماس میکند



ایستاده سمت راست :“جواد عباسی کنگوری” معروف به “آزاده” مشهور به “آملی”؛
در اینجا بازجویان میخواهند زن سعید امامی را به اطاق شکنجه ببرند و فهیمه نوگورانی به آنها التماس میکند



نشسته از پشت سر:“جواد عباسی کنگوری” معروف به “آزاده” مشهور به “آملی”؛
نشسته روبرو:فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی)



نشسته از پشت سر:“جواد عباسی کنگوری” معروف به “آزاده” مشهور به “آملی”؛
نشسته روبرو:فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی)
در فیلم میبینید که جواد آزاده زن سعید امامی را ماده سوسک خطاب میکند و دایما وی را با دمپایی میزند



یکی از ماموران تاریخ مصرف گذشته وزارت اطلاعات



یکی از ماموران تاریخ مصرف گذشته وزارت اطلاعات



یکی از ماموران تاریخ مصرف گذشته وزارت اطلاعات



یکی از ماموران تاریخ مصرف گذشته وزارت اطلاعات



مصطفی موسوی ( کاظمی ) از معاونان و کارمندان ارشد وزارت اطلاعات و همدست و
معاون سعید امامی درانجام قتلهای زنجیره ای



سعید امامی ( اسلامی ) معاون امنیتی و قائم مقام و مشاور ویژه وزارت اطلاعات
فرمانده عملیات و سرپل قتلهای زنجیره ای



سعید امامی ( اسلامی ) معاون امنیتی و قائم مقام و مشاور ویژه وزارت اطلاعات
وفرمانده عملیات و سرپل قتلهای زنجیره ای



قبرسعید امامی ( اسلامی ) معاون امنیتی و قائم مقام و مشاور ویژه وزارت اطلاعات و
فرمانده عملیات و سرپل قتلهای زنجیره ای
-
-
-
-
-
عکس ماموران وزارت اطلاعات ...... عکس سعید امامی ( اسلامی ) ..... عکس مصطفی موسوی ( کاظمی ) .... عکس فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی) .... عکس “احمد شیخها” معروف به “احمد نیاکان” مشهور به “تفتازانی”؛ .... عکس “علی اکبر باوند” معروف به “مجتبی بابایی” مشهور به “امیری”؛ ..... عکس “جواد عباسی کنگوری” معروف به “آزاده” مشهور به “آملی”؛ .... عکس ماموران وزارت اطلاعات ...... عکس سعید امامی ( اسلامی ) ..... عکس مصطفی موسوی ( کاظمی ) .... عکس فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی) .... عکس “احمد شیخها” معروف به “احمد نیاکان” مشهور به “تفتازانی”؛ .... عکس “علی اکبر باوند” معروف به “مجتبی بابایی” مشهور به “امیری”؛ ..... عکس “جواد عباسی کنگوری” معروف به “آزاده” مشهور به “آملی”؛ .... عکس ماموران وزارت اطلاعات ...... عکس سعید امامی ( اسلامی ) ..... عکس مصطفی موسوی ( کاظمی ) .... عکس فهیمه دری نوگورانی زن سعید امامی (اسلامی) .... عکس “احمد شیخها” معروف به “احمد نیاکان” مشهور به “تفتازانی”؛ .... عکس “علی اکبر باوند” معروف به “مجتبی بابایی” مشهور به “امیری”؛ ..... عکس “جواد عباسی کنگوری” معروف به “آزاده” مشهور به “آملی”؛ ....

سوال : بحث شكنجه و بدرفتاری از منظرهای مختلفی میتواند مهم ارزیابی شود و مورد بررسی و دقت نظر قرار گیرد. حداقل آنكه اعلامیه جهانی حقوق بشر كه به مثابه آرما ن مشترك تمام انسانها و ملتها مطرح است, در ماده 5 خود تاكید كرده است: هیج كس نباید شكنجه شود یا تحت مجازات یا رفتاری ظالمانه, ضد انسانی یا تحقیرآمیز قرار گیرد, همچنین در اصل 38 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز تصریح شده است كه: ” هر گونه شكنجه برای گرفتن اقرار و یا كسب اطلاع, ممنوع است…” اصل 39 قانون اساسی نیز میگوید: ” هتك حرمت و حیثیت كسی كه به حكم قانون دستگیر, بازداشت, زندانی یا تبعید شده, به هر صورت كه باشد, ممنوع و موجب مجازات است.” اما از منظر روانشناختی و با توجه به اینكه جنابعالی یك روانپزشك هستید, ارزیابیتان از اهمیت و ضرورت پرداختن به بحث شكنجه و بدرفتاری چیست؟ به ویژه آنكه ممكن است در نگاه اول این مقوله, بحثی محدود به اقلیتی بسیار محدود و وابسته به حقوق اساسی معدودی از شهروندان تحلیل شود ؟

بیان دو نكته میتواند ضرورت این بحث را تبیین كند. نخست آنكه اساسا انسان موجودی بیوسایكو سوشیال است. به این معنا كه فرانیدها و پیامدهای اجتماعی, در كنار ویژگیهای زیست شناختنی و روانشناختی فرد بر شكل گیری رفتار و تفكر او, تاثیر به سزایی دارد. به بیان دیگر, انسانها صرفا از تجربیات شخصی خود تاثیر نمیپذیرند بلكه مسائل اجتماعی فضایی روانی می آفریندو كل جامعه را تحت تاثیر خود قرار میدهد .

نكته دیگر اینكه, آزادی و امنیت از اساسی ترین نیازهای روانی انسانها به شمار میایند. از این رو میتوان نتیجه گرفت در جامعه ا ی كه شكنجه اعمال میشود, اگر چه تعداد معدودی درگیر مقوله شكنجه میشوند ,اما آثار اعمال شكنجه به دلیل ایجاد فضای روانی و اختلال در آزادی و امنیت اجتماعی, كل جامعه را دربر میگیرد و حاصل این عمل, خودسانسوری است. ضمن اینكه ضررهای خودسانسوری از سانسور و محدودیتهای اجتماعی فرهنگی اعمال شده توسط حكومت بیشتر است چرا كه در خودسانسوری, خلاقیت از بین میرود و فكر و اندیشه جدید تولید نمیشود و در نتیجه جامعه دچار ركود میگردد. در چنین جامعه ای, طبیعی است كه زمینه برای رشد انواع فسادها و انحرافات و ناهنجاری های اجتماعی مهیاتر و فراهم تراست.

ذكر یك مثال, بیشتر این پدیده را تبیین میكند. وقتی شهری مورد حمله هوایی قرار میگیرد, احتمال آسیب دیدن هر فرد یا منزل, كمتر از یك دهم درصد است. اما فضای روانی اجتماعی ایجاد شده, آحاد جامعه را درگیر میكند و انرژی خلاق و تولیدی جامعه را مستهلك مینماید. از این منظر, بحث شكنجه ,واجد اهمیت ویژه ای است.

آیا برای شكنجه به طور عام یا شكنجه سفید به طور خاص تعریف مشخصی وجود دارد؟

در اعلامیه ای كه علیه شكنجه در سال 1975 منتشر و توسط سازمان ملل تایید شد, شكنجه به معنای تمام عملیاتی معرفی شده است كه به وسیله آن درد یا رنج شدید روحی یا جسمی تعمدا توسط كارگزاران عمومی یا شخص ثالث اعمال میشود تا از شكنجه شده یا شخص دیگری, اطلاعات یا اعترافاتی گرفته شود .مطابق این تعریف, هنگام شكنجه فرد را به سبب كاری كه انجام داده یا گمان میرد كه انجام داده باشد ,مجازات میكنند.

مارچلو ویگنار, روانكاو اهل اروگوئه كه سالها در پاریس در تبعید به سر برد, شكنجه را تمام حالتهای تعمدی تعریف میكند كه در آن هر شیوه ای به كار میرود تا باورها و آرمانهای قربانی را نابود كند و او را از هویت و شخصیتش خالی نماید. اما منظور از شكنجه سفید, بیشتر شكنجه های روانی است. به این معنا كه در این نوع شكنجه پس از اعمال شكنجه, نشانه فیزیكی كه نشاندهنده اعمال شكنجه باشد بر جای نمی ماند.

سوال: سازو كارهای شكنجه سفید با شكنجه فیزیكی چه تفاوتهایی دارد؟

از آنجا كه جسم و روان دو مقوله منفك از هم نیستند, در نتیجه عملا تفكیك كامل این دو نوع شكنجه ازیكدیگر ناممكن است. در عمل, روشهای خاص هر نوع شكنجه تاثیر متقابلی بر نوع دیگر دارد و شاهد نوعی تعامل و هم پوشانی هستیم. مهمترین مسئله در شكنجه سفید, بازجویی و شرایط بازجویی است. معمولا بازجویی به دو منظور صورت میگیرد : یكی استخراج اطلاعات دقیق و واضح و دیگری, ایجاد تغییر در تفكر زندانی یا شستشوی مغزی . در نوع اول بازجویی, زندانی تحت فشار قرار میگیرد, اما به میزانی كه اطلاعات دقیق, ریز و صحیح مورد نیاز باشد. زندانی باید در شرایطی قرار گیرد كه انسجام تفكرش حفظ شود و خطاهای ذهنی اش كاهش یابد.

در نوع دوم بازجویی, مسئله برعكس نوع اول است و بازجویی, با روشهای سوال مكرر, بحث و جدل ,تهدید, تلقین یا مرام آموزی, تشویق, خشونت و . . .انجام میگیرد. هدف اصلی این نوع بازجویی, تسریع شكستن ارزشهای زندانی و تشویق او به جایگزینی نظام جدید ارزشی است. در این روش, بازجو در نقش دوست و دشمن, ظاهر میشود و فقط وقتی فشارها كاهش می یابد, این تضاد در جهت دوست شدن با بازجو به معنی پذیرش سیستم ارزشی او حل شود. در این بازجویی های طولانی, خسته كننده با سوالات تكراری در مورد یك موضوع و عدم پذیرش گفته های زندانی و باز تكرار و تكرار و تكرار آن سوالات و بحث, فرد تحت فشار قرار میگیرد. همچنین, جهت دادن به تضادهای درونی زندانی و تاكید و بزرگ كردن اختلافها و تضادهای مطرح در زندگی وی, مد نظر است. در روند این بازجویی ها, قدرت نقادی و مقاومت زندانی ضعیف شده و به تدریج آماده پذیرش تلقین ها میگردد.

آیا روشهای دیگری نیز برا ی اعمال فشار, مثل ایجاد درد جسمی و فشار فیزیكی نیز به كار میرود؟

مسلما بله, بنده آنها را به صورت كلی و با یك طبقه بندی نسبی بیان میكنم. جهت اعمال شكنجه, اعم ازجسمی و روحی, از روشهای زیر استفاده شده است:

1)-ایجاد درد و كتك تا قربانی بین تسلیم شدن و یا تحمل درد, یكی را انتخاب كند. این روش, خیلی موثر نیست و در عمل, تهدید به شكنجه و تحمل انتظار روانی درد, از خود درد سخت تر است.
2)-ایجاد خستگی فیزیكی, كه در این حالت فرد برای مدتی طولانی در نقطه ای, بی حركت وادار به ایستادن میشود. این روش, ابتدا باعث تقویت ویژگیهای اخلاقی و روحی و مقاومت فرد میشود, اما پس ازمدتی زندانی فكر میكند اگر تسلیم نشود, خودش باعث آزار خودش میشود. چون در این شرایط او با خود و مشكلاتش تنهاست و باید در برابر “خویش” مقاومت كند و بین “تسلیم شدن” و “آزار دیدن” یكی ر ا انتخاب نماید. در همین مرحله است كه فرد بر اثر خستگی , دچار تردید در ارزش هایش نیز میشود. در این روش فشار فیزیكی و روانی به گونه ای توام عمل میكنند.
“ایجاد خستگی روانی” شكل دیگری از شكنجه است كه در همین فایل قابل توضیح است. محرومیت ازخواب, بیدار كردن مكرر فرد از خواب, تجویز داروهای محرك یا خواب آور و بازجویی های طولانی ,از جمله شیوه هایی است كه با هدف شكستن اراده و سلب نگرش یا قضاوت نقادانه فرد, مورد استفادهواقع میشود.
3)ـ-كنترل غذا, آب , سیگار و . . . كه در این حالت, زندانی خیلی زود وابستگی فیزیكی خود را به شكنجه گر, جهت برآورده شدن نیازهای اولیه احساس میكند و بر سر دوراهی “غذا” یا “پاسخ به درخواست شكنجه گر” قرار میگیرد.
4)-جداسازی یا زندان انفرادی, پایه این روش محرومیت حسی است. یعنی در این شرایط, مشكل اصلی فرد تنها بودكاهش محركات و داده های حسی نظیر كاهش صدا, مناظر یكنواخت و . . .میباشد. واكنش افراد نسبت به این روش كاملا متفاوت است. بعضی افراد میتوانند مدتها تنهایی رابدون تغییرات روانی شدید تحمل كنند . در حالیكه برخی دیگر, درمدت كوتاهی در زندان انفرادی ,به مرز جنون و افسردگی شدید میرسند.
5)-انتقاد از خود, از آنجایی كه انسان جایزالخطاست و اگر كسی خود را بدون خطا بداند و حاضر به نقد خود نباشد, ضعف شخصیتی محسوب میشود و از سوی دیگر اگر افراد انعطاف پذیر نبوده و درمقابل تغییر مقاومت كنند نیز ضعف دیگر شخصیتی محسوب میگردد, با استفاده از این موضوع در یك بحث و فضای به ظاهر دوستانه, زندانی وادار به ورود به عرصه نقد خود و انتقاد از خویش میشود. بعد از بیان خطاها و نقدها, احساس گناه شدیدی در فرد ایجاد میشود و زندانی برای رهایی از این احساس گناه, مجبور به انتقاد مكرر از خود و یا به بعبارتی, اعتراف و توبه میشود.

در بحث شكنجه روانی به مقوله ” شستشوی مغزی ” اشاره كردید, آیا تعریفی مشخص برای آن وجود دارد؟

این واژه اولین بار توسط یك روزنامه نگار امریكایی در سال 1950 به كار برده شد و به معنای پذیرش درخواست صاحبان قدرت تحت شرایط فشار و زندان و علیرغم ا میال زندانی میباشد. تعریف دیگر شستشوی مغزی, آموزش دوباره و غیر ارادی به فرد, در زمینه سیستم ارزشی و باورهای فرد درشرایط فشار و محدودیت اطلاعات است. از یاد نبریم كه باورها, اعتقادات و قضاوتها خود بر پایه مجموعه ای از اطلاعات قرار دارند. اگر فرد در شرایط محدودیت اطلاعات قرار بگیرد و علاوه بر این محدودیت تحمیل شده, اطلاعات تحریف شده و یا اساسًا نادرست نیز به وی داده و ارائه شود, زمینه برای تغییر باورهایش فراهم میگردد.

به نظر شما, آیا نقطه نهایی شكنجه همین جاست یا اهداف و پیامدهای دیگری هم مد نظر است؟

نقطه نهایی شكنجه به هدف شكنجه گر وابسته است كه آیا هدف از اعمال فشار گرفتن اطلاعات است یا شستشوی مغزی(تواب سازی)اما هر كدام كه باشد, انسجام وجودی فرد را بر هم میزند و قربانی با تحمل فشار زیاد, وادار به انتخاب بین “بدتر” و بدترین” میشود. یعنی بین ” فشار زیاد جسمی و روحی ” و یا “پذیرش درخواستهای بازجو” باید یكی را انتخاب كند.
عمیق ترین تغییر در شكنجه, رسیدن به ” شستشوی مغزی” و یا به عبارتی همانندسازی با مهاجم است .یعنی قربانی هویت و تفكر و باورهای بازجو را درونی ساخته و متعلق به خود میداند. به تعبیر دیگر ,قربانی “فرامن” خود را برون فكنی نموده و بازجو را فرد باارزشی میبیند.

آیا همه افرادی كه تحت شكنجه روانی قرار میگیرند به مرحله شستشوی مغزی میرسند؟

در بررسی پدیده های مربوط به انسان, هیج امر قطعی و صددرصدی وجود ندارد, چرا كه برای بررسی هر پدیده ای عاملهای متعدد مداخله گر و اثرگذار وجود دارد. واكنش افرادی را كه تحت این فشارها قرار میگیرند میتوان به سه دسته طبقه بندی كرد, گروه اول , به ظاهر تسلیم میشوند. گروهی دیگر, تسلیم میشوند و همانندسازی میكنند و گروه سوم در برابر تغییر عقیده مقاومت میكنند.توجه به این نكته اهمیت دارد كه هر سه گروه, صدمه روحی شدیدی متحل میشوند و علائم اضطراب ,افسردگی, توهم, هذیان ها و سوء تعبیرها و خطاهای اداركی در این افراد قابل رویت و احساس است.

آیا راه حلی برا ی كاهش تاثیر شكنجه روحی . روانی وجود دارد؟

یك عامل مهم در ایجاد این تغییرات, محرومیت حسی و محدودیت اطلاعات و اداراكات فرد است .
همچنان كه جسم برای سالم بودن به غذا نیازمند است. مغز نیز برای حفظ كاركرد طبیعی خود محتاج بهره مندی از اطلاعات میباشد و همان گونه كه در شرایط نبود غذای مناسب, گوشت مردار كه انسان فطرتًا از خوردن آن مشمئز میشود و حرام است, قابل خوردن و حلال میگردد, سیستم عصبی نیز در شرایط محرومیت اطلاعات و تحریكات حسی, عطش دریافت اطلاعات را دارد و در این مرحله, قادر به انتخاب و تفكیك و تصفیه اطلاعات درست از نادرست نمیباشد. به عبارتی انسان برای پاسخ به یك نیاز حیاتی كه حفظ پیوستگی ذهن و روان و یا ادامه حیات است, به صورت ناخودآگاه اطلاعات نادرست را می پذیرد. یك راه پیشگیری از این اتفاق, تولید اداراكات و اطلاعات در ذهن است. یعنی زندانی خود را با خاطرات و محفوظات و داستانهایی سرگرم كند. در این شرایط, افرادی كه قدرت تخیل و فانتزی قوی دارند و میتوانند خود را با خاطرات گذشته یا محفوظاتشان سرگرم كنند, آسیب پذیری كمتری دارند. خواندن و مرور اشعار یا متون مقدس و دینی و به ویژه محفوظاتی كه برای زندانی و قربانی, همراه با خاطرات خوش, نیز میتواند جایگزین مناسبی برای محدودیت ادراكی حسی به وجود آمده باشد. در حقیقت, به میزانی كه فرد خود را سرگرم كند و برای خویش “برنامه “تدارك ببیند و از سكوت و در انتظار ماندن بپرهیزد, در عبور سالم تر از این شرایط موفق تر خواهد بود. فردی كه در این شرایط قرار میگیرد, باید “انتظار” را از خود دور كند.

آیا شكنجه تحت تاثیر متغیرهایی قرار دارد؟

البته, توانایی افراد و آستانه تحریك آنها متفاوت است. فردی با سه روز انفرادی تحت تاثیر قرار میگیرد و دیگری با 30 روز. عوامل شخصیتی و حتی سن و تواناییهای جسمی و فیزیكی فرد نیز موثراست. افراد به میزانی كه درونگراتر باشند و ارتباطات اجتماعی شان كمتر باشد, تنهایی را بهتر تحمل میكنند. افرادی كه زود عصبانی میشوند و یا گمان میكنند كه دنیا باید همیشه بر وفق مرادشان باشد ,بیشتر تحت تاثیر قرار میگیرند. هر چه سازگاری ا فراد با محیط بیشتر باشد, امكان تحمل شرایط شكنجه روحی روانی بیشتر میشود. همچنین افرادی كه ذهنیت و حافظه قوی و یا توان خلاقیت بالایی دارند بهتر و بیشتر میتوانند وضعیت انفرادی یا شرایط شكنجه روحی روانی را تحمل كنند. چرا كه وقتی همه چیز را از آنها میگیرند باز میتوانند با توانایی های ذهنی خود, خویش را سرگرم كنند . همانطور كه در پاسخ به سوال قبل گفتم, افرادی كه اهل فانتزی و تخیل هستند هم تحمل بیشتری دراین شرایط نشان میدهند.

اصولاافرادی كه تحت این نوع فشارها قرار میگیرند دچار چه نوع آسیب ها و پیامدهای روحی روانی میشود؟

افرادی كه به منظور ایجاد شستشوی مغزی تحت فشار و شكنجه قرار میگیرند. مراحل روانی خاصی ر ا تجربه میكنند كه شدت و نظم این مراحل میتواند متفاوت باشد. یكی از شایع ترین این حالتها ,افسردگی است. افسردگی در آن, فقط به صورت عاطفی شدن زیاد, وجدانی شدن و احساس غم و گریه خود را نشان میدهد. البته مراحل روانی در افراد در یكی از مراحل زیر متوقف میشود و پیشرفت نمیكند:

1- ابتدا فرد دچار احساس درماندگی و فراموش شدگی میشود. فقط بازجو است كه او را به دنیای بیرون متصل میكند.
2ـ سپس در برابر رفتارهای متغیر بازجو كه روزی مهربان و روزی دیگر بسیارخشن و غیر قابل دسترسی است, دچار حیرت و سرگردانی میشود.
3- احساس تردید و عدم اطمینانكه از او چه میخواهند و البته فقط بازجو پاسخ این سوال را میداند.
4ـ در این مرحله زندانی به بازجو وابسته میشود, میخواهد او را بشناسد و با او ارتباط برقرار كند كه این وابستگی بیمارگونه است.
5_ احساس تردید و از دست دادن شعور و آرمان ها به دلیل وابستگی به بازجو.
6_ احساس گناه به دلیل وابستگی به بازجو.
7_ احساس تردید و سوال در مورد سیستم ارزشی خود.
8_ از دست دادن قدرت نقادی و ارزیابی چند جانبه كارهای خود.
9_ احساس بالقوه شكست و ترس از دیوانه شدن
10 _ احساس نیاز شدید برای داشتن اصول جدید و ثابت كه بازجو برای یافتن این اصول به او كمك میكند.
11 _ احساس نهایی تعلق یا همانندسازی.

اگر چه شما در این گفتگو به شیوه های رساندن زندانی به این مراحل اشاراتی داشتید, اما در صورت امكان در این خصوص بیشتر توضیح دهید.

بعد از ایجاد احساس وابستگی به بازجو و احساس گناه, شستشوی مغزی تازه آغاز میشود. هر چیزی كه زندانی بیان میكند, باعث رضایت بازجو نمیشود و بازجو در باره هر جمله سوالات متعدد و چندجانبه ای میكند و شروع میكند به بازنویسی جملات با خود زندانی. زندانی مجبور است نوشته های او ر ا بپذیرد و یا مدام بحث كند و این اساس و عصاره شستشوی مغزی است. در واقع بازجو وقتی راضی میشود كه زندانی از اظهارات قبلی و سیستم ارزشی بازجو برای صحت گفته های خود استدلال میكند .
در تمام این مراحل, زندانی همواره در تلاش آگاهانه است كه اصول خود را حفظ كند, ولی مراحل تغییر به صورت ناخودآگاه اتفاق می افتد, یعنی زندانی قبول ندارد و نمی پذیرد كه تغییر كرده است.

آیا اثرات شكنجه روانی و شستشوی مغزی پایدار است, تا كی و چه مدت ادامه دارد؟

انسان همواره در حال تغییر است و هر تجربه ای بر او اثر میگذارد. فردی كه شكنجه و زندان را تجربه كرده با فردی كه این تجربه را نداشته متفاوت است. یعنی كلیه آثار شكنجه هرگز برطرف نمیشود. اما تغییر سیستم ارزشی و باورهای جدید, ناپایدارند و هر چه این تغییر در شرایط بسته تر اتفاق افتاده باشد با تغییر محیط سریعتر و زودتر عوض میشود. باید به این نكته هم اشاره كنم كه شستشوی مغزی در شرایط باز و آزاد نیز اتفاق می افتد. تبلیغات و اثر تبلیغ, نوعی از شستشوی مغزی است كه مصرف كننده را متقاعد میكند, او ً لا به این جنس خاص نیاز دارد, ثانیا این مارك از همه ماركها بهتر است یا در مورد برخی گروههای مذهبی و فرقه ها كه از اصول شستشوی مغزی در شرایط باز استفاده میكنند .علامتی كه پایدار میماند احساس بی انگیزه شدن و كنار گذاشتن فعالیتهایی است كه منجر به دستگیری فرد شده است. معمو ً لا یكی از اهداف اساسی سیستم عامل شكنجه هم , ساكت و بی تفاوت نمودن افراد است.

نكته مهم دیگری كه در مورد پایداری اثرات شكنجه باید مطرح شود, این است كه وقتی شستشوی مغزی در فضای بسته و تحت شرایط تهدید و فشار اتفاق می افتد, پایداری اثرات آن به فضای جامعه نیز بستگی دارد. یعنی اگر احساس خفقان و رعب و وحشت در بیرون از فضای زندان نیزحاكم باشد, پایداری اثرات شكنجه بیشتر خواهد بود. در واقع هر وقت اطلاعات جدید فرد با باورهای قبلی اش مطابقت نداشته باشد, در باورهای فرد تردید ایجاد میشود و به عبارتی, اطلاعات و داده های جدید عقاید یا باورها را تغییر میدهد. به همین دلیل, همانطور كه در فضای زندان و محدودیت اطلاعات یك زمینه تغییر باورها مهیا میباشد, در محیط باز بیرون و اطلاعات جدید نیز مجددًا عقاید تغییر میكند.

آیا ترمیم آثار شكنجه, محتاج مراقبت و مواجهه ویژه ای است؟

بسته به نوع شكنجه و تاثیر آن بر فرد, طبیعتًا مواجهه و پرستاری هم فرق میكند. اگر فرد در شرایط فشار دچار علائم روانپریشی از قبیل اضطراب, افسردگی و احساس گناه زیاد شده باشد, بسته به نوع مشكل, درمان ویژه آن ارائه میگردد. مسئله مهم در این شرایط, درك فشارهای زیاد و تجربیات سخت فرد در زندان است. در واقع یك كانون اضطراب بعد از رهایی از شرایط زندان, نگرانی و اضطراب در مورد قضاوتهای دیگران است. نتایج تحقیقات در این زمینه نشان میدهد درد و رنج و بیماری افراد شكنجه شده سیاسی با سایر بیمان روانپزشكی كام ً لا متفاوت است. به طور كلی نیاز به انزوا, سكوت و شرم, انسانهای شكنجه شده را در نفرت عمیقی از خود فرو میبرد و باعث عدم ثبات در رفتارها میگردد.

چه از جنبه روانشناختی و چه از جنبه فیزیولوژیك, چطور به یك فرد شكنجه شده آسیب وارد میاید؟

مهمترین ویژگی و تفاوت انسان, احساس هویت فردی است. آزادی و انتخاب در فعالیتهای روزمره مثل انتخاب نوع لباس و انتخاب نوع و زمان غذا, تماشای تلویزیون یا شنیدن موسیقی, با دیگران بودن و . . . بر اساس نوع شخصیت فرد انجام میپذیرد و منجر به شكل گیری “من” میشود. “من دوست دارم” , “من میخواهم” و نظایر آنها. در شرایط زندان, این احساس وجود “من” و یا هویت فرد لطمه میخورد ,تمام آزادیها و انتخابها گرفته میشود. ابتدا محدودیتهای عینی مثل تعویض لباس, تعیین زمان اجباری برای غذا و یا نوبت دستشویی و حمام و . . . اعمال میشود و سپس وارد حیطه فكری و روانی فرد میشوند. همانگونه كه قب ً لا گفته شد, این فرایند از مجاری كام ً لا منطقی و معقول صورت میگیرد, با این منطق كه “انسان جایزالخطا است و هیج كس نمیتواند ادعا كند در زندگی خود اشتباه نداشته و هدف ما توجه دادن شما به خطاهایتان و اصلاح آنها میباشد” زندانی و قربانی تحت تاثیر و القاء قرار میگیرد. به این ترتیب اگر زندانی بخواهد در برابر این منطق مقاومت كند, متهم به غیر منطقی بودن میشود و اگرآن را بپذیرد شروع به از دست دادن باورها و هویتش میكند. در فضای تهدید و ارعاب و تحقیر و وحشت, فرد زندانی به جایی میرسد كه از انجام كارهای مباح خود در گذشته, مثل مسافرت رفتن , صحبت با دوستان, مطالعه كتاب و حتی نوشیدن یك لیوان آب میوه, احساس گناه و خطا میكند.

آیا میتوان مولفه هایی را برای بهداشت روان در زندان برشمرد؟

در زندان سیاسی, طبیعتًا این مولفه ها با هدف زندانی نمودن در تضاد است. به همین دلیل در بحث نظری كمتر كشوری حاضر به تایید مقوله ” زندانی سیاسی” است.

به نظر شما, فرد شكنجه گر و یا واقف بر اعمال شكنجه چه خصوصیاتی دارد؟

در بررسی شخصیت افرادی كه در جامعه یا خانواده اعمال خشونت میكنند, مشاهده شده كه اكثر این افراد به صورت مشخصی خود قربانی خشونت بوده اند. در واقع, پدر “كتك خورده”, پدر “كتك زن ” میشود. نكته دیگری كه در بررسی و درمان افراد شكنجه شده دیده شده است, میزان اهمیتی است كه فرد شكنجه شده در شرایط خارج از زندان نیز به حرفهای شكنجه گر میدهد و لذا میتوان اینگونه نتیجه گرفت كه بین شكنجه گر و قربانی, شباهتهایی وجود دارد. مهمترین این شباهت ها این است كه به ندرت شكنجه گر و یا قربانی به خودی خود از شكنجه و یا آموزش آن صحبت میكند. هر دوی آنها با رازی یكسان كه آنان را از دنیای زندگان جدا میكند به هم وابسته اند. در واقع شكنجه گران را اگر به صورت مجموعه و یا نظام نگاه كنیم, در می یابیم كه هیچ كس شكنجه گر به دنیا نیامده است, بلكه برای شكنجه كردن “تربیت ” میشود. در واقع شكنجه گران پیشاپیش بر مبنای ملاكهایی از قبیل گسستگی از محیط فرهنگی اولیه, بیكاری, وضعیت اقتصادی ناپایدار, بی اطمینانی نسبت به آینده و . .. انتخاب میشوند و ملاكهای كاذبی مانند زورمندی, استحكام, شجاعت, هوش و . . . برای انتخاب, به خود این افراد مطرح میگردد. در شرایطی كه این افراد بیشترین ارتباط با یكدیگر, یعنی گروه شكنجه گران دارند, از ارتباط با جامعه عادی محروم میشوند.

نكته دیگر این است كه به نظر میرسد این افراد خود به نوعی دچار شستشوی مغزی شده اند و اعتقاداتی به آنها القاء شده است. پدری كه فرزند خود را به قصد تنبیه تا حد كشتن كتك میزند, برای خود توجیه دارد. شكنجه گران هم خود را توجیه میكنند و یا به تعبیری توجیه شده اند و این در ابعاد فكری ذهنی و ناخودآگاه آنهاست كه خود را محق میدانند. این را هم اضافه كنم كه خیلی از آنها در جامعه ارتباطات به ظاهر خوبی دارند. در واقع دوشخصیتی اند و كسی نمیتواند گمان كند كه مخاطب او , روی دیگری دارد كه در محل زندان آشكار میشود. به نوعی تجزیه و انفكاك شخصیت در شكنجه كنندگان و یا سیستم طراحی كننده به وجود آمده است. احتمالات دیگری هم مفروض است, از جمله اینكه سیستمی كه طراحی شكنجه میكند, ممكن است پارانوئید باشد و دنبال دشمن بگردد, ولی خود آن افراد چون توجیه ایدگولوژیك میشوند و باور پیدا میكنند, عمل مینمایند. احتمال شیوع افراد سادومازوخیستیك كه از آزار دادن افراد یا از آزار دیدن لذت میبرند, در طیف شكنجه گران مورد بررسی علمی قرار نگرفته است.

نوع مواجهه با شكنجه در كشورهای جهان سوم و كشورهای پیشرفته چگونه است؟

در كشورهای توسعه یافته چون حقوق فردی انسان و كرامت وی بیشتر مطرح است, قانون بهتر اعمال میشود و لذا اگر میخواهند با فرد برخورد كنند, حتی در جنبه های سیاسی و امنیتی و اجتماعی, ابتداء سعی میكنند اطلاعات را جمع آوری كنند و بعد بر اساس مستندات با فرد برخورد میشود. یعنی اطلاعات مستمر در دست هست و به آن دلیل ها فرد بازداشت میشود و بعد او یا خطا را میپذیرد یا نه و البته در نهایت قانون تعیین تكلیف میكند. لذا كارآگاههای خصوصی خیلی فعالند تا جمع آوری اطلاعات كنند. ولی در كشورهای جهان سوم و در حال توسه, افراد را به محض اینكه فكری یا توهمی در مورد آنها وجود داشته باشد, صرف این توهم و نظریه كافی است كه با آنها برخورد صورت گیرد.در واقع بازجویی و تحت فشار قرار دادن آنها برای اثبات فرضیه است و باید اعترافاتی در جهت تایید فرضیه گرفته شود. اگر مسئله اجتماعی باشد و مثلا كسی كشته شده باشد یا دزدی رخ داده باشد , فشار زیادی بر فرد میاید كه اقرار كند و اگر اقرار نكرد, آزاد میشود. در موارد سیاسی هم اگر اطلاعاتی به دست نیامد و اقراری وجود نداشت, مسئله شستشوی مغزی, مرحله بعدی است كه باید فرد اعترافات نادرستی را عنوان كند.

و سوال آخر این است كه اساسَا آگاهی قبلی بر مقوله شكنجه و متدها و روشهای آن تا چه حد میتواند به فرد كمك كند تا مواجهه ای غالب با پدیده داشته باشد؟

این آگاهی قبلی در نحوه مواجهه موثر هست, اما كمك زیادی نمیكند, چرا كه فرایند به گونه ای ناخودآگاه تكوین مییابد.تصور كنید كه ما به امر واقف باشیم كه اگر میكروب سیاه زخم به بدن ما وارد شود, دچار عوارض آن و مبتلا به بیماری میشویم. اما به هر حال اگر میكروب مزبور وارد بدن ما شود ,به رغم آگاهیهای قبلی مبتلا میشویم, چرا كه فرایندی ناخودآگاه رخ میدهد و میزان آگاهی تاثیر قابل توجهی برای پیشگیری از روند ابتلا به بیماری ندارد. مگر اینكه میزان آگاهی باعث شده باشد كه فرد از قبل خود را قویتر كرده باشد و دفاعهای عمیق تری بروز دهد, مثل واكسنی كه فرد از قبل آن را تزریق نموده و آماده تر است. این آمادگی قبل موثر هست, اما تاثیرش هیچ وقت صددرصد و تمام و كمال نیست.

* *گفت وگوی صورت گرقته با مریم رسولیان (روانپزشک)



مازيار رادمنش

مجتبی خامنه‌ ای فرزند سید علی خامنه ای رهبر کنونی نظام جمهوری اسلامی ایران است. نام سید مجتبی بعد از گلایه های کروبی مبنی بر دخالت وی در جریان رقابت انتخاباتی سال 84، داشت به بوته فراموشی سپرده می شد، اما روند حوادث اخیر و مواضع تند پدرش در برابر معترضان و اصلاح طلبان مجددا نام او را بعنوان یکی از حامیان جدی احمدی نژاد مطرح کرد. برخی رسانه‌ ها مجتبی را تند رو تر از پدرش ارزیابی کرده‌، گرچه که وی تاکنون در رسانه‌ ها ظاهر نشده ‌و اطلاعی از مواضعش نیز در دست نیست.

چندی پیش روزنامه گاردین در تحلیلی نوشت که مجتبی خامنه ‌ای ضمن آنکه در مجاب کردن پدرش به حمایت از احمدی نژاد درسال ۱۳۸۴ نقش داشته‌، در سرکوب مردم نیز دست دارد. به نوشته این روزنامه آیت الله خامنه‌ ای نیز گرایش به رهبر شدن فرزندش است. جوان 40 ساله که سابقه دوستی با سعید امامی به دلیل سفر مشترکشان در سال 67 به انگلیس دارد، این روزها یکی از موثرترین عوامل کودتای منجر به پیروزی احمدی نژاد شناخته می شود.

سید مجتبی حسینی خامنه ای کیست؟

سید مجتبی حسینی خامنه ای سال 1348 در تهران (بنا به روایتی مشهد) متولد شد. خانواده اش آخوند مسلک بودند. پدرش سید علی از آخوندهای پیرو آیت الله خمینی در مشهد بود. پدربزرگش سید جواد نیز از روحانیون مشهور زمان خود در مشهد بود. مادرش خجسته نام دارد. مجتبی دومین فرزند خانواده است، برادر بزرگتر وی مصطفی، دو برادر کوچکترش محسن و میثم نام داشته و دو خواهرش نیز بشری و هدی نام دارند. فرزندان پسر غیر از میثم همگی در حال حاضر معمم هستند. دوران کودکی اش در خیابان نایب السلطنه نزدیک مدرسه علوی و در همسایگی خانواده رفسنجانی و حوالی میدان آذربایجان گذشت. وی به مدرسه علوی رفت و از آغاز تا پایان در همان مدرسه مشغول به تحصیل بود. پیش از انقلاب کودک بود و پس از انقلاب نیز مشغول تحصیل.

مختصری در مورد خانواده، برادران و خواهران

پدرش، سید علی خامنه ای، از روحانیون ساده زیست و مبارز پیش از انقلاب بود. وی تحصیلات خود را در حوزه های مشهد، نجف، قم تکمیل کرده و از شاگردان آیت الله خامنه ای بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی محسوب می شد. وی سوابق متعدد زندان و تبعید پیش از انقلاب دارد و آنچنان که گفته می شود خویی شاعرمسلک و دستی نیز به ساز داشته است. برخی از نزدیکان وی می گویند که او ارتباط نزدیکی با استاد احمد عبادی برترین نوازنده ستار تاریخ معاصر ایران داشته و از مجلس درس وی نیز استفاده برده است. پس از انقلاب تا سال 60 به ترتیب، عضو حزب جمهوری اسلامی، معاون وزارت دفاع، سرپرست سپاه، امام جمعه تهران به پیشنهاد آیت الله منتظری و نماینده اولین دور مجلس از سوی مردم شهر تهران بود. پس از آن دو دوره متوالی رئیس جمهوری اسلامی ایران بود. علی خامنه ای در ابتدای انقلاب به عنوان روحانی طرفدار دکتر شریعتی که در مقابل انتقادات از شریعتی سرسختانه از او دفاع می کرد شناخته شده است. او اول سیگار و بعد پیپ می کشید و گفته شده است که به دستور آیت الله خمینی اعتیادش را ترک کرد. سید علی خامنه ای با محافل شعرای مشهد از جمله شفیعی کدکنی، محمد مختاری، م. آزرم ( نعمت میرزازاده)، اخوان ثالث رابطه داشت و در جلسات شعر مشهد شرکت می کرد.

با مرگ آیت الله خمینی، خبرگان رهبری در تلاش برای یافتن رهبری تازه با استناد به خاطره آیت الله رفسنجانی مبنی بر پیشنهاد رهبری آقای خامنه از سوی آیت الله خامنه ای و خواب آیت الله اردبیلی مبتنی بر موافقت رهبری فقید انقلاب، حجت السلام خامنه ای یک شبه از هیئت پیشین در آمد و به مقام فقاهت و آیت اللهی صعود کرد. تا پیش از آن آیت الله خامنه ای از روحانیون نواندیشی محسوب می شد که برای ایجاد تعادل در نظام سیاسی کشور ضروری شمرده می شود. پس از آن آیت الله خامنه ای هرچه بیشتر به جناح تندرو نزدیک شده، قدرتش را نیز گسترش داد. آیت الله خامنه ای به دلیل شراکت در دو پرونده آمیا و میکونوس از سوی برخی مراجع قضایی بین المللی تحت تعقیب است. وی در انتخابات سال 84 و 88 از محمود احمدی نژاد حمایت کرد. همچنین در میان مردم وی متهم به فرماندهی کودتایی است که منجر به ریاست جمهوری مجدد احمدی نژاد شده است.

عمویش، سید هادی خامنه ای از مبارزین دوران انقلاب و اصلاح طلبان پس از انقلاب است. وی از اعضای موسس مجمع روحانیون مبارز است که در سال ۱۳۷۲ روزنامه جهان اسلام و سال ۱۳۷۹ روزنامه حیات نو را منتشر کرد. که این روزنامه به دستور دادگاه ویژه روحانیت توقیف شد. شایان ذکر است که احضار وی به دادگاه در ارتباط با پرونده شهرام جزایری و به دلیل دریافت 500 میلیون تومان، جنجال بسیاری در محافل سیاسی بوجود آورد.

عمه اش، سیده بدری همسر شیخ علی تهرانی است. علی تهرانی روحانی فعال در دوران انقلاب اسلامی و عضو مجلس خبرگان رهبری از شهر مشهد بود که پس از انقلاب کم کم از روحانیون حکومتی فاصله گرفت و در فروردین ۱۳۶۳ به عراق که در آن زمان با ایران در حال جنگ بود، گریخت و در آنجا پناهنده سیاسی شد. پس از آن در اردیبهشت ۱۳۶۴ همسرش (بدری حسینی خامنه‌ای) نیز به همراه ۳ دختر و ۲ پسرش بطور غیرقانونی از میانه جبهه‌ها به عراق نزد وی رفتند. سال ها بعد، و در زمان جنگ خلیج وی به همراه خانواده اش با ضمانت آیت الله خامنه ای به ایران بازگشت.

برادر بزرگش، حجت السلام و المسلمین سید مصطفی خامنه ای از شاگردان پدرش، آیت الله مجتهدی و آیت الله شاهرودی بود. وی متاهل است و همسر وی دختر آیت الله عزیز خوشوقت از روحانیون راستگرای حامی احمدی نژاد است. برادران کوچکش، حجت السلام سید محسن خامنه ای نیز از شاگردان پدر، آیت الله خرازی، آیت الله مجتهدی و آیت الله شاهرودی بوده است. همسر وی دختر آیت الله خرازی و خواهر صادق خرازی است. و سید میثم، کوچکترین فرزند خانواده هنوز ازدواج نکرده، او تنها فرزند خانواده است که تا کنون معمم نشده است. دو خواهرش، یعنی بشری و هدی فارغ التحصیل مدرسه رفاه هستند. دختر بزرگ خانواده بشری، همسر فرزند آیت الله گلپایگانی رئیس دفتر رهبری نظام است.

سید مجتبی پس از انقلاب

مجتبی هنوز کودک بود که انقلاب شد. خانواده خامنه ای مثل خانواده روحانیون ارشد نظام تحت حفاظت قرار گرفتند. تا زمان ترورها وی به همراه خانواده اش در خیابان آذربایجان زنگی می کرد، اما پس از ترورهای سازمان مجاهدین خانواده رهبر فعلی نظام تحت حفاظت شدیدتری قرار گرفت. با آغاز ریاست جمهوری پدر، سید مجتبی به همراه خانواده در پاستور سکنی گزید. در همین دوران و در سال 66 توانست درس خود را به اتمام برساند. آنچنان که نزدیکان این خانواده می گویند وی به همراه برادر بزرگترش سید مصطفی سابقه حضور در جبهه های جنگ را دارد. او به همراه مهدی هاشمی به جبهه های جنگ اعزام شده و سردار فضلی و نورعلی شوشتری بر این امر صحه گذاشته اند. پس از پایان جنگ و مرگ رهبری انقلاب اسلامی، آیت الله خامنه ای به رهبری نظام رسید. از همان زمان آیت الله خامنه ای از حضور فرزندانش در محافل رسمی و انظار عمومی جلوگیری کرد. شدت محافظت از این خانواده سبب شده بود که مردم حتی ندانند رهبری نظام چند فرزند دارد. اساسا کسی نمی دانست که آیا فرزندان آیت الله خامنه ای دستی در سیاست دارند یا خیر. تا اینکه حجت السلام والمسلمین ناطق نوری در سال 84 پرده از فعالیت های سیاسی سید مجتبی برداشت.

آغاز فعالیت سیاسی

گرچه گفته می شود، سید مجتبی پیش از سال 84 نیز فعالیت سیاسی داشته است، اما مدرکی در دست نیست. وی در سال 83 و 84 با حضور در کمپین انتخاباتی قالیباف و محمود احمدی نژاد و در نهایت حمایت از او، ابتدا صدای ناطق نوری و سپس صدای یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری، مهدی کروبی را در آورد. مهدی کروبی در نامه ای که در روز 29 خردادماه سال 84 خطاب به رهبر نوشته بود تلویحا از اقدامات سید مجتبی شکایت کرده بود؛ "به‌رغم شفافیت مواضع جنابعالی، اخباری مبنی بر حمایت فرزند محترم شما - آقا سید مجتبی - از یکی از کاندیداها منتشر شد. پس از آن هم شنیدم که یکی از بزرگان به جنابعالی گفته‌اند که "آقازاده حضرتعالی از فلان شخص حمایت می‌کند" و شما فرموده‌اید‌ "ایشان آقا است نه آقازاده" و به هر حال مشخص شد که آن حمایت‌ها نظر شخصی آقا مجتبی بوده است .

در عین حال کماکان خبرهایی در مورد فعالیت ایشان به نفع یکی از کاندیداها - که سه روز قبل از انتخابات ناگهان ستاره بخت او افول کرد و عنایت‌ها به طرف فرد دیگر سرازیر شد - و حتی رفت و آمد به ستاد انتخاباتی آن کاندیدا منتشر شد. حضرتعالی به خوبی واقف هستید که دخالت‌های نسنجیده اطرافیان برخی از مقامات روحانی و سیاسی در سال‌های گذشته تبعات منفی فراوانی برای کشور و نظام داشته است و لذا اینجانب از سر اخلاص، احترام و دلسوزی از جنابعالی تقاضا می‌کنم اجازه ندهید تجربه دیگری به تجربه‌های تلخ گذشته اضافه شود. چون جنابعالی جانشین امامی هستید که وقتی در یک حادثه عده‌ای مدعی شدند مرحوم آیت‌الله حاج آقا مصطفی خمینی باعث ‌ایجاد محدودیت‌هایی برای ارتباط مردم با امام شده است، به‌رغم جایگاه فکری و فقهی آن مرحوم دستور داد که "‌ایشان در کارهایی که مربوط به من است دخالت نکند".

سخنان مهدی کروبی سبب شد که موج شایعات حول سید مجتبی آنچنان شدت گیرد که خبر دروغ از راست مشخص نباشد. برخی در این باره می گویند که سردار حجازی و آقای وحید همه کاره های دفتر رهبری نوکران سید مجتبی است. او به نقل از منابعش مدعی است که سید مجتبی به همراه تیم اطلاعاتی اش بسیاری از اقدامات را علیه و یا له مسئولین نظام انجام می دهد. شایعه ها تا آنجا گسترش یافت که حتی انتخاب فرماندهان نظامی یا حتی سیاست های اصلی نظام نیز به سید مجتبی نسبت داده شد. گفته می شود او به شورای فرماندهان سپاه رابطه نزدیکی دارد و دارای نفوذ بالایی در لایه های بالایی نظامی و سیاسی کشور است. آنچنان که در محافل سیاسی گفته می شود وی از سال 84 مجتهد است و اجتهاد وی به امضای آیت الله مصباح یزدی نیز رسیده است. آیت الله خامنه ای در محفلی دوستانه در سال 83-84 خبر از اجتهاد فرزندش داده بود. اما کیفیت تحصیل سید مجتبی غیر از حضور در جلسات درس پدر، آیت الله شاهرودی، آیت الله مجتهدی تهرانی، آیت الله خرازی در تهران از سال 78 نیز به قم رفت و در حوزه علمیه خارج و اصول و دوره عالی حوزوی را تحصیل کرد. از اساتیدش در قم غیر از آیات مصباح، خرازی و صافی اطلاع دیگری دسترس نیست.

مجتبی خامنه ای و کودتای انتخاباتی

پس از 22 خردادماه امسال و با اعلام پیروزی احمدی نژاد در انتخابات، نام مجتبی بیشتر از همیشه شنیده شد. این بار گفته می شد که در پس کودتای انتخاباتی که منجر به پیروزی احمدی نژاد شد، سید مجتبی و حمایت آیت الله خامنه ای قرار دارد. اما علت اینکه آیت الله خامنه ای سعی دارد با ساختن گروه جدیدی از مجتهدین جوان به یاری موسسه امام مصباح یزدی، مجلس خبرگان را به دست جوانانی بسپارد که با فرزندش انس دارند و از سوی دیگر وی را برای رهبری پس از خویش آماده سازد. همچنین به دلیل نوع تفکر سید مجتبی و آیت الله خامنه ای آنها دست به اقداماتی زدند تا مهندس موسوی، منتخب مردم به ریاست جمهوری نرسیده و محمود احمدی نژاد برای نیل به مقصود یعنی جلوگیری از به قدرت رسیدن مشارکت و سازمان مجاهدین به این مقام منصوب شود.

اما یک منبع حوزوی در قم در این باره می گوید هرچند این ها امروز شایعه است اما ممکن است بعدها به واقعیت برسند. اینکه سیدمجتبی بتواند پس از رهبری از سوی خبرگان منصوب شود فعلا به یک جوک شبیه است، چرا که بسیاری از اعضای خبرگان به این مقام نزدیکترند. اما بعید نیست با توجه به اینکه آیت الله خامنه ای تازه 70 سال سن دارد و بیماری لاعلاجی ندارد طی سال های آینده وی خود را بیش از پیش نشان داده و به این شایعات جامه عمل بپوشاند. رسانه ها عادت دارند برخی افراد را بزرگ کنند آنقدر که بعد خودشان هم از آنها می ترسند، نمونه اش مصباح یزدی و امروز هم سید مجتبی؛ "به اعتقاد من خیز سید مجتبی برای رهبری امروز تنها شایعه است." او اضافه می کند سال 78 مجتبی به قم آمد، آن زمان حتی معمم هم نبود چطور ممکن است در این کوتاه زمان به این درجه رسیده باشد؟ کدام عقل سلیم می پذیرد؟ این ها شایعاتی است که مردم می سازند وگرنه او حداکثر حجت السلام است.

سید مجتبی حسینی خامنه ای در سال 78 با دختر دکتر غلامعلی حدادعادل که آن ایام تنها استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان بود ازدواج کرد. حداد عادل درباره کیفیت ازدواج فرزندش می گوید که همسر رهبری بار اول سال 77 زمانی که دخترش 17 ساله بوده و در سال چهارم دبیرستان درس می خوانده با آنها تماس گرفته است. او گرچه دختر را برای پسرش می پسندد اما استخاره بد می آید به همین علت ازدواج سر نمی گیرد. یک سال بعد دوباره اقدام برای خواستگاری کردند. مادر سید مجتبی دختر را پسندیده بود، برای همین بار دیگر استخاره کرد و چون خوب آمد به خواستگاری می آیند؛ "پس از مقدمات کار، یک روز پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت کردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم، ایشان موافق بودند. بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند آقای دکتر! داریم خویش و قوم می شویم. گفتم چطور؟ گفتند خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیجه کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟ گفتم آقا! اختیار ما دست شماست. آقا فرمودند نه! شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من اینطور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسئولین در آنجا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه ای اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتا خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است."

حداد عادل سپس به زندگی ساده دخترش در قم اشاره می کند و اینکه آنها از ازدواج فرزندش در نهایت سادگی برگزار شده و حتی حلقه داماد نیز مربوط به آیت الله خامنه ای بوده است. به روایت حداد مراسم آنقدر ساده بوده که "شام به آیت الله خامنه ای نرسید و ایشان شب عروسی تنها تکه ای نان خوردند"! داستان نان شب عروسی مجتبی خامنه ای، مانند داستان بلوکه شدن یک میلیارد و ششصد میلیون دلار در حساب او در لندن که اخیرا از سوی برخی سایت ها مطرح شده از جمله معماهایی است که همچون معماهای دیگر زندگی سیاسی ایران است که روزی گشوده خواهد شد .



سردار سرتیپ دوم پاسدار حسین ساجدی نیا (رفیق گرمابه و گلستان و همشهری سردار رادان ) که به فرماندهی پلیس فاتب ( فرماندهی انتظامی تهران بزرگ ) منصوب شده است تا چندی پیش معاون عملیات ناجا بود , معاونتی که مسئولیت مستقیم سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز جنبش سبز را بر عهده داشت و ایشان همان کسی است که در هنگام بازدید از بازداشتگاه مخوف کهریزک , سردار رادان را همراهی میکرد و دستور میداد که بجای مراسم تشریفات نظامی , زندانیان را عریان کرده و از تونل باطوم بدستان یگان ویژه عبور دهند که متاسفانه درجریان تکرار مکرر این مراسم وحشیانه سه تن از هموطنان عزیزمان در این شکنجه گاه ( زندان کهریزک ) به شهادت رسیدند .


حال ببینیم این سردار پاکدامن ! از کجا به اینجا رسیده است . حسین ساجدی نیا در سال 1341 در یک خانواده مذهبی در اصفهان متولد شد از همان دوران کودکی اوقات فراغتش را در پای منابر روحانیون اصفهان میگذراند و بسیار علاقمند بود تا طلبه شود ولیکن با پیروزی انقلاب اسلامی و بوجود آمدن درگیری هایی اوایل انقلاب ، وی تصمیم گرفت تا بجای تحصیل در حوزه علمیه اصفهان به عضویت در نهاد تازه تاسیس بسیج مستضعفین دربیاید تا بتواند از این طریق با نیروهای چپگرا که آن روزها در اصفهان بشدت فعال بودند به مقابله بپردازد .

حسین ساجدی نیای 18 ساله که آنروزها تمام وقتش را در پایگاه های مقاومت مساجد و حسینه ها میگذراند بعد از گذشت چندماه از عضویتش در بسیج ، جذب کمیته انقلاب اسلامی اصفهان شد و در طول مدت خدمتش در کمیته توانست در شناسایی و دستگیری بسیاری از کمونیست ها و چریک های فدائی خلق و سایر نیروهای چپگرا و تحویل آنها به دادگاه های انقلاب نقش فعالی داشته باشد .

با آغاز جنگ ایران و عراق ، ساجدی نیا از کمیته انقلاب اصفهان به سپاه پاسداران (اصفهان) منتقل شد و به استخدام رسمی این نیروی نظامی درآمد و مدتی را هم در جبهه ها سپری کرد ولیکن بیشتر اوقات خدمتش را در همان شهر اصفهان و در غالب ماموریت های حفاظت شهری و در همکاری با کمیته انقلاب اصفهان میگذراند . بعد از پایان جنگ ، سپاه پاسداران تصمیم گرفت که با موافقت آیت الله خمینی و با همکاری وزارت علوم و دانشگاه آزاد اسلامی به تمامی پرسنل کادرش که دارای مدرک دیپلم بودند مدرک معادل لیسانس در رشته هایی مثل مدیریت دولتی ، معارف اسلامی ، علوم قرآنی ، ... بدهد و با استناد به این مدارک تحصیلی و سوابق نظامی ، درجه ستوان یکمی ، سروانی و سرگردی را به آنها اعطا نماید ( البته به فرماندهان ارشد سپاه درجه سرهنگی و سرتیپی داده شد) تا ساختار سپاه پاسداران بعد از گذشت 10 سال از تاریخ تشکیلش سازماندهی مجدد بشود و بصورت یک نیروی نظامی کلاسیک با چارت سازمانی مشخص دربیاید و در این راستا هم حسین ساجدی نیا که دارای مدرک تحصیلی دیپلم بود همانند سایر پاسدارها یک شبه صاحب مدرک لیسانس و درجه افتخاری ستوان یکمی گردید .

با ادغام شهربانی و ژاندارمری و کمیته انقلاب اسلامی درهم و تشکیل یک نیروی امنیتی جدید بنام نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ( ناجا ) در سال 1370 ، حسین ساجدی نیا هم به همراه تعداد کثیری از پاسدارها به این نیروی تازه تاسیس مامور به عده شدند و رده های مدیریتی و فرماندهی را از آن خود کردند . ساجدی نیا تا اواخر دهه 70 در ستاد فرماندهی استان اصفهان در رده ها و پست های مختلف مشغول به خدمت بود ولیکن بعد از عزل و نصب های بعد از قیام 18تیر 78 و انتصاب سردار پاسدار قالیباف به ف ناجا , ساجدی نیا هم به همراه تعداد زیادی از فرماندهان ستادی استان اصفهان به تهران منتقل شد و به عنوان معاون هماهنگ کننده سردار طلایی ( که ایشان هم اصفهانی میباشند ) منصوب گردید . از جمله اقداماتی که سردار ساجدی نیا در پست معاونت هماهنگ کننده فاتب انجام داد ، سازمان دهی مجدد و تقویت هماهنگی کلانتری ها با سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات بود.

سردار ساجدی نیا سپس به فرماندهی پلیس راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ منصوب شد و در دوران فرماندهی ایشان در این یگان , نرخ و تعداد جریمه های خودروهای سواری بشدت افزایش یافت و بسیاری از خودروها توقیف و به پارکینگهای نیروی انتظامی منتقل شدند که این امر باعث نارضایتی شدید مردم تهران گردید .

با انتصاب سردار رادان به فرماندهی نیروی انتظامی تهران بزرگ , ساجدی نیا هم به عنوان جانشین ایشان منصوب گردید و از جمله طرحهایی که این دو سردار اصفهانی در شهر تهران به اجرا گذاشتند طرحهای موسوم به مبارزه با بد حجابی و جمع آوری دیش های ماهواره ای ، مقابله با سگ گردانی در خیابان ، اعمال محدودیت های گسترده برای مغازه های سی دی فروشی و مانتو فروشی و بوتیک ها و ... و همچنین دستگیری و کتک زدن افراد موسوم به اراذل و اوباش بود . بعد از اینکه این طرحها با حداکثر خشونت به اجرا در آمد و نتایج مقدماتی آن مورد قبول فرماندهان ستادی ناجا قرار گرفت ، سردار ساجدی نیا به معاونت عملیات ناجا منتقل شد تا بتواند طرح های فوق را در کل کشور نیز به اجرا دربیاورد .

در جریان اعتراضات بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم , یگانهای تحت فرماندهی سردار ساجدی نیا توانستند بسیاری از این اعتراضات را با خشونت بی مثال در کل کشور سرکوب نمایند ولیکن درمهار و برخورد با معترضان تهرانی به موفقیت قابل توجهی نرسیدند بطوریکه بعد از گذشت ماهها از سرکوب مردم , باز هموطنان تهرانی به خیابانها میامدند و این مسئله باعث ایجاد اختلافات گسترده ای در بین روسا و فرماندهان سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات و فاتب شده بود و هر کدام مسئولیت این ناکامی را بر گردن طرف مقابل می انداختند و اوج این ناهماهنگی ها , در تظاهرات عاشورای 88 جنبش سبز به وقوع پیوست بطوریکه در جریان این اعتراضات خیابانی , کنترل بسیاری از نقاط شهر تهران از دست نیروهای ناجا و سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات خارج شده بود و سردار عزیز الله رجب زاده ( فرمانده اسبق فاتب ) که شخصا فرماندهی میدان را به عهده داشت در حین فرار از دست معترضان خشمگین در محاصره آنها گیر افتاد و بشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت بطوریکه مجبور شد بمدت 2 هفته در انظار عمومی ظاهر نشود و بعد از آن هم استعفا داد و به شهرداری تهران رفت .

همانطوری که در بالا اشاره شده سردار ساجدی نیا یکی از عوامل جنایت در بازداشتگاه مخوف کهریزک میباشد و انتصاب ایشان در راس فاتب میتواند پیامهای متفاوتی داشته باشد که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد :

1- خارج کردن نام ایشان از لیست متهمان جنایت کهریزک و مختومه کردن این پرونده

2- سازماندهی مجدد یگانهای عملیاتی تهران بزرگ و افزایش هماهنگی بین نیروهای یگان ویژه و امداد و پیشگیری در جهت کنترل و سرکوب اعتراضات آتی

3- افزایش هماهنگی و همکاری فاتب با قرارگاه های اطلاعاتی و عملیاتی سپاه محمد رسول الله و سپاه سید الشهدا

4- تقویت واحد اطلاعات شهری در کلانتری ها برای افزایش اشراف اطلاعاتی در حوزه استحفاظی کلانتری ها و مقابله دقیق تر با اعتراضات آتی

5-آشتی دادن نیروی انتظامی با بسیج و افزایش همکاری این دو سازمان برای مقابله موثر تر با اعتراضات آتی



كامران ملک‌پور- «الان بهترین لحظه عمرم به حساب می‌آید، چون پس از سال‌های دور، پا به ایران گذاشته‌ام.»
در تحریریه روزنامه (...) در حال انجام كارهای روزمره بودم كه ناگهان یكی از دوستانم از كیش زنگ زد و گفت كه تا چند دقیقه دیگر «مورتون مظاهری» به كیش می‌آید؛ از او خداحافظی كردم و با چند ثانیه مكث پی بردم كه این كار باید از به اصطلاح ابتكارات «حسین ثابت» صاحب ثروتمند هتل «داریوش» باشد.
موبایل ثابت را گرفتم، گفت كه گرفتار است؛ پاسخ دادم برای گرفتاری‌اش زنگ زده‌ام و می‌خواهم با دكتر مظاهری صحبت كنم؛ مظاهری گوشی تلفن را گرفت و گفت كه: «جانم، روزنامه‌چی هستی؟» جواب دادم بله و پرسیدم: احساس شما چیست؟! او هم جملات اول این مطلب را پاسخ داد و اضافه كرد: «آمده‌ام ایران كه جراحی را در وطنم شروع كنم و...»
خبر را تنظیم كردم و فردا در صفحه اول روزنامه منتشر شد.
برخلاف انتظار، افراد بسیاری نسبت به آن واكنش نشان دادند و به واقع معلوم شد كه دكتر طرفداران پروپا قرصی دارد.
«مرتضی رضا مظاهری» كه نام خود را به «مورتون رضا مظاهری» تغییر داده است؛ اكنون به عنوان یك جراح سرشناس در میان ایرانیان شناخته می‌شود. مرتضی دوران كودكی و نوجوانی‌اش را در منیریه تهران سپری كرده است. او از آن ایام خاطرات خوشی در ذهن ندارد، به طوری كه با وجود گذشت دهه‌ها از آن روزگار بر تلخكامی كودكی‌اش صحه می‌گذارد. مظاهری همواره به رفتارهای خشن و نسنجیده والدینش معترض است. او پس از پایان تحصیلات دبیرستان، به قصد كار و شاید تحصیل و به قول خودش هر دو، راهی آلمان می‌شود.
ورود به آلمان غربی آن روز، روحیه مرتضی را به كلی دگرگون می‌كند. جوان ایرانی كه تا آن روز همه چیز را در حیطه نظارت پدر و مادر یافته است، به یكباره پا به جهانی دیگر می‌گذارد؛ اما هوش و ذكاوتش باعث می‌شود كه در كنار كار، پیگیر درس خواندن هم باشد. در گذر سال‌ها، وصلتش با یك دختر آلمانی زیبارو ثبت می‌شود و فرزندی پسر حاصل این تنها ازدواج رسمی او است كه آن زندگی زناشویی نیز با ناكامی و جدایی مواجه شد.
پس از پایان تحصیلات و دریافت دكترای پزشكی عمومی در آلمان غربی و كمی تامل، به آمریكا می‌رود البته باز هم تنها. مرتضی در آمریكا در رشته جراحی پلاستیك مشغول به تحصیل می‌شود و در نهایت درس را به پایان می‌رساند. او كه از این پس خود را «مورتون» می‌نامد، در این زمان در چهل و اندی سالگی به‌سر می‌برده است.
اما مورتون نمی‌تواند در امتحانات پایانی تخصص كه از آن با عنوان بورد ‌(Board) نام برده می‌شود، نمره قبولی كسب كند و این عدم موفقیت همواره با او باقی است؛ اگرچه دكتر كه به قول رفقایش باید نام «زبل خان» را بر رویش نهاد، ترجیح می‌دهد هیچگاه درباره این موضوع صحبت نكند و در عین حال خود را همواره عضو انجمن جراحان پلاستیك معرفی می‌كند. در آمریكا چندین انجمن جراحان پلاستیك وجود دارد و مورتون در بسیاری از آن ها عضو است. دروغ نمی‌گوید اما مهم‌ترین انجمن در این زمینه مربوط به جراحان پلاستیكی است كه دارای بورد تخصصی هستند و نام دكتر مظاهری در آن دیده می‌شود؛ البته نه «مورتون» خودمان، بلكه جراح پلاستیك ایرانی دیگری به نام دكتر «مهدی كلیایی مظاهری»!
برگردیم به اصل موضوع. به هر حال مورتون كه از خود به عنوان مجسمه‌ساز و هنرمند هم یاد می‌كند، همزمان با سال‌های اول انقلاب در ایران شروع به جراحی می‌كند. او همواره به تجربه 30 ساله‌اش در جراحی اشاره می‌كند كه در صورت در نظر گرفتن دوره رزیدنتی‌اش (تخصص) قابل قبول است. مورتون در سایت شخصی‌اش از سی هزار جراحی یاد می‌كند؛ رقمی كه در آمریكا غیرقابل باور است.
جراحان آمریكایی همواره برای عمل یك فرد ده‌ها و صدها آزمایش انجام می‌دهند و كلی بحث و تبادل نظر می‌‌كنند. بنابراین به ندرت می‌توان جراحی را در آمریكا پیدا كرد كه هر روز جراحی داشته باشد. اما مورتون مدعی است كه به طور میانگین در هر روز 4 جراحی در آمریكا انجام داده است! ادعایی كه طرح آن با انجمن جراحان پلاستیك آمریكا، موجب دست انداختن آدم می‌شود.
مورتون كه اكنون در آستانه دهه هشتم زندگی قرار دارد، پنج سال اخیر عمرش را بهترین برهه زندگی‌اش می‌داند. او با حضور در تلویزیون‌های ماهواره‌ای اكنون به اسم و رسمی رسیده و این فراتر از آن چیزی است كه در روز اول در ذهن داشته است. او در عین حال پسرش را كه مدعی است همسر مطلقه آلمانی‌اش وی را به تیمارستانی در آلمان سپرده بود، اكنون به عنوان مدیر شبكه تلویزیونی‌ خود استخدام كرده تا كسب و كار آبرومندی داشته باشد. مورتون مدت كوتاهی در آلمان در مدرسه حقوق ثبت نام كرده اما خود را همواره یك حقوقدان معرفی می‌كند. اومدعی است كه لیسانس زبان انگلیسی از آكسفورد انگلستان دارد، در صورتی كه در بیوگرافی زندگی‌اش هیچگاه حتی یك توقف یك ساله هم در انگلستان ندارد!
این جراح پیر كه صورت چروكیده‌اش حاصل چندین بار جراحی پلاستیك است، مدعی است كه 14 جایزه دریافت كرده كه برجسته‌ترین آن در سال 1985 به عنوان «مرد نمونه آمریكا» بوده.
مورتون همواره از جراحی همسر رئیس جمهور آمریكا سخن می‌‌گوید اما هیچگاه به این نكته اشاره نمی‌كند كه او همسر «فورد» رئیس جمهور اسبق آمریكا را آن هم پس از ده‌ها سال كه از زن اول آمریكا (Ferst lady) بودنش گذشته، جراحی كرده است نه همسر ریگان، كلینتون یا بوش پدر.
مورتون كه خود نیز معتقد است «بسیاری از حالات افراد ناشی از عقده‌های دوران كودكی است» همواره سعی دارد تا با بزرگنمایی شخصیتی و استفاده از اهرم ساده اما دلنشین صداقت، برای خود جایگاه اجتماعی كسب كند.
او در میان كارهایش از یك كلك قدیمی استفاده می‌كند: به چند خاطره كه به ظاهر مربوط به گذشته‌اش است و نباید آن ها را با كسی مطرح كند، اشاره می‌كند تا همه فكر كنند كه وی آدم باصداقتی (به قول خودش Honeot) است كه حتی مسایل خصوصی زندگی‌اش را مطرح می‌كند و بنابراین می‌توان به حرف‌هایش اعتماد كرد؛ حربه‌ای كه به ظاهر كارآمد نیز بوده است! مورتون اخیراً اقدام به عرضه كرمی با نام خودش كه با همكاری یك كمپانی درجه سوم آمریكایی در Palm Rio ساخته می‌شود كرده است. (محصولات برتر «دكتر مظاهری» به دلیل نداشتن تاییدیه سازمان غذا و دارو (FDA) اجازه فروش در داروخانه‌های آمریكا را ندارند.)
او در جایی كه لازم می‌بیند، از دشمنان دوست می‌سازد و دوستان مزاحم را دشمن قلمداد می‌كند تا كارها آنطور كه می‌خواهد پیش بروند. مورتون درباره همه شاخه‌های علوم پزشكی سخن می‌گوید و آنقدر اعتماد به نفس دارد كه شنوندگان ساده تصور می‌كنند با نابغه‌ای بی‌همتا مواجه هستند اما در واقع در بسیاری موارد، نظراتش پایه علمی ندارد.
جراح كاركشته، پس از حضور چندین باره در دوبی، به استقبال هموطنانش از خود پی برده است و حالا سعی دارد تا برنامه مداوم جراحی در ایران را دایر كند.
مورتون هر چند كه در معرفی خود تسلط به زبان های عربی و فرانسه را نیز ضمیمه فارسی، آلمانی و انگلیسی‌اش می‌كند اما در عمل از عربی چیزی نمی‌داند.
دكتر مظاهری بسیار بیشتر از ‌آن چه كه هست نشان می‌دهد و حرف‌هایش برای عوام بسیار جذاب است، اما آن ها كه از حرفه پزشكی اطلاع دارند می‌توانند در مورد ادعاهایش تردید كنند. مورتون فردی باهوش است اما مطمئن باشید نابغه نیست. او یك جراح خوب است اما باز باور كنید جراح زبردست‌تر از او حتی در ایران خودمان بسیار پیدا می‌شود.


رادیکالیسم به معنای هواخواهی و طرفداری از «دگرگونی‌های بنیادی» جامعه و نهادهای اجتماعی موجود است. رادیکال، از نظر لغوی به معنای اصل و ریشه است و در علوم اجتماعی به آن اندیشه‌هایی می‌گویند که اقداماتی تند و سخت و ریشه‌ای را در بهبود جامعه خواهانند و دگرگونیهای بنیادی را در امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طلب می‌کنند.

رادیکالیسم به آئین کسانی نیز اطلاق می‌شود که دارای افکار چپ گرا نیز می‌باشند؛ که پس از آنها لیبرال‌ها و میانه‌ رو‌ها و بعد محافظه ‌کاران قرار دارند، و در آن سر طیف سیاسی مرتجعان هستند که متمایل به بازگشت به گذشته را دارند.

علی رغم این تفکیک سیاسی در سالهای اخیر سخن از راست «بنیان نگر» نیز به میان آمده ‌است . «جامعه‌ شناسی رادیکال» ، مظهر کوشش در پیوند زدن نتایج تحقیقات اجتماعی به اعماق توده‌ها است، و سعی دارد با به کار گیری حاصل کار پژوهشهای جامعه شناختی، تغییراتی اساسی در جامعه را به‌ وجود آورد. رادیکالیسم دلالت دارد بر هر فکر و عمل سیاسی و اجتماعی که خواستار دگرگونیهای ژرف و عمیق و بی‌درنگ در نهاد‌های موجود است .

اصطلاح رادیکالیسم اولین بار در بریتانیا در مورد مخالفان لایحه اصلاحات سال ۱۸۳۲ به کار برده شد و بعد از آن جرمی بنتام و پیروان او را رادیکالهای فلسفی نامیدند.

در ایالات متحده آمریکا رادیکالیسم در سده ۱۹ به شکلی اتوپیایی آغاز شد، که همراه با جنبش لغو بردگی بود و طرفداران آن خواهان تغییرات سیاسی ریشه‌ای در جامعه آن زمان آمریکا بودند.



والایی انسان به «اندیشه»ی اوست و اندیشه با کلام و کلمه موجودیت می یابد و کلام همان ادبیات است که از زبان سود می گیرد. چه شفاهی باشد و چه کتبی. اصولاً ذهن آدمی میل به فراز دارد، چرا که ذهن سیال است و اگر چنین نبود پیشرفت آدمی در دانش و علوم فیزیکی غیر ممکن می شد. آدمی ذاتاً موجودی است که در جمع و جامعه احساس امنیت می کند. تنها بدین جهت که اندیشه هایش را منتقل کند. این اندیشه به هر عملی استوار باشد در انتقالش نیاز به بیان و در نهایت ادبیات دارد و به قولی، زبان آینه اندیشه است و تبلور زبان در ادبیات هر قوم دریافتنی است. سخنی چندان تازه نیست اگر بگویم ادبیات بر خلاقیت آدمی تکیه دارد و صدور آن – اگر به قاعده و اساسی باشد – صدور هنر است و فرهنگ. حتی اگر مطبی کاملاً علمی باشد، برای انتقالش نیاز به زبان و ادبیات داریم. پس عالم دور افتاده از ادبیات خود، داناترین هم که باشد، به لالان می ماند و توان انتقال علم بسیارش را به مخاطب ندارد. چنین دانشمندی، حتی اگر خوب و روان حرف بزند راه به جایی نمی برد چرا که تمام مخاطبان او، در سالن کنفرانس جمع نشده اند، در دنیا پراکنده اند و او ناگزیر است ادب نوشتاری را خوب بداند. در آن صورت کسانی یافت می شوند که نوشته هایش را به زبان های دیگر ترجمه کنند. در این نوشته، قصدمان نگاهی است جدی به ادبیات و تدریس آن به طور عام در مدارس و به طور خاص در مراکز «استعدادهای درخشان» است.
اگر به خود اجازه ی بحث در این مورد را داده ام، نه بدین خاطر است که بیست و هشت سال ادبیات درس داده ام و بیش تر از سی سال است، مقاله و نقد و داستان و نمایشنامه و... نوشته ام که در جُنگ های ادبی چاپ شده اند، بل فقط به دلیل علاقه ام به دانش پژوهان تیزهوش است که به عین می بینم، بیش ترشان شیفته ی زبان و ادبیات خود هستند. کتاب های ادبیات ما، در هر رشته – حتی علوم انسانی – (جز تاریخ ادبیات فرهنگ و ادب که در سنجش عیب و ایرادش از دیگر کتاب های ادبیات کم تر است) ناقصند، مداقه ای، دقتی، حسی، عاطفه ای فراخور، در تألیفشان نشده، در صورتی که تألیف کتاب های علوم انسانی، حس و عاطفه ای والا می خواهد و تیزبینی و اندیشه ای که از زمان خویش سرچشمه بگیرد. اما باتوجه به همین کتاب هاست که می نویسم. می خواهیم ببینیم تدریس ادبیات – البته تدریس علمی و دریافت ظرایف ادبیات – در مراکز تیزهوش لازم است؟ اگر لازم است، چگونه؟ خط رفته را باز رفتن؟ یا بیرون کشیدن روح واقعی زبان و ادبیات از همین کتاب های ناقص؟ مدتی است دریافته ام باید ادبیات را از دو دیدگاه بنگرم. در نگاه اول چشمت به رودخانه می افتد و رود رونده را می بینی اما کمی دقت تو را رهنمون می شود به عمق و سطح، آن گاه درمی یابی عمیق نادیده گرفته شده و به سطح بسنده گشته. من ادبیات را دو گروه می دانم: الف – ادبیات کاربردی ب – ادبیات اصیل، روح اثیری ادبیات و در نتیجه زبان. این نوع دوم در تقابل جهان ماده و معنا و عالم المثال و تمامی کائنات قرار می گیرد. این ادبیات حقیقی است که به ما شناختی بیش تر می دهد. از جامعه، انسان و مهم تر رابطه ی انسان با خدای تعالی که در رابطه ی آدمی با آدمیان دیگر هم می رسد.
ادبیات کاربردی – تب و تاب ضریب چهار ادبیات در کنکور و تست زدن (بگویم لزومش را نه فراموش کرده ام و نه از آن می گذرم) به دبیرستان های تیزهوش هم سرایت کرده است و باعث آمده فقط به نکات دستوری، حفظ لغت و... توجه شود، یعنی یافته ها و دانسته ها را به انواع گونه گون به قالب بریزند، پرسش های چهار جوابی بسازند و القصه، سیالیت، خلاقیت و پویایی را از ادبیات اصیل جدا کنند. روزگاری «برناردشاو» نویسنده ی بذله گوی انگلیسی گفت: «لعنت بر کسانی که بعد از مرگ من، از نوشته هایم در کتاب های درسی استفاده کنند.» ما چه بگوییم؟ اصولاً ادبیات «تست» برنمی دارد، اما چنین شده است (نوشته های «شاو» در کتاب های درسی آمده است) اینک چه؟ حرف در این است «می توان به نوعی، میان ادبیات کاربردی و ادب ناب و اصیل، پل زد؟» باید بشود. چون با وضعیت کنونی درس ادبیات، اگر دانش آموز نتواند تست بزند، در کنکور موفق نمی شود، از جهتی دیگر، مگر نه اینان، با گزینش های متعدد، مشخص شده اند و کارآمدی و هوشمندیشان را نشان داده اند؟ پس باید از میان همین دانش آموزان مخترع، مکتشف، شیمیدان و ریاضیدان و... داشته باشیم. چون چنین شد، دریافتشان را – اگر روح ادبیات را درنیافته باشند – چگونه می توانند به دیگران برسانند؟ صاحبان نام در تمامی علوم، کتاب ها نوشته اند و به زیباترین بیان، مطالب علمی خود را در کتاب هایشان آورده اند. مثلاً «ویلیام نیکلسن»، «فرهنگ علمی و نظری شیمی» را در بهترین صورت نگارشی تألیف می کند چرا که زبان و ادبیات خود را می داند، بدان شیفته است و همین شیفتگی است که ماشینی برای چاپ روی کتان اختراع می کند. یا «نیوتن» اصول طبیعی ریاضیات را با نثری روان و بی نقص می نویسد چون ادبیات خود را می داند و کاربرد آن را می شناسد. بگذریم علمای امروز، نه تنها نوشتن می دانند و خوب می نویسند که قواعد ویراستاری را نیز می دانند که جزیی از کار ادیبان محسوب می شود. چرا نیوتن؟ بوعلی، زکریای رازی و جابربن حیان، کتاب هایشان را در فلسفه و پزشکی و شیمی، به زیباترین نثر عربی – یعنی زبان علمی روزگار خود – نوشته اند و این مبین آن است که ارزش کلام و کلمه، حس و عاطفه را در ادبیات درک کرده بودند. قبول ندارید «حی بن یقظان» بوعلی را بخوانید و ببینید چقدر زیبا و عمیق و ادیبانه نوشته است و از معاصران خود: دکتر هشترودی، مطالب ریاضی را چنان از نظر ادبی زیبا و بی نقص می نوشت که ریاضی دانان بماند کسانی که علاقه ای به ریاضی نداشتند، با رغبت نوشته اش را می خواندند و برعکس، نقد شعر که می نوشت، ریاضی دانان هم از خواندن مقاله اش لذت می بردند. امروز در جهان علم، هیچ پزشک و مهندس و فیزیکدان مسئولی را در دنیا نمی بینید که مثلاً کتابی در فیزیک بنویسد و زبان مادری – یعنی هویت خود را – ناشیانه بنویسد و بهانه اش این باشد که فیزیک می نویسم نه ادبیات. چرا که ارزش کلام را در ارتباط دریافته اند و می دانند خوب نوشتن باعث انتقال درست نظریه و سخنانشان می گردد، پس نمی خواهد اندیشه و دریافتش که لحظات کشف و شهودی او را تشکیل می دهند، حیف و میل شود و به خاطر همین نقص به نسیان افتد. چرا ما چنین نکنیم؟ طرح اصولی ادبیات تیزهوشان و تدریس آن مدت ها ذهنم را مشغول داشته، طرحی نیز خلاصه وار بر کاغذ آورده ام.
اما، اصول مهم در پیوند ادبیات کاربردی و ادبیات اصیل، انشا و نگارش است. پس فعلاً فقط به انشا و نگارش و طرحی در همین رابطه اشاره می کنیم . بر این حرف دوباره پای می فشارم که: در تمام دنیا ادبیات را خوب می دانسته و می دانند و ما به دانش آموزان تیزهوش، که روزی نه دور، نام و آوازه ای در علوم خواهند داشت توصیه می کنیم چنین باشند تا خط بر آّب نکشیده باشیم. دو مورد دیگر را بیاورم: «ابن بَحتویه» (ابوالحسن عبدالله بن عیسی بن بحتویه، 420 ه.ق) پزشک بوده است اما در مآخذ اندکی که نامش آمده می خوانیم پزشکی سخنور و دانشمند بوده، فن خطابه را به خوبی می دانسته – مثل پدر خود که باز طبیب بوده – و منصب خطابت شهر «واسط» بر عهده اش بوده است. ابوالحسن هبه الله بن ابی العلاء (یا ابی الغنائم) پزشک، داروشناس، ادیب و شاعر بوده است. توجه کنیم، ادیب و شاعر. و مهم تر، «بوعلی» که سخت باعث حیرت است. نگاه به زندگی شیخ را لازم دیدم که او نیز در زمره ی تیزهوشان بوده است. زندگانی ناآرام، پرحادثه، بر او گذشته اما نوشته هایش به ما می گویند خلاف آن همه گرفتاری ذهن فعال و پویایش، در هر موقعیت، حتی وقتِ گریز، از خلاقیت باز نمی ایستاده. حیرت آور است وقتی از زبان شاگردش «جوزجانی» می خوانیم: وقت فرار که در خانه ی ابوطالب عطار به سر می برد، جوزجانی از او تمنا می کند نوشتن کتاب «شفا» را به انتها برساند و او چنین می کند، درحالی که هیچ منبع و مرجع و مأخذی در اختیار نداشته است. مطلب، گویای این مهم است که بر ادبیات احاطه داشته است، در غیر این صورت قدرت نوشتن نمی داشت، چرا که خلاقیت ریشه در زبان و ادبیات دارد. پیش تر اشاره کردم، عالم ترین انسان، تهی از ذهن و زبان و پر از اندیشه، به لالان می ماند و در نوشتن مطالب خود مستأصل. این یاری ادبیات است که بوعلی را، بی منبع و مأخذ، به نوشتن نثری روان و پخته و به هنجار قادر می سازد و تا با آن، اندیشه ی عمق و نظریات پیچیده اش را به مخاطب منتقل کند.
ماحصل، اگر کاری نکنیم که تیزهوشان هم ادبیات کاربردی را به کار گیرند و هم روح اثیری و زیبای ادب فارسی را، به جایی خواهیم رسید که مفیدترین کشف و اختراع و تجربه ی پزشکان و مهندسان و علمای فیزیک و شیمی و... در سایه می مانند و نامشان – با همه ی دانایی و آگاهی – محو می گردد. ساده ترین مورد علمی، اگر ادبیات به کمکش نیاید، در نقل و انتقال و بازگفت دچار معضل می شود. اشاره کردم، ادبیات را برای فرصتی دیگر می گذارم و چون «انشا» در این رابطه مهم است در آن قلمی می زنم و طرحی را درچهارچوب کلام می ریزم. پیش از هر سخن بگویم، اصل این طرح از جوان هوشمند «آرش ابوترابی» است که سال پیش با تمام کمبودها و گرفتاری ها، در مدرسه ی راهنمایی علامه حلی (تهران) به اجرایش کمر همت بست، سختی کشید، اما خوب پیش رفت. چرا امسال طرح را ادامه نداد؟ به مشکلات جنبی مربوط است. اگر به خود اجازه داده ام ایرادهای جزیی طرح را بگویم، برای این است که خود سال پیش با او کار کردم و کلاس «داستان نویسی» را داشتم، سالی از نزدیک به این طرح دقت کردم. گاه آرش لطف می کرد و برای شنیدن نظریاتم، مرا به کلاس های دیگر می برد تا کار کلاس کلوپ ها را از نزدیک شاهد باشم. طرح را جالب و مفید یافتم پس درباره ی طرح اندیشیدم و این نتایج تفکرات من است. ابتدا بگویم «ابوترابی» چه کرده بود؟ کلاس های انشای پایه ی اول را کلوپی کرد.
کلوپ روزنامه نگاری، القمدیا، داستان نویسی و... 6 کلوپ که هر 6 کلوپ در یک ساعت تشکیل می شد و با هر کلوپ معلمی کار می کرد. کلوپ ها، جای کلاس انشا را گرفت. اما طرح بسیار دقیق تر و درست تر از آن و بهتر بگویم، ریشه ای بود و نمی توانست همان سال اول نتیجه دهد، طرح باید مستمر تا سال چهارم دبیرستان ادامه می یافت. اگر چنین می شد می دانم وضعیت انشا کاملاً تغییر می کرد چون هنر نوشتن است. ذوقی می شد و کاربرد و نتیجه اش بسیار خوب درمی آمد. اما چنین نشد، فقط به خاطر اشکالات جنبی. باز تأکید می کنم، الفضل للمتقدم و افتخارم برای آن است که روزگاری معلم آرش بوده ام – که یادش خوش – چرا طرح یک ساله برنمی دهد؟ پر مسلم است، شاگرد اول راهنمایی، از دبستان به محیطی دیگر آمده، خود را بزرگ – از نظر اندیشه و جسم و سال – می داند. بر پیشانیش لفظ تیزهوش حک شده است اما هنوز خوب و بد را چنان که باید نمی داند و باید چنین باشد (از جهتی هنوز کودک است) به خاطر تیزهوشی می خواهد هر چه بیش تر بداند و تیزهوشی خود را نشان دهد. با ایجاد کلوپ ها، گاه فکر می کند دوست دارد داستان نویس باشد، گاه روزنامه نگار و گاه کاشف و الخ. اما در این طرح، دانش آموز انتخابش را که کرد، نمی تواند آن را عوض کند. در صورتی که از ماهیت و واقعیت کلوپ ها، آگاهی چندانی ندارد. مثلاً در کلاسخود من چند ماه طول کشید تا بگویم داستان چیزی است و افسانه چیز دیگر و بیش تر آنانی که به کلوپ داستان نویسی آمده بودند می خواستند افسانه های پر از تحرک زاییده ی خیال را بنویسند و از اصول داستان نویسی دور می شدند. اگر طرح می توانست نوعی تنظیم شود که لااقل یک بار دیگر دانش آموز بتواند کلوپ خود را تغییر دهد، نتیجه بهتر می شد. در ضمن در برخی کلوپ ها، تکالیف از توان دانش آموز فراتر بود، به همین دلیل، زده می شدند. این اشکالات قابل رفعند. اینک، طرح خود را که استوار بر طرح اصلی آرش است تا حد امکان به طور خلاصه بیاورم. (اگر نقد و نظری باشد، شاد و ممنون می شوم آن ها را ببینم و ایرادها را برطرف نمایم. به گمانم، آرش هم چنین باشد.) به جای «کلوپ» بهتر است نام این کلاس ها «کارگاه» بشود. در کارگاه دخالت دانش آموز بیش تر از یک مستمع است لاجرم معلم متکلم وحده نخواهد ماند.
یعنی هر جلسه کارگاه ها، در حال کار و تولیدند. این تولید با همیاری معلم و دانش آموز صورت می گیرد و اگر هر جلسه فقط چند سطر – یعنی هر دانش آموز، حتی دو سطر – کار کند و راهنمایی های معلم برای ادامه ی کار (خواندن نمونه از فلان کتاب که در دسترس دانش آموز است) در خانه در اختیار دانش آموز قرار گیرد، زودتر به نتیجه ای نسبی می رسیم. معلمان کارگاه ها، ابتدا خود دور هم بنشینند و قراری کتبی بگذارند که در جلسات اول، در تمام کارگاه ها، درباره ی درست نوشتن، عاطفه و احساس مسئولیت در قبال کار، زیبایی کلام (صور خیال – ایماژ) موسیقی نثر و شعر، صنایعی که هنوز در ادبیات کاربرد دارند و کار را غنی تر می کنند و چگونگی سودگیری از آن ها در شعر و نوشته، سخن بگویند. لازم است معلم مثال هایی در این رابطه بیاورد فی المثل اگر از کاربرد تخیل در نوشته یا شعر سخن می گوید، خود در نوشته یا شعری کوتاه این کار را انجام دهد. در طول کار معلم و دانش آموز در جریان ادبیات درست و زیبای کشور خود و حتی جهان باشند و حرکت صعودی یا نزولی ادبیات خود را لااقل بدانند (هر چه بیش تر بدانند مسلماً مفیدتر خواهد بود) .
در هر کارگاه نسبت به کار خود، متنی را جز به جز نقد کنند، کار نقد در طول یک ترم باید صورت گیرد و مدرس و دانش آموزان، با هم نقد را به انتها برسانند (یعنی کار جمعی صورت گیرد) مدرسین در شروع – حتی پیش از شروع کارگاه ها – جلساتی داشته باشند و برنامه ریزی دقیقی برای نیم سال داشته باشند و ریزکار خود را در جلسه مطرح کنند تا تداخل کاری پیش نیاید. بهتر است یکی را از میان خود به عنوان مشاور همگانی برگزینند. گفتنی نیست که این مشاور، باید از مسائل کارگاه ها اطلاعی فراتر از دیگران – هر چند نسبی – داشته باشد. باید در جریان سالم خلاقیت های ادبی باشد و تا حدی صاحب نظر و دارای اندیشه ای هنری، تا وقت لزوم بتواند رهنمون بدهد (از یاد نبریم هم فکری و تبادل نظر تمامی مدرسین در طول کار ضروری است.) اشاره شد، یک ساله، نمی توان به نتیجه ی مطلوب رسید و کار باید تا سال آخر دبیرستان ادامه یابد. اینک طرح کلی و زمان بندی شده را مرور کنیم، به گمان من اگر کار درست و مسئولانه صورت گیرد به نتیجه ای دلخواه می رسیم، یعنی در پایان کار ضمن تربیت چند نویسنده و شاعر (که البته شغل اصیلشان ممکن است مهندسی، پزشکی و... باشد) فارغ التحصیلانی خواهیم داشت که کاملاً با روح ادبیات سالم آشنا شده اند و به آن مشتاق گشته اند و در جامعه هر کاری که پیش گیرند، مطالعه ی آثار ادبی را مهم ترین کار اوقات فراغت خود خواهند دانست. حرف های من بر تجربه استوار است. هم اکنون شاگردان بسیاری از وقت کم انشا گلایه دارند و حاضرند روزهای جمعه، ساعاتی به مدرسه بیایند و در کلاس انشا کار کنند که مسلماً چنین کاری امکان ندارد. طرح کلی کارگاه ها مرحله ی اول: از اول راهنمایی تا سوم راهنمایی و در نظام جدید از ترم اول تا سوم. به دلیل کمبود نیروی انسانی، کارگاه ها را به چهار کارگاه تقسیم می کنیم:
1- کارگاه شعر 2- کارگاه داستان نویسی 3- کارگاه مقاله نویسی 4- کارگاه روزنامه نگاری.مرحله ی دوم: از اول دبیرستان تا چهارم و در نظام جدید به میزان 3 ترم (4 و 5 و 6) در این مرحله، کار تخصصی می شود، ابتدا تقسیم کارگاه ها را بگویم و آن گاه توضیحی خلاصه از دو مرحله به دست دهم:1- کارگاه شعر تخصصی 2- کارگاه داستان نویسی 3- کارگاه مقاله نویسی 4- کارگاه روزنامه نویسی.مرحله ی اول1- کارگاه شعر – در این کارگاه بعد از طرح مسائلی که در تمامی کارگاه ها، باید مطرح شود، مدرس و اعضا با سودگیری از دو کتاب خوب «موسیقی شعر» و «صور خیال» دکتر شفیعی کدکنی، عناصر مهم تشکیل دهنده ی یک شعر خوب و موفق مورد بحث قرار می گیرد. در این مرحله دانش آموز تفاوت شعر و نثر و مهم تر از همه، تفاوت شعر و نظم را فرامی گیرد و درمی یابد چرا سخنی در قالب شعر موفق است و برعکس. جوهر و آنیّت شعر خوب را می شناسد و درمی یابد تنها وزن و قافیه سازنده ی شعر نیست، اگر چنین بود هیچ شعری بعد از ترجمه به زبانی دیگر مورد توجه قرار نمی گرفت چرا که در ترجمه، وزن و قافیه معمولاً از بین می رود و متعلم شناختی کلی از حس و عاطفه و تخیل و زیبایی کلام و ارزش واژگان به دست می آورد. با ذکر مثال خط فاصل شعر و نظم را درمی یابد. در این مرحله خواندن شعرهای خوب گذشتگان و معاصرین محور اصلی کارگاه است و شاید در آخرین ترم اعضا بتوانند نظمی و به ندرت شعری بگویند. اگر پیش تر خلاقیت و ذوق برخی از اعضا یاریشان کند و شعری بسازند، ایرادهای شعر به دقت – با کمک خود شاعر – باید رفع شود. پس در انتهای این مرحله اعضا شعرهای بسیاری خوانده و احیاناً حفظ کرده اند که ثمره ی خواندن و حفظ کردنشان بعد به خوبی، خود را می نمایاند و این نمود چنان آشکار خواهد بود که اعضا به راحتی این مسئله ی ذهنی را، گویی عینی و آشکار می بینند. 2- کارگاه داستان نویسی – بعد از طرح مسائل اولیه ی مشترک تمام کارگاه ها، مسائل مهم در این موضوع، شناخت زبان و درک این مهم که زبان فارسی جزو زبان های زنده است و جوهر موجود زنده، بر حرکت است و تکامل، این تکامل را به طور خلاصه حس کند آن گاه تقابل زبان و ادبیات را دریابد. درک کند تکامل زبان، می تواند ادبیات داستانی را غنا بخشد یا برعکس.
دریابد داستان امروز، عرصه ی واژگان زنده است که در زبان (کتابی یا عامیانه) کاربرد دارند و بیش تر مردم با آن ها آشنایند و خو کرده. مثال های ما، می توانند به دانش آموز یادآور شوند که نثر مهم ترین وسیله ی ساختار داستان است. در این مهم از نثر نویسندگان مشهور و متعهد برای مثال باید استفاده شود. 3- کارگاه مقاله نویسی – مهم ترین اصل، در مقاله، نگاه تازه ی مقاله نویس به موضوع است. این را دانش آموز (البته بعد از مسائلی که در تمام کارگاه ها، مشترکند) باید فرا گیرد. مورد مهم دیگر، آشنایی با راستی و بی غرضی در نوشتن مقاله است. می توان مقالاتی سرسری و عمیق، برای مقایسه در کارگاه خوانده شود، اما مدرس به اعضا یاری کند تا حسن مقاله ی متعهدانه و راستین و زشتی و نابسامانی مقاله ی سرسری و ناراست را، خود دریابند و ذهنشان به نقد سالم نزدیک شود. 4- کارگاه روزنامه نویسی – بعد از طرح مسائل اشتراکی در تمام کارگاه ها، اعضا این نکته را باید اساس کار بدانند که راست گویی و شجاعت بیان عقیده ی درست و مستدل اساس روزنامه نگاری است. نکته ی دیگر تفاوت نثر درست و صحیح روزنامه نگاری را با نثر داستان و مقاله بدانند. آگاه شوند بی غرضی روزنامه نگار در نوشتن، گاه معضلی اجتماعی را، رفع کرده و باعث بهبود وضع جامعه ای شده است. مثال ها در این کارگاه باید با دقت مورد استفاده قرار گیرند. نکته: اعضای کارگاه ها، ارزش زیبایی نوشته را به خوبی دریابند و بدانند زیبا نوشتن است که نویسنده را از کاتبان کنار پستخانه و دادگستری جدا می نماید. چرا که «انّ الله جمیلٌ یُحبُّ الجمال» (جامع صغیر، ج 1، ص 68)مرحله ی دوم (نهایی) کارگاه ها کارگاه شعر – این جاست که اعضای گروه مسائل را تا حدی دریافته اند، گرایش خود را دانسته اند و مهم تر کتاب هایی مفید در رابطه با کارگاه خود خوانده و ظرایفشان را تا اندازه ای درک کرده اند. این جاست که هسته های کارگاهی درون کارگاه به وجود می آید. فی المثل در شعر، گرایش های اعضا معین شده و معمولاً بدین ترتیب تقسیم شده اند:الف – هسته ی شعر امروز ب – هسته ی شعر قدمایی کار مدرس در این مرحله، تخصصی است. مدرس کارگاه اگر در مرحله ی اول، شعرشناس بوده، این جا باید شاعر باشد و شعرشناس و تا حدی نقاد شعر. شاعران خوب معاصر و گذشته را بشناسد. کاربرد زبانی هر شاعر موفق را مورد دقت و موشکافی قرار دهد. نمونه ها را تجزیه و تحلیل کند و بگوید شعر باید آنات کشف و شهودی، تخیل و عاطفه و... را داشته باشد چه به صورت امروز، چه در قالب های گذشته، مخصوصاً قالب های گذشته را آنالیز کند. چرا این مسائل، در قالب مثنوی نشسته و آن هیئت غزل گرفته. در شعر معاصر و امروز نیز این کار مهم است. تفسیر شعرها، از هر دست به عهده ی دانش آموز است و مدرس تنها اشکالات و محاسن تفسیر او را در کارگاه مطرح کند. اگر اعضا شعر گفتند مدرس با ظرافت به نقد شعر دانش آموز بپردازد، ابتدا از محاسنش بگوید و در انتها به معایب، آن هم با ظرافت و استادانه اشاره کند.
با الفاظی مثل «اگر من بودم، این جا را چنین می گفتم، حالا بگذارید ببینیم اگر این طور شود که من می گویم، شعر چه وضعیتی پیدا می کند و الخ...2- کارگاه داستان نویسی – این کارگاه به دلیل گسترش کارها و زمینه های گونه گون مشکل تر از کارگاه های دیگر می نماید و چنین است تقسیمات کارگاه که همه از ریشه ی داستان رسته و داستان خود، در فضا و گستره ی اسطوره بالیده است که به آن کار نداریم.الف: قصه و افسانه (Tale) که امروز گاه به داستان هم، با تسامح یا هر چیز دیگر، قصه نیز گفته اند. ب: حکایت یا داستان کوتاه (Short story) ج: رمان و داستان بلند که امروز با کمی تسامح همه را جای لفظ فرنگی novel می گذارند. قصد تعریف هیچ کدام را نداریم، چون تعریف و اشاره به نمونه ها، کار دیگری را می طلبد. د: فیلم نامه نویسی (که مضحک قلمی «کارتون»، از نظر داستان به فیلم نامه مربوط است) ه: نمایشنامه نویسی. می بینید، تدریس این کارگاه آدمی مطلع و کار کرده می خواهد، کسی که سبک های تئاتری را بشناسد، بداند درام، ملودرام، تراژدی، فن فاصله گذاری «برشت» سبک کاری آدم هایی مثل «استانیسلا وسکی» و... چیست؟ تئاتر نو چه می گوید؟ «بکت» و «آرابال» به تئاتر چه افزوده اند؟ خوب و بدشان باید بی غرضانه مورد نقد قرار گیرد. پر مسلم است کار اعضا باید عمیق، بی نظر، با رویی گشاده ارزیابی شود.3- مقاله نویسی- در کارگاه مقاله نویسی، مدرس باید ذهن اعضا را به این مهم جذب کند که مقاله نویس با جزیی ترین مسائل اجتماع و جامعه و آدمی روبروست تا کلی ترین و پیچیده ترین مسائل فرد در جمع و جمع در اجتماعات دیگر. الغرض اعضا باید بدانند همه ی موارد را باید خوب دریابند تا بتوانند بنویسند، از خود علم، کائنات، فلسفه، عرفان، دین و مذهب و... باید امانت را فراگیرند، اگر از کسی، کتابی نقل قول کردند، حتماً مورد را تذکر دهند.اما از نظر سبک و سیاق نوشتار، مقاله می تواند: الف – طنز باشد. ب – تاریخ نگاری باشد ج – مقاله هایی علمی باشد. مدرس باید به اعضا یاد دهد هر نقل و مقاله ای، باید سبک خود را پیدا کند تا میزان اثر گذاریش بیش تر باشد. مقالات اعضا دقیق باید مورد ارزیابی قرار گیرند (باز تکرار می کنم، تعریف مقاله و انواع آن، از بحث ما خارج است. اما اگر کارگاه ها به وجود آیند، می توان ریزبرنامه ی کاری را، در اختیار مراکز قرار داد تا آنان (مدیریت مراکز) به مدرسین تحویل دهند.4- روزنامه نگاری – این کارگاه ها هم، در مرتبه ی بالا – یعنی پایانی – باید ناگزیر چون خود اعضا گرایش هایی متفاوت (و البته در بطن روزنامه نگاری) پیدا کنند:الف – خبرنگاری ب – نت برداری ج – تندنویسی د- کوتاه کردن خبر، بدون لطمه خوردن به اصل خبر ه – ویراستاریمهم ترین اساس، درک این مطلب است که روزنامه نگار باید تزکیه ی نفس داشته باشد، تا از دروغ و تهمت و... در امان ماند، شجاعت علمی و اخلاقی داشته باشد تا از قدرتمند خطاکار نهراسد و خبر یا مطلبی را که درباره ی او نوشته، چاپ کند. سخت از قلب مطلب بپرهیزد، چرا که قلب مطلب و حقیقت برای جامعه ای گران تمام می شود و در نهایت شرف انسان های جامعه ای مطرح است. ما در این نوشته، به کلیات طرح اشاره کردیم، اگر لازم آید، به جزئیات بعد خواهیم پرداخت. باز از آرش ابوترابی ممنونم که طرح پیشنهادیش مرا به اندیشه ای ژرف پرتاب کرد تا تفکراتم را جمع بندی کنم و مدت ها در موردشان بیندیشم و یادداشت بردارم. خداوند حفظش فرماید.