ويكتور ماري هوگو ،بزرگترين شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شايد بزرگترين شاعر در عرصه ادبيات فرانسه و نيز داستان نويس،درام نويس و بنيانگذار مكتب رومانتيسم در بيست و ششم فوريه 1802 پاي به عرصه هستي گذارد.وي سومين پسر كاپيتان ژوزف لئوپولد سيگيسبو هوگو(بعدها به مقام ژنرالي نائل آمد) و سوني تره بوشه بود.هوگو قويا تحت نفوذ و تاثير مادر قرار داشت.مادر از سلطنت طلبان و از پيروان متعصب آزادي به شيوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود كه پدرش،آن سرباز شجاع توانست ستايش و علاقه فرزندش را نسبت به خود بر انگيزد.
سال هاي كودكي ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد.به مدت كوتاهي در كالج نجيب زادگان در مادريد اسپانيا درس خواند و در فرانسه تحت تعليمات معلم خصوصي خود پدر ريويير ،كشيش بازنشسته قرار گرفت.در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسيون كورديير شد كه بخش اعظم تحصيلات ابتدايي را در آنجا گذراند. تكاليف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران به ويژه شاتوبريان و نيز مانع ازنگارش تصنيفا اديبانه او نشد.سرودن شعر را با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار،قصيده بلندي در وصف (سيل) سرود. شعر بلند (شادي مطالعه در لحظه لحظه حيات) او را به جمع شاعران پيوند داد و در همين سالها (قبل از بيست سالگي)نخستين قصه بلند خود ،يعني كتاب Bug Jargalرا منتشر كرد و با انتشار اين كتاب به جمع ادبا راه يافت.

در سال 121 با انتشار كتاب(نوتردام دوپاري) كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست شهرتي فراگير يافت.در سال 1822 با آدل فوشه دوست دوران كودكي خود ازدواج كرد.در سال 1827 درام كرمول را نوشت.بر اين كتاب مقدمه اي مفصل نوشت كه خود كتابي مستقل است و اهميت آن به مراتب فراتر از خود درام است.اين مقدمه را مي توان مرامنامه مكتب رومانتيسم دانست و با همين مقدمه است كه رومانتيسم به عنوان مكتبي مستقل آغاز مي شود و بدين گونه هوگو مكتبي به نام رومانتيسم را بنيان مي نهد.

او معتقد بود كه(هر آنچه كه در طبيعت است به هنر تعلق دارد.)و در مقدمه كرمول نوشت:
«...بشر در طول حيات خود،پيوسته يك نوع تمدن و يك نوع جامعه نداشته است.بشريت مانند هر يك از واحدهاي خود ،يعني انسانها ،بزرگ شده،باليده،به بلوغ رسيده و آن گاه به پيري پر عظمت خود رسيده است.پيش از عهدي كه جامعه امروز عهد عتيق مي خواند،دوره اي بوده كه(عهد افسانه) خوانده مي شده كه بهتر بود (عصر آغازين) خوانده شود و در آنجا كه شعر،آينه انديشه هاي آدمي است،شعر نيز اين سه دوره عهد آغازين،عهد عتيق و عهد جديد را طي كرده است.اشعار غنايي،زاييده عهد آغازين است و خاستگاه اشعار حماسي ،عهد عتيق و درام،پرورده عهد جديد است.نغمه و غنا ابديت را ساز مي كند.ماهيت غنا،طببيعي بودن،خصوصيت دومي (حماسه) سادگي و صفت سومي(درام) حقيقي بودن است.قهرمتنان اشعار غنايي اشخاص بزرگي چون آدم،قابيل و نوح بودند،قهرمانان حماسه ها ،پهلوانان غول صفتي چون آشيل،هركول،آژاكس،پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهاي عادي ،.كس ديگري نيستند،كساني چون هاملت،مكبث،اتللو و...» و بدين گونه هوگوي جوان ،عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود عصري كه عنوان (عصر رمانتيسم) به خود گرفت.از اين زمان به بعد هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال هاي بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران ده ها رومان و منظومه سرود.در سال 1845 بعد از آن كه از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد ،انتخاب وي اعتراضات چندي را بر انگيخت و به مدت سه ماه درگيري هايي آغاز شد كه منجر به گوشه گيري هوگو گرديد و هوگو در انزواي خود،شاهكار انسان دوستانه خود«بينوايان» را به رشته تحرير كشاند.با وقوع انقلاب 1848 فترتي در قصه نويسي هوگو پيدا شد و بطور فعال وارد جريانات سياسي شد.در دسامبرآن سال از كانديداتوري لويي ناپلئون بهعنوان رييس جمهوري حمايت كرد و براي مدتي هم حامي حزب محافظه كار و هم رياست جمهور بود ،لكن بالاخره از رياست جمهوري بريد و در نطق تاريخي 18 ژوئيه 1851 در بررسي قانون اساسي گفت:«چون زماني ناپلئون كبير داشته ايم،بايد ناپلئون حقير نيز داشته باشيم؟»

بعد از کودتاي 2 دسامبر 1851 به بروكسل گريخت و در تبعيد دراز مدت خود ،آثار بزرگي تدوين كرد. با سقوط ناپلئون سوم در سال 1870 به ميهن بازگشت.به مدت چندين سال او مظهر مخالفت با امپراتوري و طرافدار جمهوري بود.در سال 1871 به مجلس ملي راه يافت ولي خيلي زود از نمايندگي مجلس كناره گرفت. در سال 1874 بي اعتنا نسبت به نقد هاي تاريخي ناتوراليست ها،كتاب نود وسه را نوشت . در سن هفتاد و پنج سالگي كتاب دلنشين«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛اما باز هم تمايلي به دنياي سياست داشت و در سال 1876 به مجلس سنا راه يافت.در فوريه 1881 به مناسبت ورود به هشتاد سالگي مراسم با شكوهي به افتخار وي بر پا گرديد كه كمتر كسي به زمان حيات خود،چنين افتخاري را كسب كرده است. ويكتور هوگو در مي سال 1885 بعد از يك دوره بيماري در گذشت،لكن با به جاي گذاردن اشعار و داستان هاي شكوهمند،هميشه جاويد ماند.

آثار هوگو را بطور کلی در پنج بخش می توان مرور کرد:

الف- آثار ابتدای نوجوانی:

1- اینه دوکاسترو: درامی به نثر در سه پرده که هوگو در پانزده سالگی نوشته است
2- ترجمه بخشهایی از « انه اید» شاهکار ویرژیل:
هخامنشی
پیرمرد گالز
غار سیکلوپها
کاکوس
3- « درلیدی» ترجمه ای از اشعار اوراس
4-« سزاراز از روبیکون می گذرد» ترجمه ای از فارسال تصنیف لوکن

ب- اشعار هوگو:

۱- اغانی جدید
۲- اعانی و قصاید
3- شرقی ها
4- برگهای خزان
5-نغمات شفق
۶-صداهای درونی
۷- پرتوها و سایه ها
8-کیفرها
9- سیر و سیاحت
۱۰-افسانه قرون
۱۱- غزلیات کوچه ها و بیشه ها
12- سال مخوف
۱۳- فن پدر بزرگی
14- پاپ
15- شفقت عالی
16- ادیان و دین
17- خر
۱۸- ریاح چهارگانه روح
19- عاقبت شیطان
۲۰- مکنونات چنگ
21- خدا
22- سالهای شوم
۲۳- دسته گل آخرین

ج- نمایشنامه های هوگو:

۱- کرامول
۲- آمی روبسار
3- ارنانی
۴- ماریون دلورم
5- شاه تفریح می کند
۶- لوکرس بورژیا
۷- ماری تودور
۸- آنژلو
۹- اسمرالدا
۱۰- روی بلاس
۱۱- توامان
۱۲- بورگراوها
۱۳- تورکه مادا
14- تئاتر در هوای آزاد

د- رمانهای هوگو:

۱- بوگژارگال
۲- هان دیسلند
۳- آخرین روز یک محکوم
4- نتردام دو پاری
5- کلود گدا
۶- بینوایان
۷- کارگران دریا
۸- مردی که می خندد
۹- نود و سه

ه- مجموعه اي از نامه ها و خاطرات و نقدها و مقالات ادبي و سياسي

و این هم قطعه ای از او:

شاه ایران

شاه ایران، نگران و هراس آلود، سکونت دارد
زمستان در اصفهان، تابستان در تفلیس
در باغ، یک بهشت واقعی غرق گل سرخ
بین گروهی مردان مسلح، از ترس بستگانش
و همین باعث می شود که گاه برای تخیل بیرون رود
او یک بامداد در دشت یک چوپان دید
چوپان پیری که پسرش را همراه داشت: پسر زیبایی جوان
از او پرسید: اسمت چیست پیرمرد؟
پیرمرد که در میان بزغاله هایش میرفت و میخواند آوازش را قطع کرد و گفت:
اسمم کرم است
خانه ام پای یک تخته سنگ معلق زیر یک بام است که از نی ساخته ام
و آنجا با پسرم زندگی می کنم که دوستم می دارد و به همین دلیل است که آواز می خوانم
همانطور که سابقا حافظ می خواند و حالا سعدی می خواند
و همانطور که زنجره در ساعت ظهر جیر جیر می کند
در آن هنگام جوانک با چهره حجب آلود و دلنشین
دست پدر نغمه سرایش را بوسید. و او باز به خواندن پرداخت
همانطور که حالا سعدی می خواند، همانطور که سابقا حافظ می خواند
شاه گفت:
آیا این دوستت دارد؟ با آنکه پسرت است؟....