ای که احادیث عشق هوش تو را برده است
هیچ ندانسته ای جان تو آزرده است
آن همه ذکر و سجود بهر خدای وجود
حیف نیاورده سود زانکه خدا مرده است!
تا به کجا راز عشق آن همه آواز عشق ؟
مونس پرواز عشق حمدِ تو نشمرده است
عالم عشاق درد رفته ز آفاق درد
زانکه درین باغ سرد یک گل پژمرده است
محفل آن سینه چاک قصه ی مجنون خاک
دست خداوند پاک این همه نسپرده است
این همه آیین و دین باورجانی حزین
رنج سیاهی درین مردم افسرده است
مجلس شوم عزا نعره برای خدا
حاصل این ناله ها باطن سرخورده است
مجلس ترحیم او کی رسد ای یاوه گو؟
یاوه مگو مو به مو زانکه خدا مرده است

***

ظلم و تباهی نرفت آتش اسلام
کجاست
راه کجا می رود خانه
ی فرجام کجاست
پیکر آن بی گناه طعمه
ی آونگ دار
عدل خداوند پاک لحظه ی
اعدام کجاست!
این همه نا داوری
نورخدایی نبود
صوفی بدنام شهر خانه
ی ایتام کجاست
نیست خدایی که هست
فهم زبانش عرب
قصه ی قرآن مگو
سوره ی انعام کجاست!
او که بگفت آدمی از گِل و خاک آمده
هیچ ندانسته بود پاسخ ابهام کجاست
ننگ به فرمان مرگ در
ره آییتان
نیست جوابی بگو زاهد
بدنام کجاست
دین به راز آورد دام
هزاران سراب
نیک ببین آیتی دین پر
از دام کجاست
بانگ خدایی نبود تا به سرای عدم
یک اثر از خالقِ این همه
ایام کجاست
عالم عرفان و عشق
وعده ی بیراهه بود
حال بگو دوزخ و آتش
خیام کجاست
گورسرایی که هست منزل
دیرینه را
پیکر ویرانه ی خانه ی
اجسام کجاست
خاص و عوام رفته اند طعمه ی خاکند و بس
هیبت فرعون برفت خالق اهرام کجاست
گرچه تو هم میروی سوی فنای وجود
لیک نداند کسی مرده ی آرام کجاست

***

حاصل کارگه عالم ما چیست بگو
خالق این همه ایام جهان کیست بگو
پیش از این آمدنم عالم جاویـد نبود
بعد از آن مرگ و فنا جای دگر نیست بگو

***

کس پی نبرَد به راز افسانه ی مرگ
هرگز نرود سکوت ویرانه ی مرگ
دنیا که بسان نور شمعی ست وسیع
پر میزند این جهان چو پروانه ی مرگ

***

عالمی باید ولی آخر کجا؟
تا ابد پایین نمی آید خدا…!
عالمی کز نیستی آید پدید
عاقبت پر میزند سوی فنا…

***

گر تو از بیم جهنم به خدا چنگ زنی
بهر باغ ملکوت حیله و نیرنگ زنی
می رسد روز خرابی که درین عالم درد
بهر این جان عزیزت به خدا سنگ زنی!

***

اندرین راهِ خرد از سرِ اکراه باشد
این همه کفر که درباره ی الله باشد
آنکه فرمود منم معنی «خَيْرُ الْمَاكِر»
ای خوش آن کفر که الله تو روباه باشد!

***

دین همه جا عرصه ی نان آوری ست
جهل بشر منشاءِ دین باوری ست
آنکه سفیدست و سیاه بر سرش
حیله گر و روبهِ خاکستری ست

***

این مردم ما سکوت در خواب شدند
دیوانه ی حیله های اعراب شدند
یا گریه برای سر بی جان حسین
یا در غم آن شهید محراب شدند

***

گویند بهشت و دوزخی ننگین است
کز سوز جهنمش دلت غمگین است
این زاهد صومعه که بهتر داند
آن دوزخ و آن بهشت همین پایین است!

***

سهم من و تو به هر دو عالم باشد
آتشکده ای که آن جهنم باشد
زاهد که به هر دو عالمش باغ بهشت
با حور برین همیشه همدم باشد!

***

در خار و خس و خاو و علف نیست که نیست
در عالم و آدمی هدف نیست که نیست
در کوزه و در سکوت ابریق نبود
جانی به تنِ خاک و خَزَف نیست که نیست

***

تمام سجده هایت بی اثر بود
ز خاک مُهر سر بیهوده تر بود
دگر فهمیده ای این نکته را که
خدا مخلوق احساس بشر بود!

***

خدا ابزار زور ظالمان است
شکوه تاج و تخت حاکمان است
وگرنه کو خدا تا حق بگیرد
اگر او صاحب هر دو جهان است!

***

همانا که نماد مسلمین است
خدایی که چو روح آتشین است
نمی دانم که یزدانت کجا بود
که بی جان و اسیر دام دین است!

***

نه میگویم که مخلوق خدایم
نه میگویم که از دنیا جدایم
به نیروی عظیمی که جهانرا
پدید آورده تعظیم می نمایم

***

آنان که فسانه های ایام شدند
میخانه ی جرعه های این جام شدند
در کالبد دین خردورزیشان
فریاد ترانه های خیام شدند