عيب رندان مكن، اي زاهد پاكيزه سرشت!

كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.

من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باش!

هر كسي آن درود عاقبت كار، كه كشت.

گر نهادت همه اين است، زهي پاك نهاد!

ور سرشتت همه اين است، زهي نيك سرشت!

بر عمل تكيه مكن خواجه، كه در روز الست

تو چه داني قلم صنع به نامت چه نوشت؟

نااميدم مكن از سابقة لطف ازل؛

تو چه داني كه پس پرده چه خوب است و چه زشت؟

همه كس طالب يارست، چه هشيار چه مست؛

همه جا خانة عشق است، چه مسجد چه كنشت.

باغ فردوس لطيف است، وليكن زنهار

تا غنيمت شمري ساية بيد و لب كشت!

نه من از خانة تقوا به در افتادم و بس،

پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت.

سر تسليم من و خشت در ميكده‌ها!

مدعي گر نكند فهم سخن‌گو سر و خشت!

حافظا! روز اجل گر به كف آري جامي

يكسر از كوي خرابات برندت به بهشت!

حافظ