من این شمشیر خونین را…

عبا و ریش ننگین را…

من این اهریمن آئین را…

بدان هرگز نمی بخشم…

من این آزار بر جان را

طناب دار و مردان را

سکوت سرد زندان را

بدان هرگز نمی بخشم

جهانبانی ، بدیعی را

فروهرها و دشتی را

شب قتل رحیمی را

بدان هرگز نمی بخشم

تن خونین فرخزاد

زخاک و خون زند فریاد

ترا ای ظالم جلاد

بدان هرگز نمی بخشم

قسم بر خون سیرجانی

که بود در بند و زندانی

ترا ای قاتل و جانی

بدان هرگز نمی بخشم

شرافکندی و قاسملو

به خاک افتاده در هر سو

ترا ای خون خور زالو

بدان هرگز نمی بخشم

نمی بخشم ستمها را

شب تاریک غمها را

لب خنجر زبانها

بدان هرگز نمی بخشم

چماق و سنگ و هم شلاق

بسیجی های بداخلاق

حجاب را بر رخ براق

بدان هرگز نمی بخشم

جهان را نیز که خاموش است

نشسته سرد و بی هوش است

فغان را دید و مدهوش است

بدان هرگز نمی بخشم

شود گر که رها ایران

ترا ای شیخ بی وجدان

به هر جائی شوی پنهان

بدان هرگز نمی بخشم