بنام خدا

پدر من از تکاوران یگان امداد نیروی انتظامی است و در پلیس اطلاعات و امنیت کار میکند، لباس نظامی پدر من به رنگ سبز پاسداریست و کلاه کج بر سر میگذارد البته بعضی وقتها هم لباس سرهمی مشکی بر تن میکند که من این لباسش را خیلی دوست دارم. پدر من خیلی قوی است چونکه کمربند مشکی جودو و کاراته را دارد و خودم هم یکبار دیدم که چطور پدرم یک سی دی فروش کنار خیابان را آنقدر کتک زد که پسر سی دی فروش داشت میمرد بعد پدرم او را گرفت و انداخت توی صندوق عقب ماشین پلیس و برد به اداره اش.

همچنین پدرم تعریف میکرد که در سال 88 با دوستانش با موتورهای پرشی میافتادند دنبال مردم و آنها را با باتوم کتک میزدند و اگر مردم را در کوچه های بن بست گیر می انداختند بر روی آنها انواع و اقسام فنون کاراته و جودو را اجرا میکردند و سپس شیشه های ماشین هایشان را میشکستند تا درس عبرتی باشد برای آنها که دیگر اغتشاش نکنند. من خاطرات پدرم را خیلی دوست دارم و وقتی که آنها را برای ما تعریف میکند من با دقت به حرفهایش گوش میدهم چونکه من هم میخواهم پلیس بشوم.

پدر من خیلی شجاع و نترس است و همیشه به من میگوید که من هم باید مثل او باشم برای همین وقتیکه مراسم اعدام خیابانی دارند من را هم با خودش به محل اجرای اعدام میبرد. در این روزها پدرم لباس سرهمی سیاه میپوشد و ماسک به روی کله و صورتش میکشد. من خیلی افتخار میکنم که پدرم قاتلها را اعدام میکند و ای کاش پدرم به من اجازه میداد تا به همه بگویم، آن کسی که لباس مشکی پوشیده و نقاب زده است و دارد طناب دار را بر گردن قاتل میاندازد و سپس با یک لگد کاراته صندلی را از زیر پایش میکشد بابای من است ولی حیف که اجازه ندارم.

پدر من همه فن حریف است و از پس هر کاری برمیاید برای همین در فصل تابستان بابایم را به گشت های ارشاد میفرستند تا زنان بدحجاب را دستگیر کند. من این کار بابایم را هم خیلی دوست دارم چونکه مامانم میگوید زنانی که در خیابان آرایش میکنند و مانتوهای تنگ و کوتاه میپوشند سربازان شیطان هستند و با این کارشان میخواهند مردان را از راه به در کنند. همچنین پدرم برای ما تعریف میکرد که یکبار یک دختر بدحجاب را دستگیر میکند تا ببرد به اداره شان، ولی دوست پسر آن دختر اعتراض میکند و بابایم با یک لگد کاراته وی را به درون یک سطل آشغال شوت میکند و بعد همه همکاران پدرم میزنند زیر خنده. من هم دوست دارم مثل بابایم قوی شوم برای همین در کلاس کاراته ثبت نام کرده ام و الان کمربند سفید دارم ولی بابایم میگوید اگر چند سال بروم کلاس کاراته، آنوقت منهم مثل او کمربند مشکی خواهم گرفت و میتوانم جای بابایم در نیروی انتظامی استخدام شوم. من شغل پلیسی را خیلی دوست دارم چونکه میشود به مردم زور گفت و آنها را کتک زد ولی آنها جرات ندارند که به شما چیزی بگویند.


این بود انشای من، امیدوارم که از شنیدن آن خوشتان آمده باشد.