تو پست و رذل و من بی سرپرست

تو خدا پرستی و من بت پرست

در آیین تو کشتن مباح است و خوردن حرام

من مِی نوشم و مِی سر کشم و خام خام

تو داری خدایی و هیچ نداری دگر

خدایت در عرش می خورد خون جگر

ندارم خدایی و دارم کسی

خدایان خورند غِبطه با بی کسی

به چی می نازی ای اهل دین

بدور باش از خون و کین

بندگی کن و خاری بکش

با همه باش در کشمکش

که روزی خدایت به تو یاری دهد

به افسوس داشتن ها نداشتن ها دهد

خدایت که قدرت دارد،ندارد خِرد

که باید همینک مرا سنگ کند

زاهدی کن و زندیق مباش

با خدایت چُنین تو مباش

خدایت تواند که راند تو را از بهشت

از آنجا که خلق کرد ترا از خاک و کِشت

به پیغمبران وحی کرد بشارت دهند

یکی از یکی بدتر پند دهند

حزحیاق ناسخ اشعیا

تا محمد خاتم الانبیا

ببندد شرط با شیطان رانده شده

که صبر ایوب را پدید آورد در خاطره

به مردی و مردانگی شک کند

تا که شیطان را رسوا کند

بترسد که شیطان رود در جلدِ من

بر انداز گردد، تاج و عرشش با دستِ من

بترسد که کنعان رساند برجی به سر

بگیرد پسر را ز آغوش پدر

فرستد وحی به پیغمبر که قوم الیهود

که باید بمیرد آدم و هر چه بود

از حنیف و عبر و مسیح عهد عتیق

تا به فرماندهی که بخشید انگشتریِ عقیق

از زنان و کنیزان پیغمبران

یهود و مسیح و مسلمانِ فلان

همه مرده اند و همه رذل و پست

تو خدا پرستی و من بت پرست