خلیج فارس، خلیج عرب نخواهد شد
که نام روز دل افروز، شب نخواهد شد

خلیج همره تاریخ و پیشتر از آن
نهاده سر چو عزیزی به دامن ایران

ز روزگار کهن، نام پارس بر آن است
چو پارس، پهنه دریادلان ایرانست

کتیبه ای که از آن روزگار بجاست
به آبراه سوئز، خور چراغ راهنماست

زداریوش جهاندار آن کتیبه بود
که نام سرمدی پارس، بر خلیج سزد

به نقشه های جهان بر خلیج، این نام است
جز این هر آن چه بگویند، گفته ای خام است

به چشم دل بنگر بر تلاطم آبش
بگوش جان بشنو از خروش پهنایش

بگوید اینکه، به این شهرتم زمانه شناخت
جهان مرا به همین نام جاودانه شناخت

مباد آن که سیاست دسیسه آغازد
مرا زریشه دیرینه ام جدا سازد

برای باختریها است این بهین برهان
مرا بخواند به این نام، از آن زمان یونان

قسم به تنگه هرمز که رهگشای منست
که تا بروز پسین، پارس پا به پای منست

مرا به نام دگر، در زمانه کاری نیست
برای من بجز این نام، اعتباری نیست

چو بر سرم ز ازل، سایه ای از ایرانست
زنام پارس، دل و سینه ام خروشانست

شکوه و هیمنه پارس، بر جبین منست
هزاره هاست که این نام راستین منست

خدا گواست بر آن استوار پیمانیم
که ما دو نام، بسان دو جسم و یک جانیم

خلیج و پارس، از آغاز چون دو همزادیم
که در سپیده تاریخ، توامان زادیم