خاکستر سوزان




شبی دل بود و دلدار خردمند / دل از دیدار دلبر شاد و خرسند

که با بانگ بنان و نام ایران / دو چشمم شد ز شور عشق گریان

چو دلبر شور اشک شوق را دید / به شیرینی ز من مستانه پرسید

بگو جانا که مفهوم وطن چیست / که بی مهرش دلی گر هست دل نیست

به زیر پرچم ایران نشستیم / و در را جز به روی عشق بستیم

به یمن عشق در ناب سفتیم / و در وصف وطن اینگونه گفتیم

وطن یعنی درختی ریشه در خاک / اصیل و سالم و پر بهره و پاک

وطن خاکی سراسر افتخار است / که از جمشید و از کی یادگار است

وطن یعنی سرود پاک بودن / نگهبان تمام خاک بودن

وطن یعنی نژاد آریایی / نجابت مهرورزی باصفایی

وطن یعنی سرود رقص آتش / به استقبال نوروز فره وش

وطن خاک اشو زرتشت جاوید / که دل را می برد تا اوج خورشید

وطن یعنی اوستا خواندن دل / به آیین اهورا ماندن دل

وطن شوش و چغازنبیل و کارون / ارس زاینده رود و موج جیهون

وطن تیر و کمان آرش ماست / سیاوش های غرق آتش ماست

وطن فردوسی و شهنامه اوست / که ایران زنده از هنگامه ی اوست

وطن آوای رخش و بانگ شبدیز / خروش رستم و گلبانگ پرویز

وطن شیرین خسرو پرور ماست / صدای تیشه افسونگر ماست

وطن چنگ است بر چنگ نکیسا / سرود باربدها خسرو آسا

وطن نقش و نگار تخت جمشید / شکوه روزگار تخت جمشید

وطن را لاله های سرنگون است / ز یاد آریو برزن غرق خون است

وطن منشور آزادی کوروش / شکوه جوشش خون سیاوش

وطن خرم ز دین بابک پاک / که رنگین شد ز خونش چهره خاک

وطن یعقوب لیث آرد پدیدار / ویا نادر شه پیروز افشار

به یک روزش طلوع مازیار است / دگر روزش ابومسلم بکار است

وطن یعنی دو دست پینه بسته / به پای دار قالی ها نشسته

وطن یعنی هنر یعنی ظرافت / نقوش فرش در اوج لطافت

وطن در هی هی چوپان کرد است / که دل را تا بهشت عشق برده است

وطن یعنی تفنگ بختیاری / غرور ملی و دشمن شکاری

وطن یعنی بلوچ با صلابت / دلی عاشق نگاهی با مهابت

وطن یعنی خروش شروه خوانی / زخاک پاک میهن دیده بانی

وطن یعنی بلندای دماوند / ز قهر ملتش ضحاک در بند

وطن یعنی سهند سر فرازی / چنان ستار خانش پاک بازی

وطن یعنی سخن یعنی خراسان / سرای جاودان عشق و عرفان

وطن گلواژه های شعر خیام / پیام پر فروغ پیر بسطام

وطن یعنی کمال و الملک و عطار / یکی نقاش و آن یک محو دیدار

در این میهن دو سیمرغ است در سیر/ یکی شهنامه دیگر منطق الطیر

یکی من را ز دشمن می رهاند / یکی دل را به دلبر می رساند

خراسان است و نسل سربداران / زجان بگذشتگان در راه ایران

وطن خون دل عین القضات است / نیایش نامه پیر هرات است

وطن یعنی شفا قانون اشارت / خرد بنشسته در قلب عبارت

نظامی خوش سرود آن پیر کامل / زمین باشد تن و ایران ما دل

وطن آوای جان شاعر ماست / صدای تار بابا طاهر ماست

اگر چه قلب طاهر را شکستند / و دستش را به مکر و حیله بستند

ولی ماییم و شعر سبز دلدار / دو بیت طاهر و هیهات بسیار

وطن یعنی تو گنجینه راز / تفعل از لسان الغیب شیراز

وطن آوای جان می پرستان / سخن از بوستان و از گلستان

وطن دارد سرود مثنوی را / زلال عشق پاک معنوی را

تو دانی مولوی از عشق لبریز / نشد جز با نگاه شمس تبریز

مرا نقش وطن در جان جان است / همان نقشی که در نقش جهان است

وطن یعنی سرود مهربانی / وطن یعنی شکوه همزبانی

وطن یعنی درفش کاویانی / سپید و سرخ و سبزی جاودانی

به پشت شیر خورشیدی درخشان / نشان قدرت و فرهنگ ایران

زعطر خاک وطن گر شوی مست / کویر لوت ایران هم عزیز است

وطن دارالفنون میرزا تقی خان / شهید سرفراز فین کاشان

وطن یعنی بهارستان / حضوری بی ریا چون صبح صادق

زخاک پاک ما پروین بخیزد / بهار آن یار مهر آیین بخیزد

که از جان ناله با مرغ سحر کرد / دل شوریده را زیر و زبر کرد

وطن یعنی صدای شعر نیما / طنین جان فضای موج دریا

ز دریای وطن خیزد همی در / چو آژیر و چو دریادار بایندر

وطن یعنی تجلی گاه ملت / حضور زنده ی آگاه ملت

وطن یعنی دیار عشق و امید / دیار ماندگار نسل خورشید

کنون ای هم وطن ای جان جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران





خواست شیرین مان***آزادی این جان مان

راه بزرگان مان********امید ایران مان

اجرا باید گردد

زندانی سیاسی******وطن پرست نامی

محکوم به عشق ذاتی**از زیر ظلم جاری

آزاد باید گردد

جمهوری اسلامی********عمامۀ جنائی

دشمن هر صدائی******باعث این تباهی

پایان باید گردد

حکومت ایرانی*******شکوه کهکشانی

با عشقُ مهربانی******بجای این ویرانی

آغاز باید گردد

ولایت فقیهان********طناب دار دیوان

گلولۀ ناکسان*********قتل تمام یاران

محکوم باید گردد

قاتل هر با وطن*****سکوت هر بی وطن

قانون فقهُ بُرهان******به نفع دیوُ ددان

پاکوب باید گردد

چاقوی نامردیش******شکنجۀ فردیش

چماق بدست قلدر******ناکس بی تحمّل

جاروب باید گردد

چهرۀ درد پیران*******اعتیاد هر جوان

زنجیرپای مردان******حجاب روی زنان

مختوم باید گردد

کودک خرد نُه سال*****ز دام آن کُهنسال

کوچک عروس نالان***ز دست آن ناکسان

رها باید گردد

رفتار این پلیدان******شکنجۀ وحشیان

کُشتن آن دلیران*****ز خاک پاک ایران

معدوم باید گردد

جمهوری اسلامی****بی امنیُ ویرانی

بر ضدّ هر ایرانی ****تا روز دار فانی

تعطیل باید گردد

حکومت ایرانی********مظهر مهربانی

طلوع جاودانی*******بجای بی سامانی

تشکیل باید گردد

صدای کودکانش*****خندان باید گردد

صورت بانوانش*****همره دخترانش

شاداب باید گردد

اشک چشم مادران**شور دل خواهران

غصهُ درد پدر*******زخم دل برادر

مرحم باید گردد

حسرتُ رنج خویشان***خون دل عزیزان

گریۀ آن مریدان*****ز دست این دشمنان

اتمام باید گرد

شعار دانشگران*****فریاد زحمتکشان

علیه این خائنان*****گوشۀ هر شهرمان

طوفان خواهد گردد

شورش این جوانان***با کودکانُ پیران

علیه جهل دیوان*****برای صبح ایران

غوغا خواهد گردد

پرچم آزادیش******ز جنبش ملی اش

کاوۀ آهنگران******سمبل ایرانیان

ظاهر خواهد گردد

ارتش با شکوهش***همره تانکُ توپش

به همت سربازان****برای حفظ ایران

جوشان خواهد گردد

حکومت خبیثان*****آدمکشان جانیان

زیر نقاب ایمان*****ز تارُ پود ایران

نابود خواهد گردد

ظلمُ جور قاتلان******سالاری غریبان

ولایت رجیمان*****در زیر خاک ایران

مدفون خواهد گردد

در کشور آریان*****بار دگر چو پیشان

شمشیرُ شیر ایران**خورشید پُر فروزان

نوران خواهد گردد



بنام خدا

پدر من از تکاوران یگان امداد نیروی انتظامی است و در پلیس اطلاعات و امنیت کار میکند، لباس نظامی پدر من به رنگ سبز پاسداریست و کلاه کج بر سر میگذارد البته بعضی وقتها هم لباس سرهمی مشکی بر تن میکند که من این لباسش را خیلی دوست دارم. پدر من خیلی قوی است چونکه کمربند مشکی جودو و کاراته را دارد و خودم هم یکبار دیدم که چطور پدرم یک سی دی فروش کنار خیابان را آنقدر کتک زد که پسر سی دی فروش داشت میمرد بعد پدرم او را گرفت و انداخت توی صندوق عقب ماشین پلیس و برد به اداره اش.

همچنین پدرم تعریف میکرد که در سال 88 با دوستانش با موتورهای پرشی میافتادند دنبال مردم و آنها را با باتوم کتک میزدند و اگر مردم را در کوچه های بن بست گیر می انداختند بر روی آنها انواع و اقسام فنون کاراته و جودو را اجرا میکردند و سپس شیشه های ماشین هایشان را میشکستند تا درس عبرتی باشد برای آنها که دیگر اغتشاش نکنند. من خاطرات پدرم را خیلی دوست دارم و وقتی که آنها را برای ما تعریف میکند من با دقت به حرفهایش گوش میدهم چونکه من هم میخواهم پلیس بشوم.

پدر من خیلی شجاع و نترس است و همیشه به من میگوید که من هم باید مثل او باشم برای همین وقتیکه مراسم اعدام خیابانی دارند من را هم با خودش به محل اجرای اعدام میبرد. در این روزها پدرم لباس سرهمی سیاه میپوشد و ماسک به روی کله و صورتش میکشد. من خیلی افتخار میکنم که پدرم قاتلها را اعدام میکند و ای کاش پدرم به من اجازه میداد تا به همه بگویم، آن کسی که لباس مشکی پوشیده و نقاب زده است و دارد طناب دار را بر گردن قاتل میاندازد و سپس با یک لگد کاراته صندلی را از زیر پایش میکشد بابای من است ولی حیف که اجازه ندارم.

پدر من همه فن حریف است و از پس هر کاری برمیاید برای همین در فصل تابستان بابایم را به گشت های ارشاد میفرستند تا زنان بدحجاب را دستگیر کند. من این کار بابایم را هم خیلی دوست دارم چونکه مامانم میگوید زنانی که در خیابان آرایش میکنند و مانتوهای تنگ و کوتاه میپوشند سربازان شیطان هستند و با این کارشان میخواهند مردان را از راه به در کنند. همچنین پدرم برای ما تعریف میکرد که یکبار یک دختر بدحجاب را دستگیر میکند تا ببرد به اداره شان، ولی دوست پسر آن دختر اعتراض میکند و بابایم با یک لگد کاراته وی را به درون یک سطل آشغال شوت میکند و بعد همه همکاران پدرم میزنند زیر خنده. من هم دوست دارم مثل بابایم قوی شوم برای همین در کلاس کاراته ثبت نام کرده ام و الان کمربند سفید دارم ولی بابایم میگوید اگر چند سال بروم کلاس کاراته، آنوقت منهم مثل او کمربند مشکی خواهم گرفت و میتوانم جای بابایم در نیروی انتظامی استخدام شوم. من شغل پلیسی را خیلی دوست دارم چونکه میشود به مردم زور گفت و آنها را کتک زد ولی آنها جرات ندارند که به شما چیزی بگویند.


این بود انشای من، امیدوارم که از شنیدن آن خوشتان آمده باشد.






ای وطـــــن، ای مــادر تاریخ سـاز

ای مـــرا بر خــــاک تـــو روی نیــاز

ای کویـــر تـــــو بهشت جـــان من

عشق جاویدان من، ایـــــــران من

ای زتو هستی گرفته ریشـــــه ام

نیست جز اندیشه ات اندیشه ام

آرشـــــی داری به تیــــــر انداختن

دست بهــــرامی به شیـر انداختن

کــــــــاوه ی آهنگری ضحــاک کش

پتک دشمن افکنی ناپــــــاک کش

رخشی و رستم بر او پــا در رکـاب

تا نبیند دشمنت هـــــرگز به خواب

مرزداران دلـــــیرت جـــــــان به کف

ســـــرفرازان سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت و نهــــر را

بازگـــردانــدنــد خــــــرمــشــهــر را

ای وطــــــــن ای مــــادر ایـــران من

مــــــادر اجـــداد و فــــرزنــدان مـــن

خـــانه ی من بـانه ی من توس من

هر وجب از خـــــاک تــو ناموس من

ای دریــــغ از تـــو که ویــــران بینمت

بیشه را خـــالی ز شیـــران بینمـت

خاک تو گــر نیست جــــان من مباد

زنده در این بوم و بر یـک تــــن مباد


شاعر:استادعلیرضا شجاع پور





دين الهی

عجب دين پر از کينی عجب آيين مسکينی

عجب شرمی، عجب ننگی عجب آيين هفت رنگی

عجب شمشير برانی عجب اللهِ نادانی

عجب دينی، عجب شرعی عجب ظلمی، عجب قهری

عجب بر من، عجب بر تو عجب بر کوری هر دو

عجب بر عقل کور ما که خود کرديم، به خود اينها

عجب بر ما، عجب بر ما که گشتيم بنده الله

عجب ظلمی، عجب زوری عجب از اينهمه کوری

عجب گندی، عجب گندی عجب آيين ارجمندی

عجب الله زورمندی عجب ديو تنومندی

عجب معراج والايی عجب کذبی، عجب راهی

محمد، ای رسول الله تو ای، الله تازيها

شنيدم من کلامت را بخواندم من کتابت را

بديدم من نشانت را بگير اکنون جوابت را:

عجب دينی تو آوردی عجب لطفی به ما کردی

عجب ظلمی بپا کردی و ايران را فدا کردی

چرا آزادگی ننگ است؟ مگر الله تو منگ است؟

چرا دين خدا، جنگ است؟ چرا پاسخ به عشق، سنگ است؟

چرا با ما تو ميجنگی ؟ بس است ظلمت، بس است ننگی

تحمل از برای چه؟ تأمل از برای چه؟

شکن ای هموطن، اکنون سکوت را شکن افسونگرِ بی تار و پود را

چو اکنون روز ميعاد است جواب ظلم، فرياد است:

بنام تو الله عزّ وجل چه ديوانگيها، تو داری به سر؟

بجز، سنگ و سنگسار و شلاق و زور بجز مِحنت و غفلت و درد و جور

بجز جنگ و کشتار و ظلم و عزا بجز شهوت و غارت و فتنه ها

بجز ابلهی و ذليلی و زجر بجز خودپرستی و آيات جعل

به چنته، نداری تو چيز دگر خرافه سرايی و آيين شر

دراز مدتی، باورم بر تو بود کنون، شرمسارم از اين رهنمود

(عبدالرضا حيدری)