خاکستر سوزان


ابوساکی روایت میکند که در موسم حج با امام جعفر صادق و عده ای از یاران و شاگردان ایشان با کاروان حجاج بسمت مکه در حرکت بودند که در میانه راه در کاروانسرائی اطراق میکنند و در همانجا هم نهار را که آبگوشت بوده میخورند و سپس قیلوله ای مینمایند که به ناگاه صدایی مهیب چرت خسبیدگان را پاره میکند و مردم وحشت زده را برای کشف این معما به اینسو و آنسو روانه میدارد و در همین اثنا هم بازار شایعه و گمانه داغ داغ میشود و هر کسی چیزی میگوید، یکی میپنداشت که این صدای دهشتناک صدای رعد است و دیگری میگفت که صدای شکستن کوهها و صخره ها ست و آن یکی هم میپنداشت که صدای شیپور اسرافیل است و عن قریب میباشد که روح از جسمشان خارج شود پس فرصت را غنیمت شمرده و توبه و شهادتین را اقامه نمایند.

اوضاع به همین منوال میگذشت که ناگهان صدای داد و فریادی توجه همگان را بخود جلب نمود و وقتیکه همه نظرها به سمت مستراح کاروانسرا معطوف شد به ناگاه همه دیدند که امام جعفر صادق در حالیکه آفتابه سفالین شکسته ای را در دست داشتند و لباسهایشان هم تکه و پاره شده بود از مستراح خارج شده و با عربده میفرمودند که: ای مادر فلانها! ای خواهر فلانها! مگر نگفتم نخود به من نمیسازد چرا به من آبگوشت دادید؟

با دیدن این صحنه همه یاران و صحابه امام، دوان دوان بسمت ایشان رفتند و جویای حال معظم له شدند که امام در جواب فرمودند: هیچ نگوئید که تحملتان را ندارم فقط سریعا برایم مقداری چربی شیر شتر بیاورید تا آنرا به مخرجم بمالم تا درد سوزشش را اندکی التیام دهد، پس شاگردان امام هم، همین کار را کردند و بعد از اینکه احوال امام جعفر صادق اندکی تسکین یافت با تحکم فرمودند:" اليوم استعمال نخود و مشتقاتش باي نحو کان در حکم محاربه با الله است."






اینان که همه دعوی عشق را دارند

چه خبر از دل یاران دارند

می نشینند،می کنند موعظه و هیچ

چه خبر از خود کُش عاشق دارند

پیش خود پندارند،که همه چیز دانند

افسوس، هوشی به سان ماهیان دارند

فرمان به دستور او گیرد انجام

غافلان چه سودی برایمان دارند

می زنند و می کشند با دست هاشان

آنان که الگوی قرآن دارند

خود را شارع شهر و حَکَم پندارند

تا تازیانه و تازینامه در دست دارند

لحظه ای را ندارند یاد، از گذشته ی خود

تا ببیند که چه سابقه ای را دارند

آنان که خود نوچه و مرشد بودند

حال قدرتی به سان یزدان دارند





باشگاه خبرنگاران جوان در سال 1379 توسط معاونت سياسي سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران تاسيس شد و در همان آغاز بکار گفته شد که هدف از ایجاد باشگاه خبرنگاران، شناسائی جوانان مستعد و علاقمند به عرصه خبر و همچنین آموزش و پرورش و کارآموزی از ایشان بمنظور کادر سازی برای واحدهای خبری و سیاسی سازمان صدا و سیما میباشد ولی با گذر زمان مشخص شد که هدف اصلی از تاسیس باشگاه خبرنگاران جوان، شناسائی افرادیست که به راحتی میتوانند اصول اخلاقی را زیر پا گذاشته و با دروغ پردازی و خبرسازی به هتک هیثیت و ترور شخصیت منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی بپردازند و بدین صورت اهداف معاونت سیاسی و معاونت خبر سازمان صدا و سیما را که بعنوان یکی از بازوهای رسانه ای سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی فعالیت میکنند را عملی نمایند.

اگر به خبرها و گزارشهایی که در چند سال گذشته توسط باشگاه خبرنگاران جوان ( لاشی ) تولید شده دقت کنید به راحتی مشاهده خواهید کرد که اکثر خبرها و گزارشها ( دروغ پردازی ها ) با محوریت این سوژه ها تولید شده است:

فلان اپوزیسیون به آن یکی اپوزیسیون تجاوز جنسی کرد (داستان نویسی پورنو به سبک باشگاه خبرنگاران لاشی )

اعترافات یک فعال حقوق بشر: من همجنسباز و شیطان پرست هستم و برای سیا و موساد کار میکنم . ( وقتی باشگاه خبرنگاران لاشی گزارشهای سکسی اطلاعاتی میسازد )

فلان گروه اپوزیسیون از سیا و موساد و ... پول گرفت و مزدور آنها شد

شوهر فلان خبرنگار اپوزیسیون به زنش خیانت کرد و با معشوقه اش به خارج کشور فرار کرد ( یا بالعکس )

فلان اپوزیسیون دچار افسردگی شد و دست به افشاگری بر علیه سایر اپوزیسیون زد. ( بهمراه داستان پردازی های باشگاه خبرنگاران لاشی )

و بسیار موضوعات مبتذل دیگر که با محوریت پورنو نویسی اسلامی توسط باشگاه خبرنگاران جوان تولید و منتشر شده است .

همچنین در سالهای اخیر اکثر گزارشهای مرتبط با اعتراف گیری ( چه از درون زندان و چه در بیرون زندان ) از فعالین سیاسی و اجتماعی و حقوق بشری و ... توسط باشگاه خبرنگاران تهیه شده و کمتر از خبرنگاران واحد مرکزی خبر صدا و سیما در این پروژه ها استفاده شده است که این خود نشان میدهد یکی از وظایف مهم باشگاه خبرنگاران جوان علاوه بر لجن پراکنی ، تربیت جوجه اطلاعاتی های رسانه ای ( یا به قول خودشان افسر جنگ نرم ! ) میباشد.

خب حالا که مدیران و جوجه خبرنگاران این باشگاه خودشان میخواهند تا با بی شرفی و لاشی گری در عرصه رسانه همیشه مورد توجه باشند ما هم از این به بعد به تشکل آنها میگوییم : باشگاه خبرنگاران لاشی








بار دگر از دل خاکسترم

غرش غمهایم و چشم ِ تَرَم

آزر مزدایی پراکنده نور

قبله‌گه ماه و ستاره و هور

شنبه‌ی سوم ز پسین هفت روز

خیز ز جای و همه دیوان بسوز

آتش پرشور بگوید سخن

از جم و هوشنگ و شهان کهن

آنکه فریدون ز افسون خویش

بسته همی پیکر آن مارکیش

کاوه ی آهنگرِ فریادخواه

آتشی افروخت ز سینه چو آه

سوخت همی نامه ی بیدادگر

دوخت به چرمینه، رهایی گهر

بابکِ دین خرم ِخونین کفن

آزری ِسرخ به جامه و تن

باقر و ستار ز آزرگشسپ

بهر وطن، تافته با تیر و اسپ

بشنو تو اکنون سخنان امید

تا که ز آتش چه برآرد پدید

ای تو وفادار به آیین و کیش

آتشی افروز از آن سوزِ خویش

همچو سیاوش ز میانش گزر

برگسل از بندگی سیم و زر

مهر به میهن چو بود کیمیا

بهره‌ی ما فره و بخت ِ نیا

بار دگر غرش شیران گذشت

زوزه‌ی کفتار بمانده به دشت

آتش ِسوری چو برافراختیم

قبله‌ی زرتشت چو برساختیم

ابر ِسیه بگزرد از آسمان

بار دگر، نام وطن، جاودان


امید عطایی فرد




تو پست و رذل و من بی سرپرست

تو خدا پرستی و من بت پرست

در آیین تو کشتن مباح است و خوردن حرام

من مِی نوشم و مِی سر کشم و خام خام

تو داری خدایی و هیچ نداری دگر

خدایت در عرش می خورد خون جگر

ندارم خدایی و دارم کسی

خدایان خورند غِبطه با بی کسی

به چی می نازی ای اهل دین

بدور باش از خون و کین

بندگی کن و خاری بکش

با همه باش در کشمکش

که روزی خدایت به تو یاری دهد

به افسوس داشتن ها نداشتن ها دهد

خدایت که قدرت دارد،ندارد خِرد

که باید همینک مرا سنگ کند

زاهدی کن و زندیق مباش

با خدایت چُنین تو مباش

خدایت تواند که راند تو را از بهشت

از آنجا که خلق کرد ترا از خاک و کِشت

به پیغمبران وحی کرد بشارت دهند

یکی از یکی بدتر پند دهند

حزحیاق ناسخ اشعیا

تا محمد خاتم الانبیا

ببندد شرط با شیطان رانده شده

که صبر ایوب را پدید آورد در خاطره

به مردی و مردانگی شک کند

تا که شیطان را رسوا کند

بترسد که شیطان رود در جلدِ من

بر انداز گردد، تاج و عرشش با دستِ من

بترسد که کنعان رساند برجی به سر

بگیرد پسر را ز آغوش پدر

فرستد وحی به پیغمبر که قوم الیهود

که باید بمیرد آدم و هر چه بود

از حنیف و عبر و مسیح عهد عتیق

تا به فرماندهی که بخشید انگشتریِ عقیق

از زنان و کنیزان پیغمبران

یهود و مسیح و مسلمانِ فلان

همه مرده اند و همه رذل و پست

تو خدا پرستی و من بت پرست





به كوروش چه خواهيم گفت؟

اگر سر بر آرد ز خاک

اگر باز پرسد ز ما

چه شد دين زرتشت پاک

چه شد ملک ايران زمين

کجايند مردان اين سرزمين

به کوروش چه خواهيم گفت؟

اگر ديد و پرسيد از حال ما

چه کرديد بُرنده شمشير خوش دستتان

کجايند ميران سر مستتان

چه آمد سر خوي ايران پرستي

چه کرديد با کيش يزدان پرستي

به شمشير حق ، نيست دستي

که بر تخت شاهي نشسته است

چرا پشت شيران شکسته است

در ايران زمين شاه ظالم کجاست

هوا خواه آزادگي ، پس چرا بي صداست

چرا خامش و غم پرستيد، هاي

کمر را به همت نبستيد، هاي

چرا اينچنين زار و گريان شديد

سر سفره خويش مهمان شديد

چه شد عِرق ميهن پرستيتان

چه شد غيرت و شور و مستيتان

سواران بي باک ما را چه شد

ستوران چالاک ما را چه شد

چرا مُلک تاراج مي شود

جوانمرد محتاج مي شود

چرا جشنهامان شد عزا

در آتشکده نيست بانگ دعا

چرا حال ايران زمين نا خوش است

چرا دشمنش اينچنين سر کش است

چرا بوي آزادگي نيست، واي

بگو دشمن ميهنم کيست، هاي

بگو کيست اين ناپاک مرد

که بر تخت من اينچنين تکيه کرد

که تا غيرتم باز جوش آورد

ز گورم صداي خروش آورد

به کوروش چه خواهيم گفت؟

اگر سر بر آرد ز خاک……