سیداحمد کسروی تبریزی در سال 1269 شمسی در شهر تبریز، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛ اما پدرش حاجی میرقاسم، از ملایی دوری گزیده و به بازرگانی پرداخته بود. سیداحمد فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب آموخت؛ و دوازده ساله بود که پدرش به سال 1281 شمسی درگذشت و او خاه ناخواه مکتب و درس را ترک گفت و چندی به کار قالیبافی پرداخت و بعد، از آن کار دست کشید و باز به مکتب رفت و در مدرسه طالبیه، نخست بار با شیخ محمد خیابانی، که درس هیئت قدیم میداد، آشنا شد. در سال 1285 که مشروطه پدید آمد، سیداحمد بدان دل بست و شیفته دلبریهای ستارخان و دیگر قهرمانان آزادی شد، تا مشروطهخواهان غالب آمدند و بساط استبداد و ”انجمن اسلامیه“ برچیده شد. دوباره تحصیل را دنبال کرد و به پایگاه ملایی رسید. از سال 1298 شمسی به بعد که محمدعلی میرزا به ایران بازگشت و بار دیگر در ایران و تبریز جنگها برخاست، سیداحمد که گوشه گرفته و از این جریانات به دور بود، از راه مطالعه مجله المقتطف و کتابهای عربی و تالیفات طالبوف به دانشهای اروپایی راه یافت. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن مردم میپرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.
در ایامی که وحشیگریها به کار افتاده بود و صمدخان شجاعالدوله و روسها هر چند روز یکبار مردم آزاده را به دار میآویختند، سیداحمد کتابی به دست آورده در خانه میخواند و میاندیشید. مخصوصاً سیاحت نامه ابراهیم بیگ تکان سختی در او پدید آورد و باد به آتش درونش زد. تا رفته رفته با آزادیخواهان آذربایجان آشنا شد. در تابستان 1293، جنگ جهانگیر اروپا آغاز گردید و آذربایجان میدان جنگ شد. سیداحمد برای اینکه زبان انگلیسی یاد گیرد، سال بعد به آموزگاری زبان عربی وارد مدرسه آمریکایی شد، و در همان مدرسه، برای یاد دادن عربی به شاگردان، کتاب النجمهالدریه را در دو جلد نوشت که سالها در دبیرستانهای تبریز از روی آن درس میخواندند و هم در آن مدرسه بود که زبان انگلیسی و اسپرانتو را فراگرفت.
در تیرماه 1295، برای اینکه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در یکی از شهرهای قفقاز به کار پردازد، به روسیه رفت، اما چون در قفقاز کار به دست نیاورد از راه عشقآباد به مشهد رفت و از مشهد به باکو و تفلیس بازگشت و در تفلیس به وسیله اسماعیل حقی با آزادیخواهان قفقاز آشنا شد و بعد به تبریز آمد و باز در مدرسه آمریکایی مشغول تعلیم و تعلم شد. در این هنگام بود که خیابانی و سایر آزادیخواهان تبریز به کار و کوشش برخاسته بودند. سیداحمد نیز به جمع دموکراتها پیوسته و در جلسات ”تجدد“ حضور مییافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبریز، که تازه گشایش یافته بود، درس عربی میداد. سال 1297 فرا رسید. عثمانیان، که به تبریز راه یافته بودند، خیابانی و نوبری و چند تن دیگر از آزادیخواهان تبریز را دستگیر و تبعید کردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه ترکی پدید آوردند. ولی، چون جنگ به شکست آلمان و همدستان او پایان یافت و عثمانیان از تبریز رفتند، سیداحمد با سیدجلیل اردبیلی حزب دموکرات و جلسات تجدد را برپا کرد. در این میان، خیابانی از تبعید بازگشت و انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تیرماه 1298)، و کار کسروی و یاران او با خیابانی به دودستگی کشید و کسروی و همراهان او به ”انتقادیون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردین 1299، دموکراتها در تبریز قیام کردند و سیداحمد ناچار به تهران آمد. در تهران، چندی در دبیرستان ثروت درس عربی میداد، تا قیام تبریز برافتاد و خیابانی به دست مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. سیداحمد، در تهران، از یکسو با اسپرانتیستها آشنا درآمیخت، و از سوی دیگر با سران بهایی آشنایی یافت و با آنان به گفتگو پرداخت. کسروی در دی ماه 1299 به عضویت استیناف تبریز منصوب و روانه آذربایجان شد. اما در عدلیه تبریز بیش از سه هفته نماند، زیرا در آن روزها کودتای سیدضیاءالدین در تهران پیش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهای عدلیه بسته شد. دولت سیدضیاء برافتاد و قوامالسلطنه روی کار آمد؛ ولی درهای عدلیه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را به دیگری داده بودند.
پس روز 29 شهریور 1300 به تهران حرکت کرد، و در 26 آبان به عنوان عضو استیناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساری بود که استیناف آنجا برچیده شد و او به تهران آمد و چندی مأمور دماوند شد. در مهرماه 1301، او را برای امتحان به تهران خواستند. امتحان داد و نمره اول گرفت. در دی ماه مأمور عدلیه زنجان شد و در آنجا، تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان، به ضمیمه مهنامه پیمان، چاپ شد... پس از آن که کابینه قوامالسلطنه افتاد و سردار سپه، وزیر جنگ، به نخست وزیری رسید، سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و کسروی عدلیه را به ناصریه (اهواز) برد و چون فرماندار نظامی با این عمل مخالفت کرد و کار به سختی کشید، مرخصی خواست و روز سوم فروردین 1304 سفری به عراق کرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مرکز خواستند، و روز 22 اردیبهشت به تهران عزیمت کرد. کسروی چندی در تهران به بیکاری و خواندن و نوشتن گذرانید و مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد. دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقالهای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوقالعاده داشت و آوازهاش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید. پادشاهی خاندان قاجار پایان پذیرفت و رضاشاه به روی کار آمد. کسروی، در آغاز سال 1305، سمت بازرسی و ریاست یکی از محکمههای جدیدالتأسیس انتظامی را داشت که داور وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کرد. باز کسروی بیکار ماند و فرصت مطالعه یافت. در این هنگام، گفتارها در مهنامه آینده مینوشت؛ و درباره تاریخچه شیر و خورشید آگاهیهایی به دست آورد. در اوایل سال 1306، پروفسور هرتسفلد کلاسی برای آموختن خط و زبان پهلوی بنیاد کرد و کسروی، که اندک اطلاعی در این رشته داشت، با دلخوشی به آن کلاس رفت و بهره بسیار از آن برد. در تشکیلات داور، به سفارش تیمورتاش، وزیر دربار، دادستان تهران شد ولی با روشی که در کار پیش گرفته بود، نتوانست دیری در آن سمت بماند و بیست روز از گشایش عدلیه نگذشته بود که او را مأمور خراسان کردند؛ و چون غرض تبعید او بود و اجازه مرخصی نمیدادند، پنجمین تلگراف را چنین نوشت: ”وزارت جلیله عدلیه بی اجازه حرکت کردم“. پس از ورود به تهران، چون با داور نتوانست کار کند، کنارهجویی کرد و پروانه وکالت گرفت.
در ایامی که وحشیگریها به کار افتاده بود و صمدخان شجاعالدوله و روسها هر چند روز یکبار مردم آزاده را به دار میآویختند، سیداحمد کتابی به دست آورده در خانه میخواند و میاندیشید. مخصوصاً سیاحت نامه ابراهیم بیگ تکان سختی در او پدید آورد و باد به آتش درونش زد. تا رفته رفته با آزادیخواهان آذربایجان آشنا شد. در تابستان 1293، جنگ جهانگیر اروپا آغاز گردید و آذربایجان میدان جنگ شد. سیداحمد برای اینکه زبان انگلیسی یاد گیرد، سال بعد به آموزگاری زبان عربی وارد مدرسه آمریکایی شد، و در همان مدرسه، برای یاد دادن عربی به شاگردان، کتاب النجمهالدریه را در دو جلد نوشت که سالها در دبیرستانهای تبریز از روی آن درس میخواندند و هم در آن مدرسه بود که زبان انگلیسی و اسپرانتو را فراگرفت.
در تیرماه 1295، برای اینکه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در یکی از شهرهای قفقاز به کار پردازد، به روسیه رفت، اما چون در قفقاز کار به دست نیاورد از راه عشقآباد به مشهد رفت و از مشهد به باکو و تفلیس بازگشت و در تفلیس به وسیله اسماعیل حقی با آزادیخواهان قفقاز آشنا شد و بعد به تبریز آمد و باز در مدرسه آمریکایی مشغول تعلیم و تعلم شد. در این هنگام بود که خیابانی و سایر آزادیخواهان تبریز به کار و کوشش برخاسته بودند. سیداحمد نیز به جمع دموکراتها پیوسته و در جلسات ”تجدد“ حضور مییافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبریز، که تازه گشایش یافته بود، درس عربی میداد. سال 1297 فرا رسید. عثمانیان، که به تبریز راه یافته بودند، خیابانی و نوبری و چند تن دیگر از آزادیخواهان تبریز را دستگیر و تبعید کردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه ترکی پدید آوردند. ولی، چون جنگ به شکست آلمان و همدستان او پایان یافت و عثمانیان از تبریز رفتند، سیداحمد با سیدجلیل اردبیلی حزب دموکرات و جلسات تجدد را برپا کرد. در این میان، خیابانی از تبعید بازگشت و انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تیرماه 1298)، و کار کسروی و یاران او با خیابانی به دودستگی کشید و کسروی و همراهان او به ”انتقادیون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردین 1299، دموکراتها در تبریز قیام کردند و سیداحمد ناچار به تهران آمد. در تهران، چندی در دبیرستان ثروت درس عربی میداد، تا قیام تبریز برافتاد و خیابانی به دست مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. سیداحمد، در تهران، از یکسو با اسپرانتیستها آشنا درآمیخت، و از سوی دیگر با سران بهایی آشنایی یافت و با آنان به گفتگو پرداخت. کسروی در دی ماه 1299 به عضویت استیناف تبریز منصوب و روانه آذربایجان شد. اما در عدلیه تبریز بیش از سه هفته نماند، زیرا در آن روزها کودتای سیدضیاءالدین در تهران پیش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهای عدلیه بسته شد. دولت سیدضیاء برافتاد و قوامالسلطنه روی کار آمد؛ ولی درهای عدلیه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را به دیگری داده بودند.
پس روز 29 شهریور 1300 به تهران حرکت کرد، و در 26 آبان به عنوان عضو استیناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساری بود که استیناف آنجا برچیده شد و او به تهران آمد و چندی مأمور دماوند شد. در مهرماه 1301، او را برای امتحان به تهران خواستند. امتحان داد و نمره اول گرفت. در دی ماه مأمور عدلیه زنجان شد و در آنجا، تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان، به ضمیمه مهنامه پیمان، چاپ شد... پس از آن که کابینه قوامالسلطنه افتاد و سردار سپه، وزیر جنگ، به نخست وزیری رسید، سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و کسروی عدلیه را به ناصریه (اهواز) برد و چون فرماندار نظامی با این عمل مخالفت کرد و کار به سختی کشید، مرخصی خواست و روز سوم فروردین 1304 سفری به عراق کرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مرکز خواستند، و روز 22 اردیبهشت به تهران عزیمت کرد. کسروی چندی در تهران به بیکاری و خواندن و نوشتن گذرانید و مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد. دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقالهای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوقالعاده داشت و آوازهاش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید. پادشاهی خاندان قاجار پایان پذیرفت و رضاشاه به روی کار آمد. کسروی، در آغاز سال 1305، سمت بازرسی و ریاست یکی از محکمههای جدیدالتأسیس انتظامی را داشت که داور وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کرد. باز کسروی بیکار ماند و فرصت مطالعه یافت. در این هنگام، گفتارها در مهنامه آینده مینوشت؛ و درباره تاریخچه شیر و خورشید آگاهیهایی به دست آورد. در اوایل سال 1306، پروفسور هرتسفلد کلاسی برای آموختن خط و زبان پهلوی بنیاد کرد و کسروی، که اندک اطلاعی در این رشته داشت، با دلخوشی به آن کلاس رفت و بهره بسیار از آن برد. در تشکیلات داور، به سفارش تیمورتاش، وزیر دربار، دادستان تهران شد ولی با روشی که در کار پیش گرفته بود، نتوانست دیری در آن سمت بماند و بیست روز از گشایش عدلیه نگذشته بود که او را مأمور خراسان کردند؛ و چون غرض تبعید او بود و اجازه مرخصی نمیدادند، پنجمین تلگراف را چنین نوشت: ”وزارت جلیله عدلیه بی اجازه حرکت کردم“. پس از ورود به تهران، چون با داور نتوانست کار کند، کنارهجویی کرد و پروانه وکالت گرفت.
در آن روزها بود که به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند میدید و باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد. کسروی در پائیز سال 1307، به دادگاه جنایی دعوت و مشغول کار شد؛ در 29 دی ماه همان سال به ریاست کل محاکم بدایت منصوب گردید. در همان روزها بود که به نوشتن کتاب شهریاران گمنام پرداخت و بخش یکم و دوم آن را به چاپ رسانید. در زمستان سال 1308 ، جزو هیئت بازرسی کشور به اراک و همدان و پیرامونها سفر کرد؛ و در همدان با عارف قزوینی، که در تبعیدگاه میزیست، آشنا شد. در این سفر، هشت هزار نام از نامهای دیهها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و از سنجیدن آنها به نتیجههای سودمندی رسید و کتابهایی نوشت. سال 1308 به پایان میرفت که منتظر خدمتش کردند. کسروی در تمام مراحل خدمت خود در عدلیه، به واسطه صراحت رأی و بی پروایی و نرفتن زیر بار توصیه و نفوذ، سختیها و آزارها دید تا آنجا که در زمستان سال 1311، که از عدلیه پا کشیده و وکالت می کرد، بر اثر کینهجوییها و بویژه به علت نامهای که مستقیماً به شاه نوشته و در آن عدلیه را دستگاه بیهوده و دکانی برای سودجویی داور و دوستان او خوانده و قانونها را بیخردانه نامیده بود، از دادگاه انتظامی به سه رتبه تنزل محکوم شد، ولی حکم اجرا نگردید و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد. کسروی، در یک سخنرانی که در یکم آذر 1323 ایراد کرده و به صورت کتاب مستقلی به نام "چرا از عدلیه بیرون آمدم؟" چاپ شده است، میگوید: ”جای بسیار خشنودی است که در این کشوری که رشوهخواری و نادرستی از در و دیوارش میبارد، من، که در عدلیه در کانون رشوهخواری میبودهام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در این کشوری که چاپلوسی و پستی گریبانگیر خرد و بزرگ میباشد، من، با همه آمیزش که با چاپلوسان و پستنهادان، آلوده خوی آنان نگردیدهام. تا اینجا کار و کوشش کسروی بیشتر تحقیق و مطالعه در تاریخ و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و، به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوقالعاده یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد. و هم در آن سال، ماهنامه پیمان را بنیاد نهاد. و در آن ماهنامه، اندیشههای خود را در هر رشته از امور دینی و اجتماعی، با بیان خاص خود و از راههای گوناگون، روشن کرد.
بعد از حوادث شهریور 1320، به جای مجله پیمان، روزنامه پرچم را، که بیشتر جنبه سیاسی داشت، انتشار داد. روزنامه پرچم یکی از جراید اصولی کشور و، به نوشته صاحبش، ”از هر آلودگی و ناپاکی مبرا بود“. اما پس از چندی، پرچم یومیه را هم تعطیل و پرچم ماهانه را، که در واقع جانشین ماهنامه پیمان بود، منتشر کرد. پس از رفتن رضاشاه، از ایران، کسانی مانند سرپاس مختاری و پزشک احمدی، به جرم اعمالی که در گذشته انجام داده بودند به محاکمه کشیده شدند. کسروی وکالت تسخیری مختاری را پذیرفت و از عهده آن به خوبی برآمد، و مطالبی در دادگاه عنوان کرد که بسیار ارزنده و حتی در آن دوره تند و جسورانه بود. انتقاد بی پرده و بی پروای کسروی از برخی عقاید سیاسی و مذهبی و برخی از رسالات کوبنده او درباره ادبیات و اندیشههای عرفانی، جمعی را در پیرامون او گرد آورد و گروهی از متحجران مذهبی را با وی دشمن کرد. بارها بوسیله گروه تروریستی فداییان اسلام تهدید به مرگ شد، و سرانجام در سال 1324 بوسیله سید حسین امامی ( از تروریست های فدائیان اسلام ) کشته شد .
ادوار زندگانی و کار و کوشش کسروی را میتوان چنین خلاصه کرد: 1 ـ از جوانی تا آمدن تهران ـ در این دوره به کسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغین مسیحی مباحثه میکند؛ و در صرف قندگی ـ در این مرحله، به موضوعهای دینی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقی، و به قول خود او، به ”آیین زندگی“ میپردازد؛ مجله پیمان و روزنامه پرچم و مجله پرچم را پیاپی بنیاد مینهد. در کتاب آیین و بعد در ورجاوند بنیاد، به تمدن نوین اروپایی و فلسفه مادیگری و ماشینیسم می تازد و مفاسد آنها را یکایک برمیشمارد؛ بر ضد خرافات و تعصبات بیجا و بیهوده و به اختلافات مذهبی از صوفیگری و بهائیگری و همچنین به برخی معتقدات شیعی میتازد؛ بر فرهنگستان و لغتسازان ایراد میگیرد و خود، زبان و لغت خاصی به نام ”زبان پاک“ به کا میبرد؛ با شعر و شاعری، به معنای متعارف آن، مخالفت میورزد، رماننویسی و داستانسرایی را کار بیهوده و نابخردانه میخواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد میگیرد، و اغلب احادیث را مجعول میداند؛ و در همه این کوششها، که سرانجام به قیمت جانش تمام شد، آنچه را میگوید و می کند به راست میدارد. کسروی از پرکارترین دانشمندان ایران در عهد اخیر بود. دورههای ماهنامه پیمان و پرچم مملو از یک رشته انتقاداتی است از اوضاع زندگی و طرز معاشرت و آداب اجتماعی، که همه مطالب آنها را خود او مینوشت. او کسی است که خیلی چیزها را نخست بار عنوان کرده و راه تحقیق را برای دیگران گشوده است. کوشش کسروی در نمودن معنی درست حکومت مردم بر مردم و زنده کردن نام مجاهدان و فدائیان و شهدای مشروطیت و گرد آوردن کارهای این گردان و رادمردان کوششی ارجمند بود.
0 پاسخ به زندگی نامه احمد کسروی
نظر شما چیست؟