خاکستر سوزان




خبر داری ای شیخ دانا که من
خداناشناسم، خدا ناشناس
نه سربسته گویم دراین ره سخن
نه ازچوب تکفیردارم هراس
زدم چون قدم ازعدم در وجود
خدایت برم اعتباری نداشت
خدای تو ننگین و آلوده بود
پرستیدنش افتخاری نداشت
خدائی بدینسان اسیر نیاز
که برطاعت چون توئی بسته چشم
خدائی که بهر دو رکعت نماز
گه آید به رحم و گه آید به خشم
خدائی که جز در زبان عرب
به دیگر زبانی نفهمد کلام
خدائی که ناگه شود در غضب
بسوزد به کین خرمن خاص وعام
خدائی چنان خودسر و بلهوس
که قهرش کند بی گناهان تباه
به پاداش خشنودی یک مگس
ز دوزخ رهاند تنی پرگناه
خدائی که با شهپر جبرئیل
کند شهرآباد را زیرو رو
خدائی که در کام دریای نیل
برد لشگر بیکرانی فرو
خدائی که بی مزد و مدح و ثنا
نگردد به کار کسی چاره ساز
خدا نیست بیچاره، ورنه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز!
خدای تو گه رام وگه سرکش است
چو دیوی که اش بایدافسون کنند
دل او به”دلال بازی” خوش است
وگرنه “شفاعتگران” چون کنند؟
خدای تو با وصف غلمان و هور
دل بندگان را بدست آورد
بمکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هرچه هست آورد
خدای تو مانند خان مغول
“بتهدید چون کشد تیغ حکم”
ز تهدید آن کارفرمای کل
“بمانند کر و بیان صم و بکم”
چو دریای قهرش بر آید بموج
نداند گنه کاره از بیگناه
به دوزخ فرو افکند فوج فوج
مسلمان و کافر، سپید وسیاه
خدای تو اندر حصارریا
نهان گشته کز کس نبیند گزند
کسی دم زند گربه چون وچرا
به تکفیر گردد چماقش بلند
خدای تو با خیل کروبیان
بعرش اندرون بزمکی ساخته
چو شاهی که از کار خلق جهان
به کار حرمخانه پرداخته
نهان گشته در خلوتی تو بتو
به درگاه او جز ترا راه نیست
توئی محرم او که از کار او
کسی در جهان جز تو آگاه نیست
تو زاهد بدینسان خدائی بناز
که مخلوق طبع کج اندیش توست
اسیر نیاز است و پابند آز
خدائی چنین لایق ریش توست
نه پنهان نه سربسته گویم سخن
خدا نیست این جانور، اژدهاست
مرنج از من ای شیخ دانا که من
خدا ناشناسم اگر”این” خداست





ز گور مرده نیاید شفای درد فقیران
به ورد و نوحه نمیرد عذاب و رنج اسیران
همیشه باور او را به صحن خانه کشانم
اگرچه رفته به دار ِ غروب مرده ی ایران
زکاخ ظالم هرزه صدای خنده برآمد
که شهر سایه بگشته به خاک میهن ویران
شنیده ام ز جفای سکوت مرده ی میهن
ندای رنج سراب و صدای درد اجیران
چو نقش لوح ِ عظیم ِ شکوه و عزت ایران
ز قلب خسته ی میهن نرفته یاد دلیران
همیشه یاد وطن هست سکوت روح وجودم
همیشه یاد وطن باش به یاد ِ میهن شیران
***
ز دشمنان فراوان دین می ترسند
ز منکران بهشت برین می ترسند
چه دین پست و حقیری که پیروان جفا
ازین طلوع حقیقت ، چنین می ترسند
چو در کتاب خرافه نیامده حرفی
ز چرخ و گردش گوی زمین می ترسند!
بدان که حیله ی تهدید نشانه ی ترس است
کزین سقوط سواران دین می ترسند
ازین همه غم ِ در سینه های آشفته
چنین ز خنجر روح حزین می ترسند

***

وجود دین شیطان ، ننگ ایران
هجوم رو سیاهی رنگ ایران
ریاکاران اعرابی بسازند
هزاران بتکده با سنگ ایران
بپیچد در دل شهر اسیران
به دار مردگان آهنگ ایران
بیاید سایه ی نحس تحجر
به هرکوی و به هرفرسنگ ایران
بیاید شعله ی رنج و تباهی
ز قلب خسته ی دلتنگ ایران
همه آزادی میهن به دارست
غمی فرسوده بر آونگ ایران
خرافات کثیف دین منحوس
بسوزد روزی با فرهنگ ایران

***

درین دین رذل و پر از کینه ها
جواب مخالف عذابست و دار
وگر چون سپر گردد این سینه ها
به تیر شقاوت شود تار و مار
از این دین منحوس و اهریمنی
ندیدم به جز زهر ویران شدن
از این فکرت رذل و بی میهنی
ندیدم جز آوار ننگ وطن
ازین دین وحشی گریهای ژرف
بجویند نماد و لقبهای پاک!
وگر کس بگوید به این حیله حرف
بیفتد ز تیغ جنایت به خاک
اگر دین رحمت سکوتست و مرگ
هزار مرگ و نفرین به آیینتان
بخشکد خداوندتان همچو برگ
بسوزد جنایات ِننگینتان
یقین دینتان دین اهریمن است
و ایمانتان لوح بیهودگی
دل سنگتان بدتر از آهن است
و افکارتان راه فرسودگی
شما دشمنانی فرو مایه اید
برای اسیران خاک وطن
چو ظلمت نمادی بر این سایه اید
که پوشانده خورشید پاک وطن

منصور فرزادی




دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد

بابا ستاره اي در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکيد،البرز لب فرو بست

حتی دل دماوند،آتش فشان ندارد

ديو سياه دربند، آسان رهيد و بگريخت

رستم در اين هياهو،گرز گران ندارد

روز وداع خورشيد، زاينده رود خشکيد

زيرا دل سپاهان،نقش جهان ندارد

بر نام پارس دريا، نامي دگر نهادند

گويي که آرش ما،تير و کمان ندارد

درياي مازني ها، بر کام ديگران شد

نادر! ز خاک برخيز، ميهن جوان ندارد

دارا ! کجاي کاري، دزدان سر زمينت

بر بيستون نويسند، دارا جهان ندارد

آييم به دادخواهي، فريادمان بلند است

اما چه سود، اينجا نوشيروان ندارد

سرخ و سپيد و سبز است اين بيرق کياني

اما صد آه و افسوس، شير ژيان ندارد

کوآن حکيم توس ، شهنامه اي سرايد

شايد که شاعر ما ديگر بيان ندارد

هرگز نخواب کوروش، اي مهرآريايي

بي نام تو، وطن نيز نام و نشان ندارد






اسلام ملای اجنبی از مرز پستی گذشت / ملتی خونین شده از مرز هستی گذشت

اسلام انقلاب درشعوروعلم حیضییه ای / با من یکاد وسرکتاب ازللحیضییه گذشت

اسلام انقلابی پرثمر باملا نشست به بار باغرا صلواتی فقر از مرز اسلام گذشت

اسلام انقلاب در امر اسلام مستضعفان / بااقتصاد خرکی گرسنگی ازسیری گذشت

اسلام انقلاب ناب الله با شیطغان للرجیم / سواربرخرمرادچارنعل ازجادۀ ستم گذشت

اسلام ناب در انقلاب بگو تا خون بریزم / ریخت بیوقفه خون خونریزی ازحد گذشت

اسلام مظلومحسین بینوای نینوای کربلا / با حفظ شعائرسینه زنی ازحد قمه گذشت

اسلام بسم للرحمان للرحیم لل لله کعبه ای / با چوب وچماق از رحمان و رحیم گذشت

بریده باد لسان اسلام روح اله للموسوی / شد درجا لسان الله از حد هر الله گذشت

بریده باد دستان اسلام ناب بن هندللهی / درازدستی اش از مرز هر پستی گذشت

بریده باد حلقوم اسلام دین حزب لللاهی / درید گلوی ملتی خون از بیکران گذشت

بریده باد پاهای اسلام للصاحب للزمانتی / لگدپرانی ازمرز جفتک وچارکش گذشت

دریده باد چشمان اسلام دورز هرشرافتی / درید پردۀ شرف از مرزبیشرمی گذشت

بریده باد سر اسلام مغز للسفلیستی / سفلیسش ازحد هرمغزسفلیسی ترگذشت

شکسته باد دستان اراذل حزب مللایی / دستها شکست صدایش ازهربامی گذشت

شکسته باد پاهای اسلام هرزه گرایتی / کز در و دیوار هرحد و هرحصری گذشت

شکسته باد سر اسلام پست دون حقارتی / سرهاشکست جنایتش ازمرزجنون گذشت

شکسته باد گردن اسلام زینب ثارزارتی / شکست گردن زنهاکارازحدحیوانی گذشت

کورباد اسلام هیز سلیطگان دین دولتی / کردخون وخوردخون و ازرودخون گذشت

نابود باد اسلام خون و خفقان وخلافتی / خون هرجا خفقان از بند و زنجیر گذشت

نابود باد اسلام یا روسری یا تو سری / چوب دستیش آزاد پران وچرخان گذشت

نابود اسلام سنگسار گر کثافتی ولایتی / کردارش درشیطنت باصلواتی غراگذشت

نابود اسلام جایز نهساله دخترجماعتی / همخوابی ومقاربت از حد اسلامی گذشت

نابود اسلام حزب الله نجاستی فسادتی / فساد وارتشاء ازمرز ملای اجنبی گذشت

نابود اسلام میرغضب وکشتارو قتالتی / در کوی و انجمن بادشنه وساطور گذشت

نابود اسلام بی وجود بی غیرتی دولتی / درچارسو وگذر شرارتش از شمار گذشت

نابود ملای سارق مسلح امامتی امالتی / سرقت وجنایت پیوسته اش از حد گذشت

نابود ملا گدا ولی ان جزه ای شیره ای / دارزنی زنجیره ای ازحکم این دون گذشت

نابودباداسلام وقاحتی برد به سیماوصدا / دارزنی چنین از مرز پشم و شیشه گذشت

نابود باد اسلام خون و خوف و خفقان / درس خوفش از مرز چاردیواری ها گذشت

نابود بساط ملا واراذل هراسان زمردم / درس ترس دوسویه شد ازمرزمردم گذشت

استقلال آزادی جمهوری جنائی جهانی / جمهوری جنایتش آزاد از مرز ملل گذشت