خاکستر سوزان

سربازان گمنام امام زمان ! حضرت آیت الله العظمی ! نوری همدانی را در حال تجاوز به یک دختر نوجوان غافل گیر میکنند ، یکی از این سربازان گمنام به آیت الله میگوید : حاج آقا ! شما هر وقت که امر فرمودید ما زیباترین و خوش هیکل ترین زنان را برای شما آورده ایم و هیچ وقت هم در این زمینه کوتاهی نکرده ایم ، حال میخواستم علت این عمل شما را ( تجاوز به عنف ) جویا بشوم ؟

آیت الله نوری همدانی هم ، از اینکه بصورت لخت و عریان در کنار یک دختر نوجوان گریان و رنگ پریده ، توسط سربازان گمنام امام زمان غافل گیر شده بود با عصبانیت رو به آنها میگوید : اولا این غلط کردن ها بشما نیامده ! شما به همان کار قوادیتان بپردازید در ثانی شما با کدام فتوا به خود اجازه میدهید که به بدن عریان یک دختر نامحرم و عورت یک پیر مرد هشتاد ساله نگاه میکنید ؟

ثالثا ، آن گونه رابطه جنسی دیگر برایم عادی شده ، چون آن زنهایی را که برای من میاورید هیچکدام نه گریه و نه به من التماس میکنند ! تازه از اینکه هنوز میتوانم در این سن و سال ازاله بکارت بکنم احساس جوانی هم میکنم و این هم مزید بر علت است .

رابعا ، از نظر من متعه دختران باکره اشکال شرعی ندارد و من هم این دختر را متعه یک روزه کرده ام و به وی هم گفته ام که تا دو ماه قمری اجازه نزدیکی به هیچ مردی را ندارد و باید عده نگه دارد .

خامسا ، مگر آن وقت که شما ها در بازداشتگاه کهریزک و پادگان ولیعصر و پایگاه های بسیج به زنان و دختران مردم تجاوز به عنف میکردید ما مراجع تقلید چیزی گفتیم ؟ پس بیش از این شکر اضافه نخورید و منزل من را هم ترک کنید که در شرف انزالم و دوست ندارم انزالم بخاطر شما ها ملایم شود !

بعد از این مباحثه تلخ ، سربازان گمنام امام زمان منزل حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی را ترک میکنند تا به منزل سایر مراجع معظم تقلید هم یک سری بزنند !




الکساندر دوما داوری دولا پاتری، معروف به الکساندر دوما Dumas - Alexander یکی از مشهورترین رمان نویس های فرانسه است که در سال 1803 در شهر کوچک «ویلر کوترت» در چهل و پنج میلی پاریس پا به عرصه وجود نهاد. پدر او ژنرال دما فرزند یک مارکیز فرانسوی و یک مادر کنیز و سیاهپوست بود. ژنرال دوما در جزیره ی « سن دومینگو» به دنیا آمد و در قشون «ناپلئون» دارای مقام شامخی بود. الکساندر دوما پس از اتمام تحصیلاتش چون دارای خطی زیبا بود ابتدا در یک دفترخانه به کار منشیگری پرداخت و سپس به عنوان منشی وارد خدمت یکی از بزرگان آن دوره گشت. جزئیات انقلاب کبیر فرانسه را از دهان پدر خود شنید و بعدها در رمان های خود توانست صحنه های مهیج و مخوف آن را با قلم سحار خویش مجسم کند. اسناد و مدارک و یادداشت های خصوصی نیز که در طی سنوات مختلف به دستش افتاد، او را در نوشتن رمان های متعددی که زمینه همه آنها تاریخ فرانسه است بسیار کمک کرد. دوما به دلیل ذوق وافری که به مطالعه دارد به زودی با نویسندگان بزرگ و آثار بزرگان و کتب تاریخی ونمایش نامه های رمانتیک آشنا می شود و آنها را با شوق و علاقه شگرفی مطالعه می کند و مشغول نوشتن نمایشنامه می شود. پس از اینکه مدتی صاحبان تئاتر او را سروده اند، بالاخره در سال 1829 «هنری سوم» او در تئاتر فرانسه به معرض نمایش گذاشته شد. و این نمایشنامه نام او را بر سر زبان ها انداخت و موجب دوستی وی با «ویکتور هوگو» و سایر شعرا و نویسندگان گردید.

دوما پس از هنری سوم ، نمایشنامه آنتونی را که یک درام عشقی بود به رشته تحریر درآورد. موفقیت نمایشنامه اخیر حتی موفقیت پیس اول را تحت الشعاع قرار داد و بالاخره پس از یک رشته فعالیت های سیاسی، در سال 1844 بزرگترین و مشهورترین اثر خود را به نام «سه تفنگدار» منتشر ساخت و در همین سال یکی دیگر از کتاب های معروف خود را که «کنت مونت کریستو» نامیده می شد چاپ و منتشر کرد. دوما در مدت چهل سال داستان ها و نمایشنامه ها و مقالات و اشعار متعددی منتشر ساخت که تعدادشان از دویست نیز تجاوز می کرد ولی هیچ یک از آنها از حیث ارزش ادبی و سایر محسنات با سه تفنگدار قابل مقایسه نیست. شهرت او تقاضای ناشران را زیادتر کرد و تا جایی که دوما نویسندگان دیگر را به کار دعوت کرد تا از روی یادداشت های او داستان بپردازند و او خود در آنها دستی می برد و صحیح می کرد و به ناشران تحویل می داد که یکی از این شرکای ادبی او نویسنده ی معروف «اوگوست ماکت» نام دارد. «استیونسن» نویسنده ی نامدار انگلیسی می گوید:

«پس از شکسپیر عزیزترین دوست من وارتانیان قهرمان داستان سه تفنگدار است...»

دوما نیز مانند تمام مردان بزرگ جهان از تهمت حسودان ایمن نماند و درباره ی او می گفتند که دیگران داستان ها را می نگارند و او فقط اسمش را پشت جلد آنها می نویسد. اگر این تهمت پایه و اساس محکمی داشته باشد باید گفت که دوما به چه شهرت و محبوبیتی رسیده بود است که خوانندگان حاضر بوده اند هر اثر وی را تنها به صرف اینکه نام دوما بر پشت جلد آن منقوش بوده بخوانند، البته این حرف را در مورد «جک لندن» نویسنده ی بزرگ آمریکایی هم می زنند ولی آیا می توان قبول کرد؟ دوما در اوج شهرت کاخ افسانه آمیزی بنا کرد و آن را «مونت کریستو» نامید و خوان نعمتش را که برای دوست و بیگانه پیوسته باز بود، در آن گسترد ولی سرانجام بر اثر اسراف و تبذیر و گشاده بازی های زیاد تهی دست گردیده و طلبکارانش کاخ وی را به فروش رسانیدند.

دوما در سال 1851 به «بروسل» رفت و در آنجا به نگارش خاطرات خویش مشغول شد، پس از آن به پاریس بازگشت و به کار روزنامه نویسی پرداخت. در سال 1858 به روسیه مسافرت کرد و اندکی پس از مراجعت، به «سیسیل» رفت و به دار و دسته ی «یوسف گاریبالدی» آزادیخواه بنام و ناجی ایتالیا پیوست و مدت چهار سال در راه هدف مقدس او با سرسختی و علاقه مبارزه کرد. دوما در سالهای آخر عمر دچار مضیقه ی مالی و تنهایی و اشکالات خانوادگی و بیماری گردید و سرانجام در پنجم دسامبر 1870 در سن شصت و هشت سالگی در خانه ی پسرش که بعدها یکی از نویسندگان بزرگ شد در «دیپ» درگذشت.

آثار دراماتیک او که در زمان خود نیز شهرت بسیار داشت عبارتند از:

سه تفنگدار، گردن بند خانم موتسورو، ملکه مارگو، ژوزف بالسامو، پاسداران چهل و پنج گانه، آموری، لاله سیاه، تأثرات سفر، گودال جهنم، خدا وسیله ساز است، تبعیدشدگان، ابوالهول سرخ، آسکانیو، برج کج و کنت مونت کریستو,غرش توفان ؛ قبل از طوفان.










باراک حسین اوباما ۴ اوت 1961 در ایالت هاوایی از پدری کنیایی و سیاهپوست و مادری سفیدپوست اهل ویچیتا ایالت کانزاس متولد شد، اما زمانی گذشته و بالاخره این ازدواج منجر به جدایی شد. زمانی که او شش ساله بود، مادرش با مردی اندونزیایی ازدواج کرد و خانواده دسته جمعی راهی جاکارتا شدند.
بعدها باراک اوباما برای تحصیل بیشتر و زندگی با پدربزرگ و مادربزرگش به هاوایی بازگشت. وی در ۱۹۸۳ لیسانس علوم سیاسی با گرایش روابط بین الملل را از دانشگاه کلمبیا نیویورک به دست آورد و پس از آن به شیکاگو نقل مکان کرد. در سال ۱۹۸۸ پس از چند سال کار در شیکاگو با گرفتن وام تحصیلی وارد دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد شد. سرعت پیشرفت وی در آنجا چنان شتاب پیدا کرد که در سال دوم تحصیل خود به ریاست نشریه مشهور قانون هاروارد انتخاب گردید و نخستین رئیس سیاهپوست این نشریه حقوقی شد. اوباما خیلی زود دکترای حقوق خود را از دانشگاه هاروارد با کسب درجه ممتاز دریافت نمود. اوباما پس از هاروارد به شیکاگو بازگشت و به عنوان یک وکیل حقوق مدنی مشغول فعالیت شد و دانشکده حقوق دانشگاه شیکاگو بلافاصله از او سریعا بعنوان یک هیئت علمی جدید استخدام بعمل آورد.

زندگی سیاسی:

اوباما در ۴ ژانویه ۲۰۰۵ وارد سنا شد. با وجود تازه وارد بودن در واشنگتن او گروهی از مشاوران خبره را که معمولاً سناتورهای تازه کار به آن توجهی نمی‌کنند به کار گرفت. وی "پیت رز" ، سیاستمدار کهنه کار ملی را به عنوان رئیس ستاد خود انتخاب و همچنین "کارن کورن بلو" اقتصاددان را به عنوان معاون سیاسی خود منصوب کرد. وی همچنین مسئولان اجرایی پیشین کلینتون، "آنتون لیک" و "سوزان رایس" را به عنوان مشاوران سیاست خارجی خودش برگزید. اوباما پنجمین آفریقایی آمریکایی است که به سنا راه پیدا کرده و همچنین سومین آفریقایی آمریکایی است که با رأی بالا به عنوان سناتور برگزیده شده ‌است. اوباما در فوریه سال ۲۰۰۷ در ایالات ایلینوی در یک سخنرانی اعلام کرد نامزد انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۸ خواهد بود.

ستاد انتخاباتی وی موفق به جلب ۵۴ میلیون دلار از حامیان در نیمه نخست سال ۲۰۰۷ شد که رکوردی در جلب سرمایه نسبت به انتخابات سالهای پیش از آن بود. نظرسنجی‌ها نشان داد که او با سناتورهیلاری کلینتون دیگر نامزد انتخابات ریاست جمهوری حزب دموکرات رقابتی تنگاتنگ دارد همچنین او در انتخابات مقدماتی مجمع حزب دموکرات در ایالت آیووا نفر اول شد و در ایالت نیوهمشایر با اختلاف ۳ درصد بعد از سناتور کلینتون در جایگاه دوم قرار گرفت که سرانجام این روند منجر به پیروزی او به عنوان نامزد دموکرات شد. پس از پایان انتخابات اولیه در حزب دموکرات، رقابت او با مک کین برای رسیدن به کرسی ریاست جمهوری آغاز شد. جان مک کین اوباما را به بی تجربگی در سیاست خارجی متهم کرد و در مقابل اوباما نیز در اظهارنظری مک کین را جیره خوار شرکت‌های نفتی دانست. اما این اتهامات از سوی جمهوریخواهان با توجه به افزایش بحران مالی و دیدگاه منفی آمریکا به بوش و جمهوریخواهان راه به جایی نبرد و اوباما به پیروز انتخابات بدل شد.
















یانی کریسومالیس در ۱۴ نوامبر سال ۱۹۵۴ (۲۳ آبان ۱۳۳۳ ) در شهر کالاماتای یونان به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی اش را در شهر زیبا و کوهستانی کالاماتا گذراند. در سن چهارده سالگی به رشته شنا علاقه مند شد و توانست رکوردی ملی در رشته شنا برای کشورش یونان به جا گذارد و تلاش گسترده ای برای رسیدن به رقابت های المپیک نمود.
در سال ۱۹۷۲ میلادی (۱۳۵۱ شمسی) به آمریکا برای تحصیل در رشته مورد علاقه اش، روان شناسی در مشهور ترین دانشگاه روان شناسی دنیا یعنی مینسوتا رفت. پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه در یک گروه محلی راک در مینسوتا بنام کاملئون (Chameleon) به عنوان نوازنده کیبورد آغاز به کار کرد. پس از آن کسی نمی داند چه اتـفاقی برای یانی افتاد اما او اکنون صاحب استودیوی شخصی است و بیش از ۲۵ میلیون نسخه از آلبوم های وی در دنیا به فروش رفته است.
او به موسیقی دانی مستـقـل یا عقاید و تفکری منحصر به فرد تبدیل شد و به شهرت و محبوبیتی جهانی دست یافت و این در حالی بود که یانی حتی قادر به خواندن و نوشتن ساده ترین نت های موسیقی نیز نبود. ولی با تبحری خاص ساخته های خود را با روش مخصوص خود و رسم الخط ابدائی خود می نگارد. یانی قطعاتی کامل و زیبا دارد که کاملا ساخته خود اوست و در سبکی انحصاری اجرا شده است. اکثر آلبوم های یانی توسط شرکتهای virigin records و یا EMI تولید، تهیه و توزیع می شوند. یانی موسیقی های بی شماری برای برنامه های تلویزیونی و سینمایی ساخته و همچنین قطعات تبلیغاتی متعددی برای شرکت های تجارتی و بازرگانی خلق نموده است.

او اوقاتش را بیشتر در لوس آنجلس و سیاتل آمریکا می گذراند و اکنون یک شهروند آمریکایی به شمار می رود. او مدت ها با خانم هنرمندی بنام لیندا ایوانز همکاری صمیمی داشت و در اوایل سال ۱۹۹۸ این ارتباط را پایان یافته اعلام کرد. این ارتباط ظاهراً یک همکاری دوستانه بوده است. یانی از اوایل سال ۱۹۹۸ تا ماه آوریل ۱۹۹۹ هیچ گونه فعالیت تولیدی کنسرت و توری را برگزار نکرد و به استراحت پرداخت. اما در سال ۲۰۰۰ یکی از بی نظیر ترین آلبوم های خودش را ارائه داد. جالب این است که تمام تنظیمات و تبدیلات موسیقی این آلبوم شخصاً و فقط توسط خود یانی در استدیوی شخصی خودش انجام شد !

یانی تمایلات مذهبی ندارد و مخالف کلیسای سنتی است. او معمولا خیلی به ندرت موسیقی گوش می دهد و به گفته خود او موسیقی را صرفاً از ایستگاه های رادیویی گوش می کند. خواننده مورد علاقه او Peter Gabriel است و اعتقاد دارد که در سال های اخیر به جز موسیقی محمد رسول الله، عیسی مسیح، دکتر ژیواگو، ایندرا گاندی و چند قطعه محدود دیگر، قطعه جالب توجهی نشنیده است.
مادر و پدر یانی هر دو اهل یونان هستند. مادر وی فلیستا Felista پدرش سوتیری Sotiri نام دارند. یانی قطعه هایی را به نام مادرش ساخته است و علاقه خاصی به کشور خود و اماکن قدیمی دارد. سال ها پیش یانی با جازیست خود چارلی آدامز Charlie Adams آشنا شد و اولین کار خود را بنام «بیرون از سکوت» یا Out Of Silence در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶ شمسی) به بازار عرضه کرد. یانی سال ها پیش با شهداد روحانی نیز همکاری تنگاتنگی داشت و از تجربیات او استفاده فراوان برد و با همکاری شهداد و با استفاده از دانش و تجربه او، یکی از زیباترین کنسرت هایش را در شهر آکروپلیس یونان و با رهبری شهداد روحانی اجرا نمود.






























روز آنلاین - دادستان کل کشور درست نبود.برادر بسیجی سعید تاجیک که به گفته اژه ای به علت فحاشی به فائزه هاشمی دستگیر شده، از پشت میز کارش[ریاست بسیج مستعضفین پالایشگاه تهران] به روز می گوید: تکذیب می کنم. یک عده دارن شیطنت می کنن.

او ادامه می دهد: من خدمت آقای دادستان هم عرض کردم الان ۲۰ ماهه اغتشاشه. شما دارین می بینین که این دختر هرزه کثیف شترسوارساندویچ خورـ یعنی با همین لحن گفتم ها..ـ هر موقع شما گرفتینش میگه من دارم ساندویچ می خورم. این چه ساندویچیه که ۲۰ ماهه داره گاز می زنه تموم نشده! اینها از تمام خط ها عبور کردن. به خدا و پیغمبر و امام و حضرت امام و حضرت آقا توهین کردن. شما هیچکدومتون رگ تون بیرون نزد. اکثر مسئولین نظام، بخصوص خیلی از حوزوی های ما خفه خون گرفته بودن.. مقام هاشمی بالاتره یا نعوذبالله مقام آقا امام زمان؟ مقام هاشمی بالاتره یا مقام حضرت آقا؟ این همه این کثافت ها از تمام خط قرمزها عبور کردن، به تمام مقدسات ما توهین کردن هیچکس رگ اش بیرون نزد، اون وقت من به کره هاشمی گفتم یابو به تریج قبای همه برخورده؟

بحث ما با آقای سعید تاجیک به همین مورد مختصر نشد، مصاحبه را بخوانید؛ مصاحبه ای تلفنی که من در آن "خواهر" و "حاج خانوم"بودم، سعید تاجیک"حاج آقا" و شنود هم می شد. [و یک نکته: در این مصاحبه کلمات ناپسندی گفته شده که حذف آنها ممکن نبود. پیشاپیش از خوانندگان و کسانی که مورد توهین قرار گرفته اند پوزش می طلبم]


از روز زنگ می زنم. می خواستم در مورد خبر دستگیری شما صحبت کنم. صحت داره این خبر؟

نه! تکذیبش می کنم. دیروزهم بچه هابه من گفتن. برای من فرستادن خبرو. نه! تکذیب میشه. البته می دونم شیطنت کیه...

شیطنت کی؟

تلفنی نمی تونم بگم، دارن شیطنت می کنن سر یک موضوعی. دارن یک محکی می زنن. می دونم ام کار کیه. حالا انشالله بمونه جواب شونو خودمون بدیم.

پس نگرفتن شمارو؟

حاج خانوم!من الان سرکار هستم.

بله ماهم تعجب کردیم. ولی خب دادستان کل کشور گفتن. همه سایت هام نوشتن...

نه؛نه. البته قبل از عید دستگیر شده بودم. یک هشت نه روزی هم اوین بودیم. یک سه روزی هم اعتصاب غذا کردیم.

ای بابا! اعتصاب غذام کردین؟!

بله. بعد خلاصه دیدیم صدامون بیرون نمی رسه، آخه آقایونم به اصطلاح می خواستن جامعه ملتهب نشه. چون از دانشگاه های اقصی نقاط کشور با من تماس می گرفتن که اگر شمارو بگیرن ما می ریزیم جلو قوه قضاییه. آقایونم شنود می کردن دیگه... الان هم تلفن داره شنود میشه ولی بذار نفر سوم هم بشنوه که یک خرده حالش جا بیاد... خلاصه دیدن بچه ها دارن با ما تماس می گیرن، از بقیه جاهام، حالا یا مستقیم یا غیر مستقیم به ما مراجعه می کردن که اگر شما رو بگیرن ما میریم جلو قوه قضاییه. خلاصه دیگه هفت هشت روزی ما رو بردن اوین. چند روزی اوین بودیم و مابقی شم از ما پذیرایی کردن...

از شمام پذیرایی کردن حاج آقا!

نه! کتک متک نه! بردنمون ....[مفهوم نیست]. بعدشم دو سه روز آخر بنده اعتصاب غذا کردم. اعتصاب غذام هم سه دلیل داشت: یکی اینکه خودم رو تنبیه بکنم در وهله اول که حضرت آقا رو تو این قصه اذیت کردم. دوم اینکه اعتراض داشتم به عملکرد قوه قضاییه؛ اعتراض شدید. سوم هم اینکه به خود آقای دادستان هم عرض کردم که هاشمی و خاندانش و زنش و بچه هاش و بخصوص فائزه، اونام باید دستگیر بشن. توجه کردی؟

بعله. راستی حاج آقا اون حرف هایی که در فیلم می شنویم واقعا گفته شده؟

ببینین من البته ماهواره ها رو نگاه نکردم که ببینم کدوم فیلم رو گذاشتن. دو تا کیلیپ بود؛ اونی که گفتم دهنتو جر میدم، پدرتو در میارم، درست بود، اونارو خودم گفتم. به آقای دادستان هم گفتم کتمان نمی تونم بکنم.حرفی رو که بوده زدم، اونم به خاطر اینکه قوه قضاییه با اینا برخورد نکرد، این آتشفشان در درون من غلیان کرد، یکدفعه منفجر شد. حالامنتظر بدتر از ایناشم باشن. منتها حضرت آقا [خامنه ای] گفتن فحاشی به طور کلی نفی میشه که مام روی چشم مون میذاریم و فرمایش مقام معظم رهبری رو نصب العین خودمون قرار میدیم اما اون فحش رکیکی رو که آخرش هست من به طور کلی تکذیب می کنم. من فحش ندادم. اونو کس دیگه گفته. توجه می کنین؟

بعله! حالا اصلا فیلم رو کی گذاشته؟ یک ذره مشکوک به نظر نمی رسه؟

خب مشکوک که کل داستان مشکوکه، ولی من خدمت آقای دادستان هم عرض کردم که والله قسم من کارم عمل به هنگام بود. من برخورد با اینا رو جزو زندگیم می دونم و واجب هم هست. یعنی به خودم واجب می دونم که با اینا برخورد کنم. به دادستان ام عرض کردم من پامو از اینجا بذارم بیرون حیثیت برای هاشمی نمیذارم؛ چون شما برخورد نکردین حالا خود ملت باید برخورد قهر آمیز بکنن. همون روزی که حضرت امام فرمودن اگر مسئولین به داد شما نرسیدن راسا اقدام بکنید، تکلیف رو روشن کردن. خب مام می خوایم راسا اقدام بکنیم. توجه کردین؟

بعله! ولی حاج آقا رئیس قوه قضاییه که منصوب حضرت آقاست. باید عمل بکنه. به نظر شما چرا نمی کنه؟

حاج خانم! قوه قضاییه گندشو درآورده. الان تمام اعتراض ما روی قوه قضاییه س. من خدمت آقای دادستان هم عرض کردم الان ۲۰ ماهه اغتشاشه. شما دارین می بینین که این دختر هرزه کثیف شترسوارساندویچ خورـ یعنی با همین لحن گفتم ها..ـ هر موقع شما گرفتینش میگه من دارم ساندویچ می خورم. این چه ساندویچیه که ۲۰ ماهه داره گاز می زنه تموم نمیشه! اینها از تمام خط ها عبور کردن. به خدا و پیغمبر و امام و حضرت امام و حضرت آقا توهین کردن. شما هیچکدومتون رگ تون بیرون نزد. اکثر مسئولین نظام، بخصوص خیلی از حوزوی های ما خفه خون گرفته بودن.. مقام هاشمی بالاتره یا نعوذبالله مقام آقا امام زمان؟ مقام هاشمی بالاتره یا مقام حضرت آقا؟ این کثافت ها این همه از تمام خط قرمزها عبور کردن، به تمام مقدسات ما توهین کردن، هیچکس رگ اش بیرون نزد، اون وقت من به کره هاشمی گفتم یابو به تریج قبای همه برخورده؟ رگ همه زده بیرون! این برای اینه که قوه قضاییه نتونسته درست عمل بکنه. این را هم یقین دارم که لاریجانی با این حرفی که در مورد من زده خودش از همین هاست.

خود همین ها یعنی کیا؟

اینا ادمای خود هاشمی ان. عمله اکره خود هاشمی ان. حالا نمی تونم پشت تلفن به شما بگم، دارن صدای منو می شنون ولی من توی خود اوین شم گفتم، البته این رو نگفتم ولی پاش برسه به خود لاریجانی ام میگم. من از احدالناسی جز خداترس ندارم.

چطور؟

چون جون ام رو گذاشتم کف دستم. کار و زندگی امو گذاشتم. رفیقام جلوی چشمام تیکه پاره شدن. من تیکه های تن شون رو از روی زمین جمع و جور می کردم. من که ساکت نمی شینم. من و امثال من ـ حالا اسم نمی خوام ببرم ـ ساکت نمی شینیم. شاهرگ مون بره اون گره ای رو که جلو کفار باز کردیم، نیگر میداریم. به آقای دادستان هم عرض کردم. گفتم مسئولین نظام ما یک عده شون آلزایمر گرفتن. حضرت امام گفت جنگ مرز و جغرافیا نمی شناسه. تا کفر هست ما هستیم. مبارزه ام هست...

ولی ببینین حاج آقا اتهام شما اینه که بالاخره دارین در مملکت اسلامی قانون شکنی می کنین.

غلط کردن! اینا دارن کلیشه ای برخورد می کنن. من دارم با یک دختر هرزه برخورد می کنم؛ آقا صدای همه تون دراومد؟! ببینم قران رو توی مسجد سوزوندن، مشکل نیست؟ خواهرم! اینا قران آتیش زدن، مسجد آتیش زدن..

کی؟

روز عاشورا. اینا روز عاشورا ریختن بیرون. سرکرده این فتنه کیه؟ خود هاشمی و خاندانش. زنش صبح انتخابات میاد رایشو بندازه توی صندوق میگه بریزین بیرون. آقا! میگه موسوی رای آورد آورد نیاورد، ملت بریزن توی خیابون حق شونو بگیرن؟!...این یعنی چی...

حالا ببینین آقای مطهری یک چیزی گفته....

اونو که ولش کن. غلط کرده. اصلا نگو مطهری خواهرم. اون نجس العینه. من حاضر نیستم اسم شهید مطهری رو روی این کثافت بذارم. بگین علی فریمانی. همین ملعون ـ نوارش هست ـ توی مجلس میگه کوچک زاده اسمش کوچک زاده نیست آخرش اف داره! اون وقت این اعتراض می کنه؟! وقتی این اعتراض می کنه باید بهش بگه بتمرگ پفیوز؟ با همین لحن؟ این اقایی که دنبال اینه که من شلاق بخورم اگر واقعا قانون اسلام برای صغیر و کبیر، غنی و فقیر یکیه باید برای اینام برابر باشه. یعنی چی که چون این نماینده مجلس است در شانش نیست، یعنی چی؟ کسی که الان باید شلاق بخوره، علی مطهریه. من گفتم حرومزاده، درسته اما اینا یقه این صانعی، این مرتیکه بیشرف رو گرفتن؟ چرا این حرومزاده رو نگرفتن؟...

آهان! شما درد دین دارین. باشه. ولی چرا وقتی مشایی این حرفا رو می زنه، احمدی نژاد این کارها رو می کنه.. شما ساکت این؟

مشایی رو که سرتاپاشو کثافت و نجاست گرفته. شما فکر نکن من جای دیگه انتقاد ندارم. مشایی از اینا کثافت تر. اینا از مشایی کثافت تر. مشایی یک آدم مرتاضه. رمال داره در زنجان، از اون خط می گیره.....

خب احمدی نژاد تاییدش می کنه....

باشه احمدی نژادم اشتباه می کنه. بیخود می کنه تاییدش می کنه. ببین خواهر من هرکی در خط ولایت بود نوکرشم، هرکی از خط ولایت عبور کرد ما دشمن خونی اش هستیم. مقابلش می ایستیم. قران هم فرموده، پیغمبر هم فرموده. ما دیگه از قران خودمون و سیره انبیای خودمون که نمی گذریم. من به آقای دادستان هم گفتم آقا بنده گردنم در مقابل قانون مثل مو باریکه. هر حکمی که شما برای بنده ببرین روی چشم ام میذارم اما به شرطی که کلیشه ای برخورد نکنین....

ـ حالا فکر می کنین نوبتش میشه که یک روزی باشما هم برخورد بکنن؛ یعنی جدی برخورد بکنن؟

ببین من که زبونی نیستم که بخوام کوتاه بیام، برخورد بکنن. خودشونم بالاخره برخورد بچه حزب اللهی رو می دونن. می خوان بکنن بسم الله. اوندفعه هم که مارو بردن به کسی نگفتن. متوجه ای؟

بعله!

بچه ها قرار بود از اقصی نقاط کشور بریزن. یعنی آمادگی شو دارن. منم به بچه ها شماره تلفن دادم که اگر منو گرفتن سریع کاری رو که باید بکنن، بالاخره بکنن. آمادگی شو دارن الحمدالله. بچه حزب اللهی ها بی صاحب که نیستن که!

ـ بله ولی بالاخره بچه حزب اللهی ها هم به یک فرمانی میان توی خیابون...همین جوری بیان همه شون رو می گیرن. اون وقت چیکار می کنن؟ مگه چند نفرن؟

چندنفرن! حالا بگیرن ما رو، برخورد قهر آمیز بکنن ببینن بچه حزب اللهی ها چیکار می کنن.

ـ گرفتن شون که کاری نداره که.

کاری نداره چیه خواهرم! مگه می تونن قطار بگیرن همه رو ببرن؟ یکی دو تا هستن مگه. طبق فرمان چیه؟ مگه وقتی ریختن تو اغتشاشات همه رو لت و پار کردن و قلع و قمع کردن به فرمان کسی بود؟

ـ آهان! خودشون ریختن.

بله، بچه بسیجی خودش عمل اش به هنگامه، می دونه چه زمانی باید عمل بکنه. این نیست که کسی به اینا خط بده. توجه کردی؟

ـ بله ولی بالاخره یک مرکزی باید باشه که...

نه؛ نه؛ مرکز نمی خواد. مرکز فرماندهی حزب اللهی عقل و درایتشه. شور و شعور خود بچه هاس. اینکه مثلا منو بگیرن ببرن زندان، جواب بچه ها به خاطر من نیست. اونا به خاطر تفکره که میان....

ـ ولی بالاخره بسیج فرمانده داره دیگه...

نه؛ نه؛ اصلا توی این بازی ها وارد نشین که بسیج فرمانده داره؛ مثلا عزیز جعفری بیاد بگه؟ نه؛ این جوری نیست. خود بچه ها میان به صورت خودجوش.

ـ خودجوش؟

بله به صورت میدانی میان. تو نماز جمعه می گن آقا فلانی رو گرفتن. بچه ها میگن آقا بریم اینجا، بریم فلان جا...مگه خیلی از این اتفاقات نیفتاده؟ این جور نیست که بچه ها بشینن. بر فرض مثال الان من بسیجی نیستم ولی حزب اللهی ام. منتظر بشم آقای عزیز جعفری به من فرمان بده؟ نه سپاهه، نه وزارته، نه نیروی انتظامیه، هیچ جا...این انگ ها به ما بسته نمیشه؛ نه؛هر جا که بسیجی ببینه خط امام در خطره، هرجا بسیجی احساس بکنه در مقابل خون شهدا و در مقابل ارزش های اسلامی یک سری عناصر فاسد وایسادن و می خوان یک جریان کثیف و سیاسی راه بندازن، خود بچه ها به صورت خودجوش جلوی این جریان فاسد و کثیف می ایستن.

ـ خودشون؟

بعله خودشون.

ـ حالا این خودشون و خود شما در همین تظاهرات بیست ماه اخیر به قول خودتون ریختین مردم رو قلع و قمع کردین، زن و بچه مردم رو لت و پار کردین. چه احساسی دارین؟

ببین این جوری برداشت نکن، فیلم ها رو ببین. کسی که میاد در مقابل دین می ایسته، به فرمایش امام باید جلوش وایساد.

ـ یعنی اونا مقابل دین بودن...

من اون کسی که دست دوست دخترشو گرفته اومده بیرون، بستنی لیس می زنه، می خواد با کفش نماز بخونه ، دهنشو جر میدم. اینا مردم نیستن. توجه می کنی؟

ـ بعله! همه توجه ام به شماست.

این محاربه. باید اعدام بشه. شما آیه ۳۲ سوره مائده رو بخونین. میگه کسی که در مقابل پیغمبر خدا و دین خدا می ایسته، اینو باید دست و پاشو، خلاف همدیگه قطع بکنین. حکم خداست، لاریجانی باید بگه؟!

ـ ولی وقتی حکومت اسلامیه، رئیس قوه قضاییه شم آقا انتخاب کرده، نباید قانون باشه؟

منم دارم در چارچوب حکومت اسلامی حرف می زنم نه حکومت قذافی. کسی که در مقابل حکومت اسلامی صف آرایی می کنه، می خواد ارزش ها رو زیر پا بذاره باید تیکه تیکه اش کرد.

ـ حالا خوب شد گفتین قذافی. الان ملک حسن، پادشاه اردن رو دعوت کردن ایران. این درسته؟

ببینین اون ملک فهد، اون حرومزاده که حضرت امام فرمود من اگر صدام رو ببخشم ملک فهد رو نمی بخشم. اگر فهد با آب زمزم و کوثرم خودشو شستشو بده، غیر قابل بخششه...

ـ ببخشین من گفتم ملک حسن، پادشاه اردن رو گفتم...

ملک حسن. من هم تعجب کردم گفتم ملک فهد رو که دعوت نکردن.

ـ نخیر هنوز دعوت نکردن. پادشاه اردن رو گفتم.

این هم پسر همون حسین اردنی ملعونه که طناب جنگ علیه ایران رو کشید، حالا اومده اینو دعوت کرده. حالا باید ببینیم اینو کی دعوت کرده... البته من الان نمی تونم نتیجه گیری بکنم ولی اینو بدون که در هر حال دعوت این کسانی که حضرت امام اونا رو منفور و ملعون معرفی کرده زیر سر امثال مشایی و هاشمیه.

ـ احمدی نژاد گفت من دعوت کردم عقب نشینی هم نمی کنم، خودم شنیدم.

آقای احمدی نژادم که وحی منزل نیست که. آقای احمدی نژاد تا زمانی برای ما آقای احمدی نژاده که در خط ولایت باشه. خارج بشه از این خط ایشونم منفور بچه بسیجی هاست. منفور ملت ایرانه. اگر تو خط ولایت بود نوکرشم هستیم. اینکه احمدی نژاد بره پیش اینا یا لاریجانی بلند میشه میره مبارک رو ماچ می کنه، نعوذبالله اینا فرستاده خدا نیستن که ما بگیم اینا هر کاری بکنن ما قبول داریم. نه؛ ما پیرو ولایت مون هستیم، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه بیش.

ـ حاج آقا! سئوال آخرم اینه که الان احتمال میدین دستگیرتون کنن؟ ببرن تون واقعا؟

دستگیرمون کنن. من که ترسی ندارم که.

ـ می دونم ولی احتمالشو می دین که این کارو بکنن؟

ببین خواهرم، من جرمی مرتکب نشدم. با دختر هاشمی برخورد کردم، با پسرش. فحش دادم. دری وری گفتم، جرم ام هم ثابت بشه در وهله اول طبق ماده ۶۰۸ قانون کیفری، ۵هزار تومن تا صدهزارتومن جریمه س، اگر ثابت بکنن ۷۴ ضربه شلاقه. نهایتش ام یک سال زندانه. این که زندانه من اگر تو خرمن آتیشم بگن میرم، اگر تو دهنه کوه آتشفشان هم بگن میرم، خود حضرت آقا بگه من میرم. این مهم نیست که منو بگیرن، مهم اینه که عملکرد قوه قضاییه در چه راستایی داره شکل می گیره. قوه قضاییه ما فشل است، قوه قضاییه ما سوراخه. قوه قضاییه ما مشکل داره...

ـ خب چرا؟ مثلا الان رحیمی معاون اول احمدی نژاد پرونده داره. خانه فساد فاطمی و از این حرفا ولی نمی تونن باهاش کاری کنن چون....

بله، بابا فساد مالی داره اون. منم می دونم. ولی قانون باید مثل آفتاب باشه. آفتاب به کافر می تابه به دیندار می تابه، به گندم و ببخشین به سگ و گربه ام می تابه. خب؟ وقتی در حکومت اسلامی قرار باشه قانون توش اعمال بشه دیگه صغیر و کبیر نباید بشناسه.

ـ خدا باباتو بیامرزه

بله؟

ـ می فرمودین...

چه اونی که قیطریه می شینه چه اونی که جنوب شهر، همه باید در برابر قانون متواضع باشن، قانون هم باید با همه اینا یکسان برخورد بکنه...

ـ خب نمی کنه که.

خب مردم باید خودشون یک حرکتی بکنن دیگه. من خدمت شما عرض بکنم الان فکر نکنین چون آقای لاریجانی نماینده حضرت آقاست در قوه قضاییه، آقا ازش رضایت کامل داره. نه. ایشون عملکردش درست نبوده. در این مدتی که ایشون اومده من شنیدم به جرم اضافه شده.. البته آمار دقیق شو نمی دونم. یکی از این دوستان ما می گفت از وقتی لاریجانی اومده تعداد زندانی های ما اضافه شده.

ـ خب زندانی های این دو سال اخیر بعد از انتخاباته دیگه.

نه؛ نه. انتخابات. باز شما یک خرده داری میری خاکی. مسائل پیرامون انتخابات بحث خودش را داره. اون اصلا سوای این حرفاست...

ـ نه دارم از نظر تعداد زندانیان میگم.

نه اونا زندانی سیاسی ان، زندانی سیاسی با زندانیانی که جرم اجتماعی مرتکب می شن فرق می کنه.

ـ آهان یعنی شما می گین زندانی عادی زیاد شده.

آره. مثلا همین مواد مخدر. یا مثلا اعلام کردن با چاقو کش ها برخورد قاطع می کنیم، حتی اعدام می کنیم. اون وقت شما ببینین رسما در تهرون اینهمه چاقو فروشی هست. انواع و اقسام چاقو و قمه رو دارن می فروشن. کجا با اینا برخورد کردن؟...

ـ خوب شد این چاقو رو گفتین. چند تا عکس روی سایت ها هست از لباس شخصی ها و بسیجی ها که در تظاهرات چاقو دست شونه؛ با اسم و رسم. دیدین اونا رو؟

دیدم. اولا اینو خدمت شما عرض بکنم که امام گفتن هر وقت دیدین رادیوهای بیگانه، ماهواره های بیگانه دارن علیه شما سمپاشی می کنن بدونین کارتون درست بوده. اما اگر ازتون تعریف کردن بدونین بابا مشکل دارین...

ـ ببینین این عکسا چاپ شده، اینها در حال زدن مردم هستن و چاقو دست شونه...

خب از کجا معلوم بسیجیه؟ روش نوشته بسیجی؟ هر کی ریش میذاره، یقه شم تا این بالا می بنده بسیجیه؟ خواهرمن! الان که دیگه هزارتا کلک توی اینترنت و توی کامپیوتر میشه زد. دیشب یک فیلم نشون داد، فیلم فداکار، زنه لخت لخت بود با کامپیوتر لباس تنش کرده بودن. اصلا مشخص بود لخت بود.

ـ خب بله دیگه مشخص میشه

نه؛ ولی لباس تنش کرده بودن.

ـ خب سیستم امنیتی جمهوری اسلامی که قوی است. عکس اینام که هست، می تونستن بگیرنشون. نه؟

مگه ثابت شده؟ مگه گفتن؟ مگه گرفتن؟

ـ همینو میگم دیگه. عکسا نشون میده لباس شخصی و بسیجی ان. حالا اگر طرف رو بگیرن و دادگاه علنی بذارن با سند و مدرک بگن بسیجی نیست روشن میشه دیگه..

ببین من اصلا چرا غیر مستند صحبت کنم. ما خودمون ده نفرو گرفتیم، لباس شخصی تن شون بود، پدرشونم درآوردیم اما دیدیم آدمای عوضی ان. دستاشونم خالکوبی بود. خب تلویزیون خودمون که داره نشون میده. هفته ای چند بار پلیس قلابی می گیرن. با لباس میان از مردم اخاذی می کنن. ما باید بگیم اینا نیروی انتظامی ان؟

ـ آخه اینا در تظاهرات بودن. داشتن مردم رو لت و پار می کردن. قلع و قمع می کردن. شما میگی قلابی بودن؟

خواهرم تلویزیون خودمون هرروز اینا رو نشون میده. به صورت کامپیوتری این چیزارو درست می کنن.

ـ آهان. یعنی اینایی که در تظاهرات لت و پار می کردن چاقو نداشتن. چی داشتن اون وقت؟

شما مگه در خیابون آزادی بودی...

ـ نه بابا نرفتم، ترسیدم. همه رو می گرفتن لت و پار می کردن.

ما تو آزادی یک مشت اراذل و اوباش رو دیدیم، حدود سه چهار هزار نفر بودن. می دونی ما چند نفر بودیم؟

ـ چندنفر؟

خدا گواهه که صدنفر.

ـ همون موتورسوارها بودین؟

ریختن سرمون با شمشیر و قمه می خواستن مارو تیکه پاره کنن. ولی بچه ها ریختن ما رو نجات دادن.

ـ بعد شما اونارو لت و پار کردین.

بله؛ توجه کردین؟ ما نزدیک هشت نه تا شهید دادیم در راس اش هم شهید حسین غلام کبیری در شهر ری.

ـ مثلا صانع ژاله؟ اونم بسیجی بوده؟

[سکوت] والا من نمی دونم می گن کارت بسیجی داشته. بوده یا نبوده رو من نمی دونم. من نمی شناسم ایشون رو.
























بابا ! این نیروگاه هسته ای بوشهر چه هیزم تری به شما فروخته که هی این میله های سوخت هسته ای رو میزارید توش هی درمی آرید ، هی میزارید توش باز درمی آرید ؟ به اون خدایی که نمی پرستید راکتور نیروگاه بوشهر اورگاسم شد ! حتما باید جیغ بزنه سرتون تا دست از سرش بردارید ؟ آخه شما ها چرا اینقدر بی جنبه اید ، حالا اون مادر مرده اومد یه حالی به شما بده تا از توی کف دربیایید شماها باید سو استفاده بکنید ؟ آخه این رسمشه ؟ همین کارا رو میکنید که هیچ نیروگاه هسته ای بهتون پا نمیده دیگه !

خلاصه از ما گفتن بود ، اگه فردا راکتورش خراب شد و کار به کلانتری و پزشک قانونی و سازمان انرژی اتمی کشید خودتونو به موش مردگی نزنیدا که کار ما نبود ! خودش پا داد ! میگفت فتیشه ! عاشقه فاکینگ سکسه ! ... و از این حرفا . دادسرا و دادگاه این چیزا حالیش نیستا ، مجبورتون میکنن تا قرون آخر دیه رو بهش بدید . چیز فهم شدید یا باز میخواید با میله های سوخت هسته ای تلمبه بزنید !





جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد، او در سال 1302 پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود. پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند. تمام سعی پدر این بود که از جلال، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد.
جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد: « دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من رفتم بازار. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. » پس از ختم تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت.
در «کارنامه سه ساله» ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد: «تابستان 1322 بود، در بحبوحه جنگ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز U.K.C.C و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد. به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ .... اما در نجف ماندگار شدم. میهمان سفره برادرم. تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم. کله خورده و کلافه و از برادر و پدر.»

پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت. «شخص من که نویسنده این کلمات است، در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شد ه دیگر مهر نماز زیرپیشانی نمی گذاشت. در نظر خود من که چنین می کردم، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده، ولی در نظر پدرم آغاز لا مذهبی بود. و تصدیق می کنید که وقتی لا مذهبی به این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش.»

آل احمد در سال 1323 به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند وانقلابی آن حزب و درگیری جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری آن احد شدند. همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانکی با انگشتری عقیق با دست و سر تراشیده، تبدیل شد به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی شود. در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه "دید و بازدید" به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال 1324 برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد: «در آبادان اطراق کردم. پانزده روزی. سال 1324 بود، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان".
آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری (دکتر شدن) شفا یافت».

به علت فعالیت مداومش در حزب توده، مسؤولیتهای چندی را پذیرفت. خود در این باره می گوید:
«در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره.... و از اوایل 25 مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.» . در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در همان سال، به رهبری خلیل ملکی و 10 تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند.

آل احمد با نثر عصیانگرش اینگونه می گوید: «روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم. برای خود من «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال 23 یا 24؟) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و ....."

در سال 1326 کتاب «از رنجی که می بریم» چاپ شد که مجموعه 10 قصه کوتاه بود و در سال بعد «سه تار» به چاپ رسید. پس از این سالها آل احمد به ترجمه روی آورد. در این دوره، به ترجمه آثار «ژید» و«کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد. «زن زیادی» نیز به این سال تعلق دارد. در طی سالهای 1333 و 1334 «اورازان»، «تات نشینهای بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 «مدیر مدرسه» «سرگذشت کندوها» را به چاپ سپرد. دو سال بعد «جزیره خارک- در یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال 40 تا 43 «نون و القلم»، «سه مقاله دیگر»، «کارنامه سه ساله»، «غرب زدگی» «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال 45 «خسی در میقات» را چاپ کرد و هم «کرگدن» نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا. «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «نفرین زمین» و ترجمه «عبور از خط» از آخرین آثار اوست.

آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت و در این مجلات و روزنامه ها فعالیت می کرد. نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است، زندگی مستمر ادبی او است. اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان همعصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود. جلال در سالهای فرجامین زندگی، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد.

او در کتاب "خسی در میقات" که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید: دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است. . این نویسنده پر توان که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت، در اواخر عمر پر بارش، به کلبه ای در میان جنگلهای اسالم کوچ کرد. جلال آل احمد، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال 1348 در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت.











نيكولا تسلا در سال 1856 در Austria _ Hvngary متولد شد و در سال 1884 به عنوان يك فيزيك‌دان به U.S مهاجرت كرد. او پيشگام توليد، انتقال و استفاده از جريان الكتريكي متناوب (AC) شد، كه مي‌تواند در مقايسه با جريان مستقيم، در فواصل بسيار بزرگتري منتقل شود. Tesla وسيله‌اي براي القاء جريان الكتريكي در يك قطعه آهن (يك چرخان) اختراع كرد كه بين دو سيم‌پيچ الكتريكي شده مي‌چرخيد. اين قطعه چرخان مغناطيسي، وقتي با استفاده از نوعي انرژي مكانيكي مانند بخار يا قوه محركه مولد برق شروع به چرخش مي‌كند، جريان AC توليد مي‌كند. وقتي جريان توليد شد به كاربر مربوطه مي‌رسد و به يك قطعه چرخان الكتريكي ديگر داده مي‌شود، اين قطعه دوم مانند يك موتور القايي AC عمل مي‌كند كه انرژي مكانيكي توليد مي‌كند. موتورهاي القايي، وسايل خانگي مانند لباس‌شويي‌ها و خشك‌كننده‌ها را راه مي‌اندازد. توسعه اين قطعات منجر به استفاده‌هاي گسترده صنعتي و توليدي براي الكتريسيته شد.
موتور القايي تنها جزيي از مفهوم كلي Tesla است. در دنباله‌اي از اختراعات، او يك سيستم جريان متناوب چند فازه، شامل يك ژنراتور، تبديل‌كننده‌ها، طرح‌بندي انتقال، موتورولامپ‌ها را معرفي كرد. اين سيستم عناصر اساسي براي توليد و بهره‌برداري الكتريكي را از نيروي منبع به نيروي كاربر فراهم مي‌كند ـ سيستم‌هاي نيروي AC تا امروزه اساساً بدون تغيير باقي مانده‌اند.
در 1888 George Westinghouse، صاحب شركت الكتريكيWestinghouse امتياز سيستم Tesla را شامل ديناموها، تبديل‌كننده‌ها و موتورها خريد، Westinghouse سيستم جريان متناوب Tesla را براي روشنايي دادن به نمايشگاه جهاني كلمبيايي‌ها در سال 1893 (Worlds Columbia Exposition) در شيكاگو استفاده كرد. سپس در سال 1896، سيستم Tesla در آبشار نياگارا در اولين دستگاه بزرگ هيدروالكتريكي استفاده شد. سيم‌پيچ Tesla كه در سال 1891 اختراع شد، هنوز در مجموعه‌هاي راديو و تلويزيون، start ماشين‌ها و يك گستره وسيع از تجهيزات الكترونيكي استفاده مي‌شود .

كار Tesla با امواج فركانس راديويي اساس راديوهاي امروزي است. او آزمايش‌هايي دربارة انتقالات بدون سيم نيروي الكتريكي انجام داد و 112 امتياز ثبت اختراع براي قطعات مختلف گرفت، از سرعت‌سنج‌ها گرفته تا ژنراتورهاي الكتريكي بسيار كارا و قدرتمند تا يك توربين بدون تيغه كه امروزه هنوز استفاده مي‌شود. او فرضياتي در رابطه با امكان شناسايي كشتي‌ها با كمك امواج راديويي دارد (كه بعدها تحت عنوان RADAR توسعه يافت) و كار او با لامپ‌هاي گازي خاص پايه‌اي براي توليد لامپ‌هاي فلورسنت شد.

Tesla رقيب توماس اديسون در انتهاي قرن نوزدهم بود. در واقع او در طي سال 1890 مشهورتر از اديسون بوده است. اختراع نيروي منبع جريان الكتريكي چند فازه توسط او، شهرت جهاني براي او به دنبال داشت، اما نه خوش‌بختي. در اوج زندگي او، دايرة دوستانش شامل شاعران و دانشمندان، صنعتگران و سرمايه‌گزاران بود. نهايتاً Tesla در تنهايي و بي‌پولي در اتاق يك هتل NewYork در سال 1943 درگذشت. در طي زندگاني‌اش، Tesla يك ميراث حقيقي از اختراعات به جاي گذاشت كه امروزه هنوز جذاب هستند. بعد از مرگ او، جهان به افتخار او، نام واحد چگالي شار مغناطيسي را Tesla گذاشت.











ويكتور ماري هوگو ،بزرگترين شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شايد بزرگترين شاعر در عرصه ادبيات فرانسه و نيز داستان نويس،درام نويس و بنيانگذار مكتب رومانتيسم در بيست و ششم فوريه 1802 پاي به عرصه هستي گذارد.وي سومين پسر كاپيتان ژوزف لئوپولد سيگيسبو هوگو(بعدها به مقام ژنرالي نائل آمد) و سوني تره بوشه بود.هوگو قويا تحت نفوذ و تاثير مادر قرار داشت.مادر از سلطنت طلبان و از پيروان متعصب آزادي به شيوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود كه پدرش،آن سرباز شجاع توانست ستايش و علاقه فرزندش را نسبت به خود بر انگيزد.
سال هاي كودكي ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد.به مدت كوتاهي در كالج نجيب زادگان در مادريد اسپانيا درس خواند و در فرانسه تحت تعليمات معلم خصوصي خود پدر ريويير ،كشيش بازنشسته قرار گرفت.در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسيون كورديير شد كه بخش اعظم تحصيلات ابتدايي را در آنجا گذراند. تكاليف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران به ويژه شاتوبريان و نيز مانع ازنگارش تصنيفا اديبانه او نشد.سرودن شعر را با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار،قصيده بلندي در وصف (سيل) سرود. شعر بلند (شادي مطالعه در لحظه لحظه حيات) او را به جمع شاعران پيوند داد و در همين سالها (قبل از بيست سالگي)نخستين قصه بلند خود ،يعني كتاب Bug Jargalرا منتشر كرد و با انتشار اين كتاب به جمع ادبا راه يافت.

در سال 121 با انتشار كتاب(نوتردام دوپاري) كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست شهرتي فراگير يافت.در سال 1822 با آدل فوشه دوست دوران كودكي خود ازدواج كرد.در سال 1827 درام كرمول را نوشت.بر اين كتاب مقدمه اي مفصل نوشت كه خود كتابي مستقل است و اهميت آن به مراتب فراتر از خود درام است.اين مقدمه را مي توان مرامنامه مكتب رومانتيسم دانست و با همين مقدمه است كه رومانتيسم به عنوان مكتبي مستقل آغاز مي شود و بدين گونه هوگو مكتبي به نام رومانتيسم را بنيان مي نهد.

او معتقد بود كه(هر آنچه كه در طبيعت است به هنر تعلق دارد.)و در مقدمه كرمول نوشت:
«...بشر در طول حيات خود،پيوسته يك نوع تمدن و يك نوع جامعه نداشته است.بشريت مانند هر يك از واحدهاي خود ،يعني انسانها ،بزرگ شده،باليده،به بلوغ رسيده و آن گاه به پيري پر عظمت خود رسيده است.پيش از عهدي كه جامعه امروز عهد عتيق مي خواند،دوره اي بوده كه(عهد افسانه) خوانده مي شده كه بهتر بود (عصر آغازين) خوانده شود و در آنجا كه شعر،آينه انديشه هاي آدمي است،شعر نيز اين سه دوره عهد آغازين،عهد عتيق و عهد جديد را طي كرده است.اشعار غنايي،زاييده عهد آغازين است و خاستگاه اشعار حماسي ،عهد عتيق و درام،پرورده عهد جديد است.نغمه و غنا ابديت را ساز مي كند.ماهيت غنا،طببيعي بودن،خصوصيت دومي (حماسه) سادگي و صفت سومي(درام) حقيقي بودن است.قهرمتنان اشعار غنايي اشخاص بزرگي چون آدم،قابيل و نوح بودند،قهرمانان حماسه ها ،پهلوانان غول صفتي چون آشيل،هركول،آژاكس،پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهاي عادي ،.كس ديگري نيستند،كساني چون هاملت،مكبث،اتللو و...» و بدين گونه هوگوي جوان ،عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود عصري كه عنوان (عصر رمانتيسم) به خود گرفت.از اين زمان به بعد هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال هاي بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران ده ها رومان و منظومه سرود.در سال 1845 بعد از آن كه از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد ،انتخاب وي اعتراضات چندي را بر انگيخت و به مدت سه ماه درگيري هايي آغاز شد كه منجر به گوشه گيري هوگو گرديد و هوگو در انزواي خود،شاهكار انسان دوستانه خود«بينوايان» را به رشته تحرير كشاند.با وقوع انقلاب 1848 فترتي در قصه نويسي هوگو پيدا شد و بطور فعال وارد جريانات سياسي شد.در دسامبرآن سال از كانديداتوري لويي ناپلئون بهعنوان رييس جمهوري حمايت كرد و براي مدتي هم حامي حزب محافظه كار و هم رياست جمهور بود ،لكن بالاخره از رياست جمهوري بريد و در نطق تاريخي 18 ژوئيه 1851 در بررسي قانون اساسي گفت:«چون زماني ناپلئون كبير داشته ايم،بايد ناپلئون حقير نيز داشته باشيم؟»

بعد از کودتاي 2 دسامبر 1851 به بروكسل گريخت و در تبعيد دراز مدت خود ،آثار بزرگي تدوين كرد. با سقوط ناپلئون سوم در سال 1870 به ميهن بازگشت.به مدت چندين سال او مظهر مخالفت با امپراتوري و طرافدار جمهوري بود.در سال 1871 به مجلس ملي راه يافت ولي خيلي زود از نمايندگي مجلس كناره گرفت. در سال 1874 بي اعتنا نسبت به نقد هاي تاريخي ناتوراليست ها،كتاب نود وسه را نوشت . در سن هفتاد و پنج سالگي كتاب دلنشين«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛اما باز هم تمايلي به دنياي سياست داشت و در سال 1876 به مجلس سنا راه يافت.در فوريه 1881 به مناسبت ورود به هشتاد سالگي مراسم با شكوهي به افتخار وي بر پا گرديد كه كمتر كسي به زمان حيات خود،چنين افتخاري را كسب كرده است. ويكتور هوگو در مي سال 1885 بعد از يك دوره بيماري در گذشت،لكن با به جاي گذاردن اشعار و داستان هاي شكوهمند،هميشه جاويد ماند.

آثار هوگو را بطور کلی در پنج بخش می توان مرور کرد:

الف- آثار ابتدای نوجوانی:

1- اینه دوکاسترو: درامی به نثر در سه پرده که هوگو در پانزده سالگی نوشته است
2- ترجمه بخشهایی از « انه اید» شاهکار ویرژیل:
هخامنشی
پیرمرد گالز
غار سیکلوپها
کاکوس
3- « درلیدی» ترجمه ای از اشعار اوراس
4-« سزاراز از روبیکون می گذرد» ترجمه ای از فارسال تصنیف لوکن

ب- اشعار هوگو:

۱- اغانی جدید
۲- اعانی و قصاید
3- شرقی ها
4- برگهای خزان
5-نغمات شفق
۶-صداهای درونی
۷- پرتوها و سایه ها
8-کیفرها
9- سیر و سیاحت
۱۰-افسانه قرون
۱۱- غزلیات کوچه ها و بیشه ها
12- سال مخوف
۱۳- فن پدر بزرگی
14- پاپ
15- شفقت عالی
16- ادیان و دین
17- خر
۱۸- ریاح چهارگانه روح
19- عاقبت شیطان
۲۰- مکنونات چنگ
21- خدا
22- سالهای شوم
۲۳- دسته گل آخرین

ج- نمایشنامه های هوگو:

۱- کرامول
۲- آمی روبسار
3- ارنانی
۴- ماریون دلورم
5- شاه تفریح می کند
۶- لوکرس بورژیا
۷- ماری تودور
۸- آنژلو
۹- اسمرالدا
۱۰- روی بلاس
۱۱- توامان
۱۲- بورگراوها
۱۳- تورکه مادا
14- تئاتر در هوای آزاد

د- رمانهای هوگو:

۱- بوگژارگال
۲- هان دیسلند
۳- آخرین روز یک محکوم
4- نتردام دو پاری
5- کلود گدا
۶- بینوایان
۷- کارگران دریا
۸- مردی که می خندد
۹- نود و سه

ه- مجموعه اي از نامه ها و خاطرات و نقدها و مقالات ادبي و سياسي

و این هم قطعه ای از او:

شاه ایران

شاه ایران، نگران و هراس آلود، سکونت دارد
زمستان در اصفهان، تابستان در تفلیس
در باغ، یک بهشت واقعی غرق گل سرخ
بین گروهی مردان مسلح، از ترس بستگانش
و همین باعث می شود که گاه برای تخیل بیرون رود
او یک بامداد در دشت یک چوپان دید
چوپان پیری که پسرش را همراه داشت: پسر زیبایی جوان
از او پرسید: اسمت چیست پیرمرد؟
پیرمرد که در میان بزغاله هایش میرفت و میخواند آوازش را قطع کرد و گفت:
اسمم کرم است
خانه ام پای یک تخته سنگ معلق زیر یک بام است که از نی ساخته ام
و آنجا با پسرم زندگی می کنم که دوستم می دارد و به همین دلیل است که آواز می خوانم
همانطور که سابقا حافظ می خواند و حالا سعدی می خواند
و همانطور که زنجره در ساعت ظهر جیر جیر می کند
در آن هنگام جوانک با چهره حجب آلود و دلنشین
دست پدر نغمه سرایش را بوسید. و او باز به خواندن پرداخت
همانطور که حالا سعدی می خواند، همانطور که سابقا حافظ می خواند
شاه گفت:
آیا این دوستت دارد؟ با آنکه پسرت است؟....