خاکستر سوزان


مجمع انتخاباتی

مجمع انتخاباتی (به انگلیسی: Electoral college) در حقیقت آخرین مرحله از روند طولانی و طاقت فرسای انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا محسوب می‌شود . انتخابات رئیس جمهور در ایالات متحده آمریکا در حقیقت به صورت دو مرحله‌ای انجام می‌شود . مردم در روزانتخابات ، از یکسو بطور مستقیم به نامزد ریاست جمهوری و معاون وی رای می‌دهند و از سوی دیگر اعضای هیات‌های انتخاباتی را برمی گزینند .

مقدمه

بر اساس قانون اساسی ایالات متحده آمریکا ، تعداد اعضاء هیات‌های انتخاباتی هر ایالت معادل از مجموع تعداد نمایندگان مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا و سناتورها همان ایالت است . هر چه ایالتی پر جمعیت تر باشد ، تعداد اعضاء هیات‌های انتخاباتی آن نیز بیشتر خواهد بود . به همین دلیل نقش ایالت‌هایی نظیر کالیفرنیا ، تگزاس و نیویورک به نسبت ایالت‌هایی همانند یوتا، وایومینگ و یا مونتانا در انتخاب رئیس جمهور آمریکا به مراتب بیشتر است.

درحال حاضر بیشترین تعداد هیات‌های انتخاباتی به کالیفرنیا با ۵۴ عضو تعلق دارد و پس از آن نیویورک با ۳۳ عضو در مکان بعدی قرار می‌گیرد. ۷ ایالت نیز به همراه واشنگتن دی سی تنها دارای ۳ عضو هیات انتخاباتی هستند . شهروندان واشنگتن دی سی تا سال ۱۹۶۰ از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری محروم بودند و بر اساس اصلاحیه بیست و سوم اجازه یافتند همانند دیگر شهروندان آمریکایی رئیس جمهور خود را برگزینند.از آنجا که واشنگتن دی سی در کنگره نماینده دارای حق رای ندارد، اصلاحیه بیست و سوم تعداد اعضاء هیات انتخاباتی این شهر را همانند ایالت‌های کم جمعیت ۳ عضو تعیین کرد.

در ابتدا شیوه انتخاب اعضاء هیات‌های انتخاباتی به این صورت بود که مجالس قانونگذاری ایالت ‌ها پیش از بر پایی انتخابات عمومی ، افرادی را انتخاب می‌کردند و آنان نیز برای تعیین رئیس جمهور رهسپار کنگره ایالات متحده آمریکا در شهر واشنگتن می‌شدند. اما اکنون این افرادمستقیماً توسط مردم و در روز انتخابات ریاست جمهوری برگزیده می‌شوند . افراد انتخاب شده که نباید هیچ سمت دولتی داشته باشند ، در ماه دسامبر، یک ماه بعداز برگزاری انتخابات عمومی، در کنگره ایالات متحده آمریکا گرد هم جمع می‌آیند و آراء خود را برای انتخاب رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به صندوق‌ها می‌اندازند.

رای مردمی

بطور معمول همواره نامزدی که در ایالتی توسط مردم ، حائز ” رای مردمی ” (Popular Vote) بیشتری شده باشد ، از سوی هیات انتخاباتی آن ایالت برگزیده می‌شود، هرچند که استثنائاتی نیز در طول دو قرن وجود داشته‌است . درانتخابات عمومی ماه نوامبر، پس از مشخص شدن میزان ” آراء مردمی ” هر نامزد در هر ایالت ، می‌توان با شمارش تعداد هیات‌های انتخاباتی ، نامزد پیروز در انتخابات ریاست جمهوری را شناسایی کرد. اعلام رسمی نتایج انتخابات تا جلسه مشترک مجلس نمایندگان و سنا در ماه دسامبر طول می‌كشد که در آنجا معاون رئیس جمهور به عنوان رئیس سنا، نتایج آراء هیات‌های انتخاباتی را قرائت می‌کند و بدین ترتیب رئیس جمهور بعدی ایالات متحده آمریکا بعدی بطور رسمی اعلام می‌شود.

روسای جمهوری اقلیت

دو مرحله‌ای بودن انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا مشکلاتی نیز به همراه آورده‌است. مهم‌ترین عامل در پیروزی و یا شکست یک نامزد ، تعداد آرای مردمی آنان نیست ، بلکه میزان کسب آرای هیات‌های انتخاباتی سرنوشت انتخابات را رقم می‌زند . هر نامزد برای پیروزی درانتخابات ریاست جمهوری از مجموع ۵۳۸ رای به حداقل ۲۷۰ رای انتخاباتی نیاز دارد تا بتواند به کاخ سفید راه یابد . به همین دلیل ممکن است فردی با آرای هیات‌های انتخاباتی بیشتر و آرای مردمی کمتر به پیروزی دست یابد ، در حالی که رقیب وی ، رای مردمی بیشتری بدست آورده باشد . تاکنون چندین بار روسای جمهور منتخب بدون آنکه ۵۰ درصد آراء مردمی را بدست آورده باشند ، تنها با اتکا به کسب حداقل ۲۷۰ رای انتخاباتی وارد کاخ سفید شده‌است. این دسته از روسای جمهورآمریکا را اصطلاحاً ” روسای جمهور اقلیت ” می‌نامند.

نقش کنگره در انتخاب رئیس جمهور

پیچیدگی نظام هیات‌های الکترال هنگامی افزایش می‌یابد که هیچ از نامزدها موفق نشوند حداقل آرای هیات‌های انتخاباتی را کسب نمایند. براساس قانون اساسی ایالات متحده آمریکا ، در چنین صورتی وظیفه انتخاب رئیس جمهور بر عهده کنگره گذاشته خواهد شد . اگر تعداد آرای هیات‌های انتخاباتی نامزدها برابر باشد ، مجلس نمایندگان برای معرفی رئیس جمهور باید تشکیل جلسه دهد . در این جلسه ، هرایالت تنها یک رای دارد و تفاوتی میان ایالت‌های پر جمعیت و ایالت‌های کم جمعیت نیست. بنابراین ممکن است اعضای یک حزب در داخل هیات رای دهنده به نفع حزب رقیب آرای خود را به صندوق بریزد. اگر آرای الکترال دو نامزد با یکدیگر برابر باشد، انتخابات میان این دوتن صورت می‌گیرد. تاکنون تنها یک بار درتاریخ ایالات متحده آمریکا ، رئیس جمهور توسط مجلس نمایندگان برگزیده شده‌است. درسال ۱۸۲۴ پس از آنکه چهار رقیب اصلی ، هر یک تعدادی از آرای انتخاباتی را به خود اختصاص دادند و امکان معرفی رئیس جمهور منتخب فراهم نشد، مجلس نمایندگان به رای گیری پرداخت و سرانجام جان آدامز را به عنوان دهمین رئیس جمهور ایالات متحده معرفی کرد. وی درجریان انتخابات عمومی، تنها موفق به کسب ۵/۳۰ درصد آرای مردمی و ۸۴ رای انتخاباتی شده بود . آندروجکسون با ۱۵ رای انتخاباتی بیشتر، بدلیل ناکامی در مجلس نمایندگان از آدامز شکست خورد.

در صورتی که در جریان رای گیری درمجلس نمایندگان امکان تعیین رئیس جمهور فراهم نشود، این وظیفه بر اساس قانون اساسی به سنا محول می‌گردد. در این مرحله ، سناتورها به جای انتخاب رئیس جمهور، معاون رئیس جمهور را انتخاب می‌کنند و پس از آن در یک روند اتوماتیک ، معاون رئیس جمهور به مقام ریاست جمهوری برگزیده می‌شود. به عبارت دیگر هنگامی که امکان انتخاب رئیس جمهور محقق نشود، سنا معاون رئیس جمهور را معرفی می‌کند و وی به عنوان جانشین رئیس جمهور، مسئولیت‌های وی را بر عهده می‌گیرد. درحقیقت این آخرین مرحله از روند بسیار طولانی و طاقت فرسای انتخاب رئیس جمهور است که از انتخابات مقدماتی توسط احزاب آغاز می‌شود و تا معرفی رئیس جمهور منتخب توسط سنا ادامه می‌یابد. در تاریخ ۲۲۰ ساله ایالات متحده آمریکا تاکنون رئیس جمهور توسط سنا انتخاب نشده‌است.

انتخابات رياست جمهوری در ایالات متحده آمریکا (به انگلیسی: United States presidential election) هرچهار سال یکبار، در اولين دوشنبه بعد از اولين سه شنبه ماه نوامبر برگزار می شود و در آن روز ميليون ها شهروند آمريكايی آراء خود را در صندوق ها می اندازند ، رقابت انتخاباتی تقريباُ يكسال قبل از رای گيری آغاز می شود. دراين مدت چهار مرحله از انتخابات با فواصل منظم برگزار می شود.
مراحل انتخابات ریاست جمهوری

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که یکی از پر شور ترین انتخابات ریاست جمهوری است تنها از دو حزب و یک نماینده از هر حزب(دموکرات و جمهوری خواه)برگزار می شود.

• انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا
• كنوانسيون های ملی در ایالات متحده آمریکا
• رقابت های انتخاباتی در ایالات متحده آمریکا
• سيستم هیات الکترال

فهرست مقالات ویژه در سالهای مهم

• انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۸۶۰
• انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۸
• انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۴

پس ازاعلام رسمی نامزد حزب از سوی کنوانسیون‌های ملی در ایالات متحده آمریکا، رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا آغاز می‌شود. درمدت ۶تا۸ ماه بعد، تمام توجهات به سمت شعارها و تبلیغات نامزدها معطوف می‌شود. این نامزدها که درحقیقت اکنون تشکیلات حزب را با تمام امکانات مالی، تبلیغاتی و رسانه‌ای پشت سر دارند، با قدرت وارد میدان می‌شوند و در هر گوشه از کشور به سخنرانی و برگزاری میتینگ‌های تبلیغاتی می‌پردازند. گاهی لازم می‌شود نامزد حزب در یک روز د چهار نقطه این کشور پهناور حضور یابد و به سخنرانی بپردازد. رسانه‌ها و شبکه‌های رادیو وتلویزیونی در پیروزی انتخابات نقش تعیین کننده‌ای دارند، ونامزدها مجبور هستند ازیک تیم قوی و با تجربه روابط عمومی رسانه‌ای کمک بگیرند.

باتوجه به خصوصی بودن رسانه‌های گروهی در ایالات متحده آمریکا و هزینه‌های سرسام آور تبلیغات، نامزدی می‌تواند در مبارزات انتخاباتی به پیروز دست یابد که از پشتوانه مالی تقریباً نامحدودی برخوردار باشد و حامیانش بتوانند میلیون‌ها دلار در این راه هزینه نمایند. با نگاهی به جدول زیر مشخص می‌شود که هزینه‌های انتخاباتی ریاست جمهوری هر دوره به نسبت گذشته به شکل چشمگیری افزایش یافته‌است. جمهوریخواهان (حزب جمهوریخواه آمریکا) به توجه به حامیان ثروتمند خود همواره بیشتر ازدموکرات‌ها (حزب دمکرات آمریکا) در انتخابات پول خرج می‌کنند. اگر چه در آمریکا پول شرط لازم برای پیروزی در هر انتخاباتی است، لیکن ضرورتاُ شرط کافی به شمار نمی‌آید. چرا که بارها دیده شده‌است که یک حزب و یا یک فرد با هزینه کمتری به پیروزی دست یافته‌اند.

اهمیت مسائل مالی در انتخابات طی چند دهه اخیرآنچنان افزایش یافته که همواره پس از پایان انتخابات بحث وجنجال‌های فراوانی در خصوص تخلفات مالی از سوی رقبا علیه یکدیگر مطرح می‌شود. تاپیش از رسوایی واترگیت، نظارت چندانی بر عملکرد مالی احزاب و نحوه جذب اعانات صورت نمی‌گرفت. هر حزب بر اساس پایگاه اجتماعی خود و حامیانش به جمع آوری پول برای پرداخت هزینه‌های انتخاباتی می‌پرداخت و دراین راه نیز حتی به اعمال فشار، تهدید وباج خواهی نیز متوسل می‌شد. همچنین گروههای ذی نفوذ وثروتمندان با پرداخت مبالغ کلان به صورت اعانه به احزاب و نامزدها تلاش دارند بر روند تصمیم گیری قوه مجریه و کنگره تاثیر بگذارند. درمقابل، نامزدها نیز پس از پیروزی در انتخابات با استفاده از جایگاه سیاسی خود از حامیانشان حمایت می‌کنند.

افشاء رسوایی واترگیت در اواسط دهه ۱۹۷۰، ضرورت نظارت دقیق تر بر عملکرد مالی احزاب در جریان انتخابات را مطرح کرد. درماجرای واترگیت اطرافیان ریچارد نیکسون بطور غیر قانونی دستگاه شنود در دفتر مرکزی حزب دموکرات قرار دادند تا از استراتژی انتخاباتی آنان مطلع شوند. همچنین تحقیقات قضایی ثابت کرد که چند میلیون دلار اعانات کلان در اختیار حزب جمهوریخواه قرار گرفته شده بود و به حامیان نیکسون نیز قول داده شده بود که از قراردادهای دولتی سهم زیادی بدست خواهند آورد. پس از این ماجرا نمایندگان کنگره برای جلوگیری از تکرار این رسوایی قانون نحوه تامین هزینه‌های انتخاباتی احزاب و همچنین پرداخت اعانات را به تصویب رساندند.

قانون رقابت‌های انتخاباتی فدرال

این قانون درسال ۱۹۷۴ به تصویب رسید. بر اساس قانون رقابت‌های انتخاباتی فدرال، یک کمیسیون انتخاب فدرال ( Fedral Election Commission (FEC دو حزبی تشکیل شد که دارای ۶ عضو است. این کمیسیون مسئولیت نظارت بر هزینه‌های انتخاباتی را بر عهده دارد. میزان مجاز پرداخت اعانات به نامزد‌ها و یا احزاب در حال حاضر برای افراد حداکثر ۱۰۰۰ دلار و برای سازمان‌ها حداکثر ۵۰۰۰ دلار است. برای جبران این محدودیت، دولت فدرال موظف است بخشی از هزینه‌های انتخاباتی را تامین کند تا از این طریق وابستگی نامزدها به گروههای ذی نفوذ و افراد متنفذ و ثروتمند تا حد امکان کاهش یابد. درازای هر ۵۰۰۰ دلار اعانه‌ای که هر نامزد انتخاباتی از حامیانش کسب می‌کند، دولت فدرال ۲۵۰ دلار به وی پرداخت می‌کند. بعلاوه دریافت کننده کمک از سوی دولت فدرال ملزم است از یک سو هزینه‌های تبلیغاتی خود را به سطح معقول محدود کند و از سوی دیگر پرسشنامه‌هایی را تکمیل کند که در آن نحوه تامین در آمد‌ها و چگونگی هزینه مشخص شود. از این طریق کمیسیون انتخابات فدرال قادر است، بر سالم بر گذار شدن انتخابات نظارت و داشته باشد.

قانون رقابت‌های انتخاباتی فدرال اغلب از سوی احزاب نادیده گرفته می‌شود و در جریان انتخابات، نامزدها به شیوه‌های مختلف و بعضاً دست زدن به شیوه‌های غیر قانونی به دریافت هرچه بیشتر اعانات انتخاباتی می‌پردازند.







 آتش ، موتور ، مزدوران ، جمهوری اسلامی ، ارومیه ، دریاچه ، نیروی انتظامی ، بسیج






سیداحمد کسروی تبریزی در سال 1269 شمسی در شهر تبریز، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛ اما پدرش حاجی میرقاسم، از ملایی دوری گزیده و به بازرگانی پرداخته بود. سیداحمد فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب آموخت؛ و دوازده ساله بود که پدرش به سال 1281 شمسی درگذشت و او خاه ناخواه مکتب و درس را ترک گفت و چندی به کار قالیبافی پرداخت و بعد، از آن کار دست کشید و باز به مکتب رفت و در مدرسه طالبیه، نخست بار با شیخ محمد خیابانی، که درس هیئت قدیم می‌داد، آشنا شد. در سال 1285 که مشروطه پدید آمد، سیداحمد بدان دل بست و شیفته دلبریهای ستارخان و دیگر قهرمانان آزادی شد، تا مشروطه‌خواهان غالب آمدند و بساط استبداد و ”انجمن اسلامیه“ برچیده شد. دوباره تحصیل را دنبال کرد و به پایگاه ملایی رسید. از سال 1298 شمسی به بعد که محمدعلی میرزا به ایران بازگشت و بار دیگر در ایران و تبریز جنگها برخاست، سیداحمد که گوشه گرفته و از این جریانات به دور بود، از راه مطالعه مجله المقتطف و کتابهای عربی و تالیفات طالبوف به دانشهای اروپایی راه یافت. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.

در ایامی که وحشیگریها به کار افتاده بود و صمدخان شجاع‌الدوله و روسها هر چند روز یکبار مردم آزاده را به دار می‌آویختند، سیداحمد کتابی به دست آورده در خانه می‌خواند و می‌اندیشید. مخصوصاً سیاحت نامه ابراهیم بیگ تکان سختی در او پدید آورد و باد به آتش درونش زد. تا رفته رفته با آزادیخواهان آذربایجان آشنا شد. در تابستان 1293، جنگ جهانگیر اروپا آغاز گردید و آذربایجان میدان جنگ شد. سیداحمد برای اینکه زبان انگلیسی یاد گیرد، سال بعد به آموزگاری زبان عربی وارد مدرسه آمریکایی شد، و در همان مدرسه، برای یاد دادن عربی به شاگردان، کتاب النجمه‌الدریه را در دو جلد نوشت که سالها در دبیرستانهای تبریز از روی آن درس می‌خواندند و هم در آن مدرسه بود که زبان انگلیسی و اسپرانتو را فراگرفت.

در تیرماه 1295، برای اینکه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در یکی از شهرهای قفقاز به کار پردازد، به روسیه رفت، اما چون در قفقاز کار به دست نیاورد از راه عشق‌آباد به مشهد رفت و از مشهد به باکو و تفلیس بازگشت و در تفلیس به وسیله اسماعیل حقی با آزادیخواهان قفقاز آشنا شد و بعد به تبریز آمد و باز در مدرسه آمریکایی مشغول تعلیم و تعلم شد. در این هنگام بود که خیابانی و سایر آزادیخواهان تبریز به کار و کوشش برخاسته بودند. سیداحمد نیز به جمع دموکراتها پیوسته و در جلسات ”تجدد“ حضور می‌یافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبریز، که تازه گشایش یافته بود، درس عربی می‌داد. سال 1297 فرا رسید. عثمانیان، که به تبریز راه یافته بودند، خیابانی و نوبری و چند تن دیگر از آزادیخواهان تبریز را دستگیر و تبعید کردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه ترکی پدید آوردند. ولی، چون جنگ به شکست آلمان و همدستان او پایان یافت و عثمانیان از تبریز رفتند، سیداحمد با سیدجلیل اردبیلی حزب دموکرات و جلسات تجدد را برپا کرد. در این میان، خیابانی از تبعید بازگشت و انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تیرماه 1298)، و کار کسروی و یاران او با خیابانی به دودستگی کشید و کسروی و همراهان او به ”انتقادیون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردین 1299، دموکراتها در تبریز قیام کردند و سیداحمد ناچار به تهران آمد. در تهران، چندی در دبیرستان ثروت درس عربی می‌داد، تا قیام تبریز برافتاد و خیابانی به دست مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. سیداحمد، در تهران، از یکسو با اسپرانتیست‌ها آشنا درآمیخت، و از سوی دیگر با سران بهایی آشنایی یافت و با آنان به گفتگو پرداخت. کسروی در دی ماه 1299 به عضویت استیناف تبریز منصوب و روانه آذربایجان شد. اما در عدلیه تبریز بیش از سه هفته نماند، زیرا در آن روزها کودتای سیدضیاءالدین در تهران پیش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهای عدلیه بسته شد. دولت سیدضیاء برافتاد و قوام‌السلطنه روی کار آمد؛ ولی درهای عدلیه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را به دیگری داده بودند.

پس روز 29 شهریور 1300 به تهران حرکت کرد، و در 26 آبان به عنوان عضو استیناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساری بود که استیناف آنجا برچیده شد و او به تهران آمد و چندی مأمور دماوند شد. در مهرماه 1301، او را برای امتحان به تهران خواستند. امتحان داد و نمره اول گرفت. در دی ماه مأمور عدلیه زنجان شد و در آنجا، تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان، به ضمیمه مهنامه پیمان، چاپ شد... پس از آن که کابینه قوام‌السلطنه افتاد و سردار سپه، وزیر جنگ، به نخست وزیری رسید، سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و کسروی عدلیه را به ناصریه (اهواز) برد و چون فرماندار نظامی با این عمل مخالفت کرد و کار به سختی کشید، مرخصی خواست و روز سوم فروردین 1304 سفری به عراق کرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مرکز خواستند، و روز 22 اردیبهشت به تهران عزیمت کرد. کسروی چندی در تهران به بیکاری و خواندن و نوشتن گذرانید و مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد. دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید. پادشاهی خاندان قاجار پایان پذیرفت و رضاشاه به روی کار آمد. کسروی، در آغاز سال 1305، سمت بازرسی و ریاست یکی از محکمه‌های جدیدالتأسیس انتظامی را داشت که داور وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کرد. باز کسروی بیکار ماند و فرصت مطالعه یافت. در این هنگام، گفتارها در مهنامه آینده می‌نوشت؛ و درباره تاریخچه شیر و خورشید آگاهیهایی به دست آورد. در اوایل سال 1306، پروفسور هرتسفلد کلاسی برای آموختن خط و زبان پهلوی بنیاد کرد و کسروی، که اندک اطلاعی در این رشته داشت، با دلخوشی به آن کلاس رفت و بهره بسیار از آن برد. در تشکیلات داور، به سفارش تیمورتاش، وزیر دربار، دادستان تهران شد ولی با روشی که در کار پیش گرفته بود، نتوانست دیری در آن سمت بماند و بیست روز از گشایش عدلیه نگذشته بود که او را مأمور خراسان کردند؛ و چون غرض تبعید او بود و اجازه مرخصی نمی‌دادند، پنجمین تلگراف را چنین نوشت: ”وزارت جلیله عدلیه بی اجازه حرکت کردم“. پس از ورود به تهران، چون با داور نتوانست کار کند، کناره‌جویی کرد و پروانه وکالت گرفت.

در آن روزها بود که به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد. کسروی در پائیز سال 1307، به دادگاه جنایی دعوت و مشغول کار شد؛ در 29 دی ماه همان سال به ریاست کل محاکم بدایت منصوب گردید. در همان روزها بود که به نوشتن کتاب شهریاران گمنام پرداخت و بخش یکم و دوم آن را به چاپ رسانید. در زمستان سال 1308 ، جزو هیئت بازرسی کشور به اراک و همدان و پیرامونها سفر کرد؛ و در همدان با عارف قزوینی، که در تبعیدگاه می‌زیست، آشنا شد. در این سفر، هشت هزار نام از نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت. سال 1308 به پایان می‌رفت که منتظر خدمتش کردند. کسروی در تمام مراحل خدمت خود در عدلیه، به واسطه صراحت رأی و بی پروایی و نرفتن زیر بار توصیه و نفوذ، سختیها و آزارها دید تا آنجا که در زمستان سال 1311، که از عدلیه پا کشیده و وکالت می کرد، بر اثر کینه‌جوییها و بویژه به علت نامه‌ای که مستقیماً به شاه نوشته و در آن عدلیه را دستگاه بیهوده و دکانی برای سودجویی داور و دوستان او خوانده و قانونها را بیخردانه نامیده بود، از دادگاه انتظامی به سه رتبه تنزل محکوم شد، ولی حکم اجرا نگردید و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد. کسروی، در یک سخنرانی که در یکم آذر 1323 ایراد کرده و به صورت کتاب مستقلی به نام "چرا از عدلیه بیرون آمدم؟" چاپ شده است، می‌گوید: ”جای بسیار خشنودی است که در این کشوری که رشوه‌خواری و نادرستی از در و دیوارش می‌بارد، من، که در عدلیه در کانون رشوه‌خواری می‌بوده‌ام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در این کشوری که چاپلوسی و پستی گریبانگیر خرد و بزرگ می‌باشد، من، با همه آمیزش که با چاپلوسان و پست‌نهادان، آلوده خوی آنان نگردیده‌ام. تا اینجا کار و کوشش کسروی بیشتر تحقیق و مطالعه در تاریخ و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و، به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد. و هم در آن سال، ماهنامه پیمان را بنیاد نهاد. و در آن ماهنامه، اندیشه‌های خود را در هر رشته از امور دینی و اجتماعی، با بیان خاص خود و از راههای گوناگون، روشن کرد.

بعد از حوادث شهریور 1320، به جای مجله پیمان، روزنامه پرچم را، که بیشتر جنبه سیاسی داشت، انتشار داد. روزنامه پرچم یکی از جراید اصولی کشور و، به نوشته صاحبش، ”از هر آلودگی و ناپاکی مبرا بود“. اما پس از چندی، پرچم یومیه را هم تعطیل و پرچم ماهانه را، که در واقع جانشین ماهنامه پیمان بود، منتشر کرد. پس از رفتن رضاشاه، از ایران، کسانی مانند سرپاس مختاری و پزشک احمدی، به جرم اعمالی که در گذشته انجام داده بودند به محاکمه کشیده شدند. کسروی وکالت تسخیری مختاری را پذیرفت و از عهده آن به خوبی برآمد، و مطالبی در دادگاه عنوان کرد که بسیار ارزنده و حتی در آن دوره تند و جسورانه بود. انتقاد بی پرده و بی پروای کسروی از برخی عقاید سیاسی و مذهبی و برخی از رسالات کوبنده او درباره ادبیات و اندیشه‌های عرفانی، جمعی را در پیرامون او گرد آورد و گروهی از متحجران مذهبی را با وی دشمن کرد. بارها بوسیله گروه تروریستی فداییان اسلام تهدید به مرگ شد، و سرانجام در سال 1324 بوسیله سید حسین امامی ( از تروریست های فدائیان اسلام ) کشته شد .

ادوار زندگانی و کار و کوشش کسروی را می‌توان چنین خلاصه کرد: 1 ـ از جوانی تا آمدن تهران ـ در این دوره به کسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغین مسیحی مباحثه می‌کند؛ و در صرف قندگی ـ در این مرحله، به موضوعهای دینی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقی، و به قول خود او، به ”آیین زندگی“ می‌پردازد؛ مجله پیمان و روزنامه پرچم و مجله پرچم را پیاپی بنیاد می‌نهد. در کتاب آیین و بعد در ورجاوند بنیاد، به تمدن نوین اروپایی و فلسفه مادیگری و ماشینیسم می تازد و مفاسد آنها را یکایک برمی‌شمارد؛ بر ضد خرافات و تعصبات بیجا و بیهوده و به اختلافات مذهبی از صوفیگری و بهائیگری و همچنین به برخی معتقدات شیعی می‌تازد؛ بر فرهنگستان و لغت‌سازان ایراد می‌گیرد و خود، زبان و لغت خاصی به نام ”زبان پاک“ به کا می‌برد؛ با شعر و شاعری، به معنای متعارف آن، مخالفت می‌ورزد، رمان‌نویسی و داستانسرایی را کار بیهوده و نابخردانه می‌خواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد می‌گیرد، و اغلب احادیث را مجعول می‌داند؛ و در همه این کوششها، که سرانجام به قیمت جانش تمام شد، آنچه را می‌گوید و می کند به راست می‌دارد. کسروی از پرکارترین دانشمندان ایران در عهد اخیر بود. دوره‌های ماهنامه پیمان و پرچم مملو از یک رشته انتقاداتی است از اوضاع زندگی و طرز معاشرت و آداب اجتماعی، که همه مطالب آنها را خود او می‌نوشت. او کسی است که خیلی چیزها را نخست بار عنوان کرده و راه تحقیق را برای دیگران گشوده است. کوشش کسروی در نمودن معنی درست حکومت مردم بر مردم و زنده کردن نام مجاهدان و فدائیان و شهدای مشروطیت و گرد آوردن کارهای این گردان و رادمردان کوششی ارجمند بود.










خنده خاتمی ، خنده خامنه ای ، اصلاح طلب ، ولایت فقیه ، جمهوری اسلامی ، آخوند مکار ، دوم خرداد ،

آقایان و خانم های اصلاح طلب! این نوع از اعلام برائت کردندتان از جنبش سبز دیگر دارد لوس میشود که یکروز ابطحی بیاید و از ما اعلام برائت کند و فردایش منتجب نیا و پس فردایش خوئینی ها و پس اون فردایش فلانی و فلانی ها.

خب اگر میخواهید از جنبش سبز اعلام برائت کنید، مرد و مردانه بیایید و در بین خودتان ( همه اصلاح طلبان ) یک میتینگ سیاسی برگزار کنید و در پایان آن مراسم هم یک بیانیه بدهید و همگیتان هم با اسم و رسم زیر آن را امضا کنید و در آن بیانیه هم به روشنی بگویید که چرا از جنبش سبز اعلام برائت کرده اید ( مثلا چون جنبش سبز برانداز است ، خواستار جدائی دین از حکومت است ، به خمینی و آرمانهایش احترام نمیگذارد ، ولایت فقیه را قبول ندارد و جمهوری ایرانی را بجای جمهوری اسلامی میخواهد و ... ) تا بدین ترتیب در آینده جای هیچگونه سفسطه برای کسی باقی نماند و مردم هم بتوانند با خیال راحت و بصورت اصولی تکلیفشان را با شما اصلاح طلبان مشخص کنند ( هر چند که هم اکنون هم خیلی از مردم آزادیخواه ایران تکلیفشان را با شماها مشخص کرده اند) .

در پایان هم از اصلاح طلبان میخواهم که در انتخابات مجلس نهم شرکت فعال داشته باشند تا متوجه شوند که وزن سیاسی شان چقدر است و بعد آنرا مقایسه کنند با وزن سیاسی تحریم کنندگان انتخابات مجلس و آنگاه متوجه خواهندشد که آن رای هایی که به آنها در 2 خرداد 76 و انتخابات های بعد از آن داده شد نه از حب علی بلکه از بغض معاویه بوده است و اگر در آن انتخاباتها کاندیداهای شایسته و وارسته ای حضور داشتند مردم آزادیخواه ایران حتی حاضر نبودند به شماهایی که پرونده دهه شصتتان از روی خامنه ای هم سیاه تر است نگاه کنند چه برسد به آنکه بخواهند به شماها هم رای بدهند .








عکس سید علی خامنه ای در کنار سرهنگ معمر قذافی ، عکس امیر المومنین در کنار ولی امر مسلمانان جهان ، عکس دیکتاتور جمهوری اسلامی ایران در کنار دیکتاتور جمهوری اسلامی لیبی






ویلیام بردلی «بـِرَد» پیت( William Bradley "Brad" Pitt) در‏ ۱۸ دسامبر سال ۱۹۶۳ در شاونی، اوکلاهاما به دنيا آمد.تبار اصلی پیت به انگلستان برمی‌گردد. او و دو برادر و خواهرش، داو پیت و جولی پیت، در اسپرینگ‌فیلد، میسوری بزرگ شدند. مادر او مشاور مدرسه و پدرش مدیر کارخانه ماشین سازی بود.
از سال 1978 تا 82 او به دبیرستان kickapoo رفت. او به بازی‌های تنیس و بسکتبال علاقه زیادی داشت و در همه مسابقات جایزه اول را می‌گرفت. براد پیت یک شاگرد نمونه در دبیرستان بود و در همه درس‌هایش چه خواندنی و چه ورزش نمرات بالا می‌گرفت.ازسال 1982- 1986 به دانشگاه ميسوري رفت. رشته او خبرنگاری بود و در زمینه تبلیغات نیز فعالیت می‌کرد. سال 1986 وارد هالیوود شد. اولین شغل او کار در یک ساندویچ فروشی بود که باید لباس مرغ می پوشید و بیرون رستوران تبلیغات پخش می‌کرد. همچنين او راننده لیموزین بود و از جمله کارهای دیگری که انجام می‌داد خدمتکاررستوران و معلم شنا بود.او پولی که ازاین کارها بدست می‌آورد را خرج کلاس‌های هنرپیشگی مي‌کرد. کم کم از کلاس‌های پایین به کلاس‌های بالا و از فیلم‌های کوچک خود را به فیلم‌های بزرگ رساند. وي آموزش بازیگری را نزد روی لندن دیده است.
در سال 1991 در فیلم Thelma & louise نقش کوچکی به مدت 14 دقیقه بازی کرد. بخاطر همین فیلم از او درخواست بازی در فیلم دیگر شد. براد پیت با 7 چهره در نقش‌های اصلی، که 4 تای آنها فیلم جنجالی بود، طی سال‌هاي 92 تا 95 خود را به یک فوق ستاره تبدیل کرد.در سال 1995 در فیلم seven بازی کرد. فیلم بسیار مورد توجه منتقدان و تماشاگران سینما قرارگرفت تا آنجا که از این فیلم به عنوان یکی از شاهکارهای دهه 90 نامبرده می‌شود. بازی براد پیت و مورگان فریمن در این فیلم خیره کننده بود. این فیلم اولین همکاری بارد پیت با دیوید فینچر کارگردان صاحب سبک و بنام هالیوود بود.

در سال 1997 برد پیت در نقش یک بیمار روانی در تریلر روانشناختی تریگیلیام یعنی فیلم دوازده میمون ظاهر شد و جایزه گلدن کلاپ را برای بهترین بازیگر نقش دوم از آن خود کرد. سپس در فیلم خوابگردها در کنار بازیگرانی چون رابرت دنیور و داستین هافمن ظاهر شد و بعد از آن در فیلم ، متعلق به شیطان در کنار هریسون فورد بازی کرد.برد پیت در سال 1997 به آرژانتین رفت تا در پروژه بلند مدت هفت سال در تبت ظاهر شود که بعدا این فیلم با نقدها و اظهارنظرهای عجیبی همراه شد.فیلم بعدی او با جوبلک ملاقات کن با زمانی بیش از 3 ساعت ساخته شد و برد پیت در کنار استاد خود؛ آنتونی هاپکینز بار دیگر بازی عالی از خود نمایش داد.

برد در سال 1999 پس از یک غیبت کوتاه بار دیگر با دیوید فینچر برای بازی در فیلم باشگاه مشت زنی همراه شد. این فیلم با بازی برد و همچنین ادوارد نورتون برای خالی کردن عقده‌های مردان جوان به تصویر کشیده شد و محبوبیتی دیگر براي برد پیت رقم زد.وي در سال 2001 در یک کمدی جنایی به نام قاپزنی ساخت کشور انگلستان و به کارگردانی ریچی ظاهر شد و بنیسیو دل توره در این فیلم با برد همراه بود. در همین سال برد پیت در یک کمدی رمانتیک در کنار جولیا رابرتز ظاهر شد. وي با رابرت ردفورد در فیلم جاسوس بازی همبازي بود.

برخي از آثار هنري برد پيت:

کمتر از صفر، ۱۹۸۷
خوشحال با یکدیگر، ۱۹۸۹
طبقه برنده، ۱۹۸۹
تلما و لوئیز، ۱۹۹۱
سراسر مسیرها، ۱۹۹۱
جانی جیرپوش، ۱۹۹۲
رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد، ۱۹۹۲
کول ورلد، ۱۹۹۲
عشق حقیقی، ۱۹۹۳
کالیفرنیا، ۱۹۹۳
افسانه‌های خزان، ۱۹۹۴
مصاحبه با خون‌آشام، ۱۹۹۴
طرفدار، ۱۹۹۴
هفت، ۱۹۹۵
دوازده میمون، ۱۹۹۶
خواب روها، ۱۹۹۶
متعلق به شیطان، ۱۹۹۷
با جو بلک آشنا شوید، ۱۹۹۸
باشگاه مشتزنی، ۱۹۹۸
جان مالکوویچ بودن، ۱۹۹۹
آدم‌ربایی، ۲۰۰۰
مکزیکی، ۲۰۰۰
جاسوس بازی، ۲۰۰۱
بازده یار اوشن، ۲۰۰۱
تروا، ۲۰۰۴
دوازده یار اوشن، ۲۰۰۴
آقا و خانم اسمیت، ۲۰۰۵
مرحوم، ۲۰۰۵
بابل، ۲۰۰۶
بزرگ قلب، ۲۰۰۷
سرگذشت عجیب بنجامین باتن، ۲۰۰۷
سیزده یار اوشن، ۲۰۰۷
ترور جسی جیمز به ‌وسیله رابرت فورد بزدل، ۲۰۰۷
کیفیت بازی، ۲۰۰۷
بعد از خواندن بسوزان، ۲۰۰۸
شانه‌های اطلس، ۲۰۰۸
چاد اشم، ۲۰۰۸





وبلاگ جمهوری ایرانی - این روزها که از طریق اینترنت با بعضی از جوانان سوری در ارتباط هستم به وضوح میبینم که این جوانان آزادیخواه چه نفرت و کینه ای از علی خامنه ای و جمهوری اسلامی پیدا کرده اند و چقدر از دست شبکه العالم ( وابسته به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ) عصبانی هستند و وقتی علت این عصبانیت و خشم را از آنها میپرسم ( هر چند علتش را میدانم ) به من میگویند:

مگر رژیم شما ( جمهوری اسلامی ایران ) دائما شعار نمیدهد که از ملت های مسلمان و مستضعف منطقه در برابر دیکتاتورها حمایت میکند؟ پس چرا در شبکه العالمش ما بچه روستائی های سوری را که تنها خواسته مان برگزاری انتخابات آزاد است را یک عده اراذل و اوباش وابسته به القاعده معرفی میکند؟

چگونه است که علی خامنه ای و حکومتش، اعضای اخوان المسلین مصر و اردن و فلسطین (حماس ) را جوانان مبارز و آزادیخواه مینامند و از اعتراضات خیابانی آنها هم حمایت میکنند ولی ما اعضای اخوان المسلین سوریه را که جزئی از خانواده بزرگ اخوان المسلمین هستیم را یک عده فتنه گر وابسته به اسرائیل و آمریکا خطاب مینمایند؟

چرا شبکه العالم که 24 ساعته تظاهرات معترضان مصری و یمنی و بحرینی و ... را نشان میدهد هیچ فیلمی از تظاهرات مسالمت آمیز ما جوانان سوری پخش نمیکند؟ چرا هیچ فیلمی از جنایات و آدمکشی های بشار اسد قاتل و حزب بعث جنایتکارش را نشان نمیدهد؟

آیا از نظر رژیم شما پخش کردن فیلم تظاهرات یک عده طرفدار بشار اسد که شب تا صبح را در فندق ها و کاباره های دمشق به عیاشی مشغولند مهمتر است یا پخش فیلم لحظه جان دادن معترضان سوری در خیابانها؟

چرا جمهوری اسلامی ایران که دائما دم میزند در امور کشورهای منطقه دخالت نمیکند و فقط از ملتهای مستضعف حمایت معنوی میکند، برای رژیم بشار اسد نیروهای چماقدار و آدمکش و تجهیزات سرکوب و وسائل اختلال در اینترنت و مخابرات میفرستد؟

آیا از نظر حکومت شما ( جمهوری اسلامی ) ، حسنی مبارک و بن علی چون سنی بودند دیکتاتور هستند و بشار اسد چون شیعه هست نمیتواند دیکتاتور باشد؟ آیا این تعریف و ملاک مشخص کردن دیکتاتورها از نظر رژیم شماست؟ که اگر اینطور است پس بدا بحال ملتهایی که همچنان فکر میکنند که جمهوری اسلامی ایران حامی حرکتهای انقلابی آنهاست ؟

آیا رژیم شما ( جمهوری اسلامی ) در همه زمینه ها، سیاستش اینگونه یک بام و دو هواست؟ که اگر اینطور است پس وای بحال شما مردم ایران، چرا که بشار اسد و حزب بعثش، ظاهر و باطنشان همین است، نه ادعای اسلامگرایی و دموکراسی و حقوق بشر دارند و نه برای سایر ملت ها هم نسخه آزادیخواهی تجویز میکنند، علنا هم به مردم سوریه میگویند: هر کسی که با ما مخالفت کند جایش در قبرستان است . ولی مثل اینکه رژیم شما ( جمهوری اسلامی ) در بیشرفی و رذالت گوی سبقت را از رژیم ما ( بشار اسد و حزب بعث ) ربوده است چراکه رهبر شما و حاکمانتان دائما شعار اسلام خواهی و آزادیخواهی و مردم سالاری و حقوق بشر ( اسلامی ) سر میدهد ولی در عمل همه این شعارهای دهن پر کن را زیر پا میگذارند و هر جنایتی را هم که بصلاح بدانند در مورد مردم خودشان و سایر ملتهای منطقه به اجرا میگذارند . پس بهتر است بجای اینکه شما مردم آزادیخواه ایران بحال ما مردم سوریه گریه کنید ما سوری ها بحال شما گریه کنیم که چنین حکومت منافق و دوروئی دارید که روی ماکیاول را هم سفید کرده است .






علی ودایع ( باشگاه اندیشه ) - فردا سالروز کودتای 28 مرداد 32 است ؛ برگی ننگین از تاریخ معاصر ایران و چنگ اندازی بیگانگان به ایران ، همواره این روز یادآور دخالت آمریکا و بریتانیا در امور داخلی ایران بوده است اما روز 28 مرداد یک برگه مغفول دارد و آنهم دخالت شوروی در کودتای 28 مرداد است. در سندها، کمترین اشاره ای به نقش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی - روسیه - نیست. تنها به اتهاماتی اشاره شده است که رادیو مسکو به امریکا وارد کرده است. ﺁیا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کرملین اسناد مربوط به ایران، از جمله نقش روسیه در کودتای 28 مرداد 1332 را انتشار داده است؟ برخی مطالعات انجام گرفته اند حاکی از رضایت خاطر ﺁن رژیم از کودتا است.

برای ﺁنکه تصور دقیقی از اندازه فعل پذیری شوروی سابق بدست ﺁوریم، یادﺁور می شویم که امپراطوری روسیه با ایران مرز مشترک داشت. اما در برابر کودتا هیچگونه واکنشی بروز نداد.

1 - با روی کار ﺁمدن حکومت نهضت ملی ایران، دولت شوروی دست به فرهنگ ایرانی زدائی در ﺁسیای میانه زد (ﺁلکساندر ﺁدلر شوروی شناس در فیلم مستند پیرامون نهضت ملی شدن صنعت نفت و مصدق و حکومت او)

2 - چرا روسیه واکنش کارپذیرانه ای ابراز کرد؟

پاسخ ایدن، وزیر امورخارجه و سپس نخست وزیر انگلستان و از سازمان دهندگان کودتا، در خاطرات خود، این است: ما به روسها هشدار دادیم: بدون نفت، حیات غرب غیر ممکن است و اگر از روسیه شوروی عملی در جهت مخالف غرب سرزند، انگلستان وارد جنگ خواهد شد. روسیه این اخطار را جدی گرفت و وقتی اختلالات رخ نمودند، حرکاتشان ﺁشکارا محتاطانه بود (صفحه 358 The memoirs of Sir Anthony Eden full Circle)

3 - مورخ الدوله سپهر رابط زاهدی با سفارت روسیه شوروی ، در منزل محمد علی کشاورز صدر، سخنگوی وقت جبهه ملی، با حضور ابوالحسن بنی صدر علت سکوت روسیه در کودتای 28 مرداد را اینسان توضیح داد: زاهدی به من مأموریت داد نزد سفیر روسیه بروم و به او بگویم: هرگاه حزب توده خود را وارد ماجرا نکند، من قول می دهم در ایران، به امریکا پایگاه نظامی ندهم و ایران وارد پیمان نظامی نشود. اما اگر حزب توده وارد عمل شود، غیر از سرکوب بیرحمانه، به امریکا پایگاه نظامی می دهیم و وارد پیمان نظامی هم می شویم.

4 - روسیه شوروی با سیاست موازنه منفی دکتر مصدق از زمان مجلس چهاردهم شورای ملی موافق نبود. چنانکه دکتر مصدق طرحی را به تصویب مجلس گذراند که هیچ نخست وزیر و وزیر و اشخاصی که کفالت از مقام ﺁنها یا معاونت می کنند نمی توانند راجع به نفت با هیچیک از نمایندگان رسمی و غیر رسمی دول مجاور و غیر مجاور و یا نمایندگان شرکتهای نفت و هرکس غیر از اینها مذاکراتی که اثر قانونی دارد، بکند و یا این که قراردادی امضاء نماید . سفیر روسیه این اقدام مصدق را دشمنی با روسیه تلقی کرد و مصدق در پاسخ پیام او، نامه ای به او نوشت: راجع به نفت شمال ایران که ابتکار پارلمانی این جانب موجب بدبینی و دلتنگی مأمورین اتحاد جماهیر شوروی گردید و حتی رادیو مسکو اسناداتی به اینجانب داد که استحقاق ﺁن را ندارم، لازم است عرض کنم که به دلایل تاریخی و تجربیات تلخی که از امتیازات داریم، موکلین من اصولا با هرگونه امتیازی که راجع به منابع ثروت مملکت به داوطلبان غیر ایرانی در قلمرو ایران داده شود، خوش بین نیستند... بی شک می توان ادعا کرد که کودتای 28 مرداد با چراغ سبز مسکو و حتی همراهی سیاست مداران روس به وقوع پیوست.

5 - در همان زمان در خواست امتیاز نفت از سوی روسها حزب توده را وادارکرد بدون هیچ توجیه واقعی، با عناوینی از این نوع چگونه باید امتیازات را در مقابل حصول بیشترین منافع برای کشور اعطا کرد، تا آنجا پیش رفت که برای تجدید مذاکرات مربوط به امتیاز نفت، نه تنها به روسها، بلکه همچنین به انگلیسها و آمریکائیان، دلیل برهان تراشید. مطبوعات حزب توده که سر سپرده و مبلغ روسیه شوروی بودند، در هنگام آغاز مبارزات ملت ایران برای استیفای و مطالبات حقوق خود از شرکت نفت شعار ملی و ملی کردن را خیانت شمرده و آن را محکوم کردند.

6 - اما درباره مطالبات ایران از شوروی باید بدانیم: پس از ورود ارتش های شوروی و انگلستان به ایران در سال 1320 طبق قرارداد دوستی و همکاری که بین ایران و متفقین به امضاء رسید، دولت ایران تعهد کرد که برای هزینه های ریالی متفقین در ایران مقادیری اسکناس در اختیار آنها قرار دهد. بدین منظور در اسفند ماه 1321 موافقت نامه ای بین بانک ملی ایران و نمایندگان شوروی در تهران امضا شد که بر اساس آن دولت شوروی تعهد کرد در مقابل ریالهای در یافتی، 40 در صد ارز تضمین شده به طلا(دلار آمریکائی) و 60 در صد شمش طلا، به بانک ملی ایران تحویل دهد.

پس از پایان جنگ وخروج نیروهای شوروی از ایران، بانک ملی بابت ریالی که در اختیار دولت شوروی قرار داده بود، مبلغ 20 میلیون دلار(12میلیون دلار بابت 60 در صد شمش طلا و 8 میلیون دلار بابت 40 در صد دلار آمریکایی) از بانک دولتی اتحاد جماهیر شوروی بستانکار شد. وزن خالص 60 در صد طلای مزبور، دقیقاً یازده میلیون و یکصد و نود و شش هزار و هفتاد گرم و سی سانتی گرم بود. بانک ملی ایران در آخر هر سال رقم را در بیلاان محاسبات خود منظور می کرد و از طریق وزارت امور خارجه برای بانک دولتی مسکو ارسال می کرد و بانک مسکو آن را تائید می کرد(تلگراف مورخ 26 مارس 1946 بانک دولتی اتحاد جماهیر شوروی). علاوه بر این، دولت ایران از دولت شوروی مطالبات دیگری نیز داشت که خلاصه آن بشرح زیر بود:

- بابت حقوق گمرکی کالاهایی که دولت اتحاد شوروی به ایران وارد یا از ایران خارج کرده بود به مبلغ پنجاه میلیون تومان.

- بابت فروش اسلحه و مهمات کارخانجات تسلیحات ارتش ایران، معادل پنجاه میلیون تومان.

- بابت حمل شش میلیون تن وسایل نظامی از بندر شاهپور به بندر شاه به مبلغ هشت میلیون دلار.

این مطالبات را به حکومت مصدق بازپس ندادندوبه حکومت کودتا دادند. به قول مهندس زیرک زاده: در صورتی که می بینیم حتی با اولین دولت بعد از کودتای 28 مرداد، دوستانه رفتار کردند و اختلافات بین دولتین روسیه و ایران را که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق حاضر به رفع ﺁن نبودند، به سرعت با حکومت زاهدی حل و فصل کردند.

7 - شوروی ها قطره ای نفت بلوکه ایران را-علی رغم تخفیفی تا 50 در صد - نخریدند. نه خودشان خریدند و نه گذاشتند سایر کشورهای بلوک شرق بخرند... و زمانی که ژاپن داوطلب خرید نفت ملی شده، با 30 در صد تخفیف شده بود، شوروی ها در اتحاد با انگلیسی ها و اجرای کامل حصر اقتصادی ایران، به ژاپن پیشنهادی با همان30 در صد تخیف دادند تا ایران ناکام بماند و ماند. شوروی برای معامله فروش 500 هزار تن نفت، یک هیئت اقتصادی و مالی به ژاپن اعزام کرد. این مقدار نفت پس از پایان جنگ کره، وسیله روس ها از حوزه نفتی ساخالین برای فروش آزاد شده بود که شوروی آن را با 30 در صد تخفیف به ژاپن پیشنهاد کرد

نویسنده کتاب(ارسلان پوریا) کارنامه مصدق و حزب توده که او مانند همه توده ای ها یک عمر با پرسش چرا شوروی از ایران نفت نخرید روبرو بود، در صفحه 361 چنین روایت می کند: برای آنکه از گمان بیرون آیم پرسش را با همه راستاهای آن در نامه ای همراه دفتر دوم این کارنامه نزد مصدق که در احمد آباد بازداشت بود، فرستادم و پرسیدم که شما خواهان فروش نفت به شوروی نبودید یا آنها نخریدند؟ مصدق در23 بهمن 1342 از احمد آباد پاسخ نامه را به مهر بنوشت که بخش وابسته آن را می آوریم:...مرقوم فرموده اید که می گویند اینجانب صلاح نمی دانستم با دولت اتحاد جماهیر شوروی معامله فروش نفت بشود، عرض می کنم که خلاف محض است. آرزویم این بود که آن دولت از ایران خرید نفت کند و ما را در مبارزه که مملکت از فروش نفت عایداتی نداشت و مخارج دستگاه نفت هم تحمیل بودجه مملکت شده بود یاری نماید. چنانچه دولت اتحاد شوروی نفت از ما می خرید، شرکت های بیگانه و بی وجدان ده می برند و یک میدهند، هرگز نمی توانستند دست بریده ای را که ملت ایران با آن همه فداکاری و از خود گذشتگی بجای خود نصب کرده بود باز از جا بر کنندو ملت ایران را مقطوع الید نمایند و بهترین دلیل مخالفت افراد حزب توده با ملی شدن صنعت نفت بود که در آن زمان همه دیدند و شنیدند.

8 - چند روز قبل از سفر مصدق به لاهه، یعنی اول خرداد 1331 دولت شوروی یک یادداشت اعتراض آمیز در رابطه با قرارداد و استخدام مستشاران نظامی برای دولت ایران فرستاد. این اعتراض تنها برای تضعیف حکومت ملی دکتر مصدق بیش بود.

9 - ماکالونسکی قاضی شوروی بطور اتفاقی مریض می شود و به هنگام رأی گیری در دادگاه غایب بود، این غیبت بدون شک بی ارتباط با سیاست شوروی در ضدیت با حکومت ملی مصدق نبوده است. ولی دادگاه لاهه روز 22 ژویه 1952 مصادف با روز 30 تیر 1331 رأی تاریخی خود را صادر کرد. از چهارده قاضی، نه تن به سود ایران و به عدم صلاحیت دیوان دادگستری بین المللی در رسیدگی به دادخواست انگلیس رأی دادند و عجیب اینکه قاضی انگلسی (لرد آرنولد مک نیر) نیز به نفع ایران رأی داد. مصدق در باره او گفت: هنوز هم مردان با تقوی، که با هیچ قیمتی نمی توان آنها را خرید، وجود دارند. آن قاضی نامدار انگلیسی هم از این گونه مردان است.

10 - سخنان خروشچف در ملاقات با سفیر کبیر ایران، عبدالحسین مسعود انصارى، در اوایل‏شهریور 1338، بازگوى تردید و بى‏تصمیمى است که متعاقب مرگ استالین دامن‏گیر جانشینان‏او شده بود. خروشچف ضمن گله از پیوستن ایران به پیمان بغداد گفت: ما از تیرگى روابط با همه کشورها، بخصوص با همسایگان، گریزانیم. یکى از ایرادات‏ بزرگى که ما به سیاست خارجى استالین وارد مى‏کنیم این است که او نسبت به ترکیه‏رویه خیلى نامعقولى پیش گرفت و گفت دولت شوروى نسبت به بعضى قطعات خاک‏ ترکیه ادعا دارد و حتى حاضر شده بود عهدنامه دوستى با ترکیه را فسخ کند. با این کیفیت ‏ما به ترک‏ها حق مى‏دهیم اگر نسبت به ما بدگمان باشند و ما سعى مى‏کنیم بدگمانى آن‏هارا مرتفع کنیم. ولى ما نسبت به شما بدى نکردیم. اگر روزگارانى ایران و روسیه با هم‏جنگیده‏اند یا فرضاً پطر کبیر گفته باشد که باید خاک روسیه را تا آب‏هاى اقیانوس هند امتداد بدهیم من چه مسؤولیتى دارم که امروز باید جوابده آن اعمال باشم. استالین‏ نسبت به ایران سیاست خوبى نداشت ولى بعد از استالین از ما جز خوبى چه دیده‏اید؟ مگر ما از اعلیحضرت همایونى به بهترین وجهى پذیرایى نکردیم. مقدم شاهنشاه را به‏ خاک‏مان گرامى نداشتیم؟ صمیمانه راجع به مسائل مورد علاقه طرفین با هم صحبت‏ نکردیم؟.. نگاه کنید به نوشته سایه سهمگین سرکوب از محمد علی موحد در مجله بخارا شمارة 29 به نقل از تاریخ معاصر ایران، 12 - زیرک زاده در مقام یافتن علت رفتار روسیه شوروی این جمله را از خاطرات خروشف نقل کرده است: روزی در حضور استالین صحبت از ایران به میان ﺁمد. استالین گفت: ایران را کنار بگذارید (چون) منطقه نفوذ ﺁنگلوساکسون ها است . قول استالین اشاره است به قرارداد یالتا یا تقسیم جهان میان دو طرف شرکت کننده در جنگ بین المللی دوم بر ضد ﺁلمان و ایتالیا و ژاپن.

امروز که پرده ﺁهنین برداشته شده و دولت جماهیر شوروی و مخصوصا جمهوریهای ﺁسیای میانه چهره حقیقی خود را نشان داده اند، بخوبی می بینیم که مصدق با رد کمک حزب توده، چه خدمت بزرگی به ملت ایران کرده است. بر فرض که برخلاف تمام اصول ژئوپلیتیک و سیاستهای جنگ سرد، کمک حزب توده مؤثر واقع شده و دولت دکتر مصدق از خطر کودتا نجات می یافت، از ﺁنجا که سیاست ممالک کمونیستی با حکومت ملی مغایرت اصولی داشت ، بزودی مصدق را برکنار می کردند و یک دیکتاتوری کمونیستی بر ایران حکمفرما می شد و چون ما همسایه دیوار به دیوار شوروی بودیم، به اسم ایرانستان، یکی از جماهیر شوروی می شدیم !









 تظاهرات انگلیس ، احمدی نژاد ، پلیس ، کهریزک ، شکنجه ، سرکوب ، دیوید کامرون ، بسیج ، چماقدار







من در سال 1326 در شهر همدان بدنيا آمدم . خانواده من فرهنگي و معتقد به دين اسلام بودند. پدرم هنگام تولد من رئيس اداره ثبت شهر همدان بود . پدرم يكي از اولين اساتيد حقوق تجارت بود . او كه نامش ؛ محمد علي عبادي ؛ است چندين كتاب نوشته است و در سال 1372 فوت كرد .
كودكي من در خانواده اي سرشار از مهر و محبت سپري شد. من دو خواهر و يك برادر دارم كه همگي تحصيلات عاليه دارند و مادرمان تمام وقت و عشق خود را صرف تربيت ما نمود .
من دريك سالكي به همراه خانواده به تهران آمدم و از آن پس ساكن اين شهر شدم . در دبستان فيروزكوهي تحصيل كردم و دوره دبيرستان را در دبيرستان انوشيروان دادگر و رضاشاه كبير به اتمام رسانيدم . در كنكور دانشگاه تهران شركت كردم و در سال 1344 وارد دانشكده حقوق شدم . دوره ليسانس را 5/3 ساله تمام كردم . بلافاصله در كنكور دادگستري شركت كردم و پس از طي شش ماه كارآموزي قضاوت در اسفند 1348 به عنوان قاضي رسما كار خود را شروع كردم . به موازات قضاوت در دادگاه به ادامه تحصيل پرداختم و در رشته حقوق خصوصي در سال 1350 از دانشگاه تهران با درجه ممتاز فوق ليسانس گرفتم .
در داگستري مشاغل متعددي داشتم و در سال 1354 به رياست شعبه 24 دادگاه شهرستان نائل آمدم. من اولين زني هستم كه در تاريخ دادگستري ايران به رياست دادگاه نائل آمدم . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن 1357 چون براين اعتقاد بودند كه قضاوت در اسلام براي زنان ممنوع است من و بقيه خانم هاي قاضي را از سمت خود بركنار نمودند و ما را به پست اداري گماشتند . من را منشي همان دادگاهي كردند كه روزي رئيس آن بودم . به اين وضع همگي اعتراض كرديم . پست بالاتري براي ما در نظر گرفتند. و همه زنان قاضي از جمله من را به عنوان كارشناس در دادگستري به خدمت گماردند. ادامه اين وضع براي من غيرقابل تحمل بود بنابراين تقاضاي بازنشستگي قبل از موعود كردم و با آن موافقت شد . چون كانون و كلاء دادگستري مدتها پس از انقلاب بازگشائي نشده بود و بوسيله قوه قضائيه اداره مي شد بنابراين با درخواست وكالت من هم موافقت نمي شد و من عملا چندين سال خانه نشين شدم تا اين كه در سال 1371 توانستم پروانه وكالت بگيرم و دفتر و كالت خودم را تاسيس كنم .
از فرصت بدست آمده درزماني كه بيكاربودم استفاده كردم و به تاليف چند كتاب و انتشار مقالات متعددي در نشريات ايران پرداختم . پس از اخذ وكالت دفاع از پرونده هاي بسياري را قبول كردم كه تعدادي از آنها پرونده هاي ملي بوده است مانند وكالت خانواده مقتولين قتل هاي زنجيره اي (فروهرها) و يا عزت ابراهيم نژاد كه در حمله به كوي دانشگاه به قتل رسيد. دربرخي از پرونده هاي مطبوعاتي نيز شركت نموده ام . تعدادي كثيري از پرونده هاي اجتماعي نظير كودك آزاري را هم برعهده داشتم و اخيرا نيز وكالات مادر زهرا كاظمي- عكاسي كه در ايران به قتل رسيد – را هم بر عهده گرفته ام .
من در دانشگاه نيز تدريس مي كنم . هرسال تعدادي از دانشجويان خارج از ايران به عنوان كارآموز حقوق بشر نزد من كارآموزي مي كنند.
من ازداواج كرده ام همسرم مهندس برق است . دو دختر داريم يكي 23 ساله كه مهندس مخابرات است و در دروره دكتراي مخابرات در دانشگاه مك گيل واقع در كانادا ادامه تحصيل مي دهد و ديگري 20 ساله است و دانشجوي سال سوم حقوق است كه درتهران بسر مي برد.



فعاليت هاي اجتماعي
* هدايت چندين پروژه تحقيقاتي براي دفتر يونيسف تهران
* تاسيس انجمن حمايت از حقوق كودكان كه در سال 1374 با همراهي تعدادي از هم فكران. تا سال 1379 نيز رياست انجمن را بر عهده داشتم و از آن پس به عنوان مشاور حقوقي با انجمن مذكور همكاري مستمر دارم . اين انجمن در حال حاضر بيش از پانصد عضو فعال دارد.
* تدريس رايگان حقوق كودك و حقوق بشر در دوره هاي مختلف
* تاسيس كانون مدافعان حقوق بشر به همراه چهار وكيل مدافع در سال 1380 رياست اين كانون را بر عهده دارم .
* ارايه بيش از 30 سخنراني در كنفرانس هاي دانشگاهي و علمي و سمينارهايي كه درباره حقوق بشر برگزار شده است در كشورهاي ايران ، فرانسه ، بلژيك، سوئد ، سوئيس ، انگلستان و آمريكا .
* به عهده گرفتن وكالت تعدادي از چهره هاي مطبوعاتي يا وكالت خانواده آنها كه دررابطه با آزادي بيان متهم و يا محكوم شده بودند ازجمله دكترحبيب الله پيمان (به خاطر نوشتن مقاله و سخنراني درباره آزادي بيان ) عباس معروفي، سردبير ماهنامه گردون ( به خاطر چاپ تعدادي مصاحبه و شعر) سركوهي (سردبير ماهنامه آدينه )
* به عهده گرفتن وكالت خانواده قربانيان قتل هاي زنجيره اي ( فروهر ها)
* به عهده گرفتن و كالت خانواده عزت ابراهيم نژاد مقتول حوادث 18 تير ماه كوي دانشگاه در سال 1378
* به عهد گرفتن و كالت مادر آرين گلشني كودكي كه بر اثر حضانت جدا از مادرش زندگي مي كرد و بر اثر شكنجه در خانه نا مادري اش به قتل رسيده بود.
* پيشنهاد تصويب قانون منع خشونت عليه كودكان به مجلس شوراي اسلامي كه به سرعت نيز در مجلس بررسي و به تصويب رسيد در تابستان 1381

جايزه ها و افتخارها
1. ناظر رسمي از سوي سازمان ديده بان حقوق بشر، سال 1996
2. انتخاب كتاب حقوق كودك به عنوان كتاب برگزيده سال از سوي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي .
3. جايزه بنياد حقوق بشر رافتو به خاطر فعاليت هاي حقوق بشر ، نروژ، سال 2001
4. جايزه صلح نوبل در سال 2003




آقای ابطحی! شما که قیافه تان به شعبان بی مخ شبیه بود، گویا دوست دارید تا رفتارتان هم به وی شبیه شود؟!
























اظهارات مهرداد عالیخانی در بازجویی مورخ 4/2/1379

در تاریخ 9/9/1377 آقای موسوی ( سید مصطفی کاظمی ) نزد دری ( نجف آبادی ) میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارش می دهد. موسوی پس از این دیدار به من (مهرداد عالیخانی) گفتند: فعلا کار کانون(کانون نویسندگان) را انجام بدهید (یعنی این موضوع در اولویت قتل ها قرار گیرد) ، موسوی تاکید کرد هر چه سریعتر شروع کنید.

موسوی در همان تاریخ منزل آقای حقانی (مدیر کل پشتیبانی معاونت اطلاعات مردمی) می رود. ( توضیح: اینکه پیگیری کار اطلاعاتی روی عناصر فرهنگی از جمله کانون در حوزه فعالیت های معاونت اطلاعات مردمی قرار داشت ) موسوی برنامه حذف را با حقانی در میان می گذارد و می گوید: من بگویم کافی است یا دری هم باید بگوید؟ حقانی می گوید: شما بگویید کافی است و قرار می شود همکاری حقانی با ما آغاز شود. حقانی گفته بود می تواند از منزل امن، خودرو و نیرو در اختیار ما قرار دهد عملا نیز چنین کرد.

7 جلد پرونده از مهمترین سوژه های فعال کانون(نویسندگان) گلشیری - منصور کوشان
- علی اشرف درویشیان، سپانلو، مختاری، پوینده چهل تن را به واسطه اصغر سیاحی(سیاح) به آقای موسوی تحویل دادم. موسوی پرونده ها را زیر میز تلفن خود قرار می دهد . اما بعدا آنها را عودت می دهد و می گوید: نیاز به ارسال پرونده نیست. هر کسی عضو جمع مشورتی باشد مشمول طرح حذف می گردد. از هر کدام بخواهید شروع کنید .

قرار شد از مهمترین ها شروع شود. شماره تلفن مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست آمده بود. قرار شد تا روز پنجشنبه 12/9/77 روی آدرس سوژه استقرار پیدا کند(کنیم). خبر به آقای موسوی دادم و با عزیزپور قرار گذاشتم. اعتراض کرد گفت: این کار را سعی کن با زیر مجموعه آقای حقانی و در ارتباط با روشن انجام دهی .

قراری برای 8 صبح مورخه 12/9/77 در خیابان آفریقا – مقابل پمپ بنزین (بین خیابان اسفندیار و خیابان شهید سعید ناصری یا علوی) جهت عزیزپور و نیروهای عمل کننده او همچنین رضا روشن، آموزگار و خسرو گذاشته شده بود. خسرو داخل یکی از کوچه ها شد (احتمالاً خیابان اسفندیار) و پلاک های جعلی را روی تاکسی نصب کرد و سپس به طرف منزل مختاری حرکت کردیم. در سر کوچه (شهید سعید ناصری یا علوی) و مستقر شدیم. عزیزپور دو ماشین نیرو با خودش آورده بود . حدود ساعت 17 مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون آمد و از شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت کرد. در این ساعت ناظری و روشن جهت اقامه نماز محل را ترک کرده بودند لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد. خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود 20 دقیقه خریدش طول کشید.در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند. از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشه ای پارک کند،کرد . رضا و علی پیاده به دنبال مختاری راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش (در سمت راست خیابان) علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سواراتومبیل کردند. علی در سمت چپ، مختاری وسط و رضا روشن در سمت راست او روی صندلی عقب نشست .

ناظری در همان ساعت حوالی 13 مورخه 12/9/77 با هماهنگی قبلی قرار شد از یکی از محیط های اداری بهشت زهرا که در اختیار حراست قرار دارد ( چون ناظری مسئولیت(مسئول) حراست بهشت زهرا بود) استفاده شود . روشن, ناظری و سایر دست اندرکاران طرح الغدیر (اعدام منافقین) قبل از شروع عملیات پائیز 77، از این محل مستمرا استفاده می کردند.قرار شد از این محل برای به قتل رساندن مختاری استفاده شود. از طریق اتوبان شهید همت کمربندی جاده مخصوص بهشت زهرا به مقصد برسیم. به جهت طولانی بودن مسیر من با مختاری بحث پیرامون کانون را شروع کردم بعد از اینکه به محل رسیدیم روشن خواست چشمش را ببندد و پیاده شود. از زمان سوار شدن خواسته بودیم سرش پائین باشد تا متوجه نشود کجا می رویم .

داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند. همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفه ای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد مقادیری پارچه سفید برداشت. چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت به روی شکم خواباند و حدود 4 یا 5 دقیقه طناب را تنگ کرد و آنرا کشید در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه سفید گرفته بود تا بدینوسیله از ریختین خون به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی جلوگیری کند .

این دو از روی ناخن ها تشخیص دادند که کار تمام شده سپس ماشین پژو را به شکلی قرار دادند تا صندوق عقب آن مقابل درب این محل قرار گیرد. من و خسرو و روشن جنازه را وسط پتو قرار دادیم و در صندوق عقب گذاشتیم. خسرو پشت فرمان نشست. در جاده افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی می شد. اطراف آن مسیر خلوتی بود . ساعت حدود 20 ماشین را نگه داشته، جنازه را بیرون گذاشتیم. پس از پائین گذاشتن جسد ، موسوی زنگ زد نتیجه کار را می خواست. گفتم: دقایقی است خلاص شده و راهی منزل هستیم. موسوی گفت: بیا امشب همدیگر را ببینیم. من در شهرک آپادانا هستم. قرار شد ساعت 22:15 دقیقه او را در محل مذکور دیده و مشروح گزارش بدهم .

پرسنل تیم ترور محمد مختاری :

صادق ( مهرداد عالیخانی ) - پرسنل معاونت امنیت – اداره کل چپ – اداره چپ نو – رابط آقای موسوی و تیم عملیات

علی ناظری – پرسنل معاونت اطلاعات مردمی – اداره کل پشتیبانی عملیاتی – مسئول اداره عملیات

رضا روشن – کارشناس اداره کل التقاط در معاونت امنیت – مباشر قتل محمد مختاری

خسرو براتی – همکار غیر وزارتی (منبع) راننده اتومبیل مورد استفاده







عزت الله انتظامي در سال 1304، در محله سنگلج تهران متولد شد.وي پس از گذراندن دوره تحصيلات مقدماتي، وارد هنرستان صنعتي تهران شد و در رشته برق به تحصيل پرداخت. در سال 1326 وارد عرصه هنر گرديد و با اندك دست‌مايه‌هاي هنر نمايش و تئاتر به آلمان سفر كرد و در شهر هانوفر آلمان وارد يك مدرسه شبانه آموزش سینما و تئاتر گرديد. انتظامي با گذراندن دوره‌هاي آموزشي تئاتر به ایران بازگشت و به كار دوبله فيلم، اجراي نمايش و حضور در تلويزيون پرداخت و در سال 1347 با بازي در فيلم « گاو » به كارگرداني داريوش مهرجويي وارد عرصه سينما شد.

انتظامي در سال 1348 تصميم به كسب تجربه آكادميك گرفت و توانست بدون كنكور وارد دانشگاه هنرهاي زيباي دانشگاه تهران در رشته تئاتر شود. پس از فراغت از تحصيلات دانشگاهي، در حدود سال‌هاي 1353-1352 به تدريس رشته تئاتر در دانشكده هنرهاي زيبا پرداخت. وي سال‌ها در خدمت تئاتر و سينما بوده و آثار بسيار ارزنده‌اي از خود به جا نهاده است.عزت الله انتظامي از حدود 14سالگي تئاتر را با پيش پرده خواني در تماشاخانه‌هاي لاله‌زار آغاز كرد. پس از يك سال به تماشاخانه‌هاي هنر و تهران رفت؛ همزمان در سال 1320 نخستين نمايش حرفه‌اي خود را با عنوان «التيماتوم» نوشته پرويز خطيبي و به كارگرداني اصغر تفكري در تئاتر پارس لاله‌زار اجرا كرد و تا سال 1326 توانست در بيش از 10 نمايش نقش‌پردازي كند. وي در دانشگاه هنرهاي زيبا دانشگاه تهران نزد استاداني همچون حميد سمندريان و شنگله دانش خود را با آموخته‌هاي آكادميك روزآمد كرد. انتظامي در هنرستان صنعتي همراه با هوشنگ بهشتي، نصرت‌الله كريمي، حميد قنبري و محمدعلي جعفري فعاليت هنري مي‌كرد. انتظامي پدر محمد انتظلمی آهنگساز است. او كه كارمند رسمي وزارت بهداري بود، در سال 1338 به همت رئيس اداره هنرهاي زيباي وقت به آن اداره منتقل شد و همزمان كار توليد تئاترهاي تلويزيوني را به عنوان بازيگر و كارگردان آغاز كرد.

برخي از جوايز عزت‌الله انتظامي در عرصه سينماي ايران و جهان:
برنده جايزه دوم بازيگر مرد از جشنواره شيكاگو در سال 1971؛ گاو
برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از هفتمین جشنواره فیلم فجر ؛ گراند سينما
برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از دوازدهمين جشنواره فيلم فجر؛ روز فرشته
دريافت لوح تقدير در دهمين جشنواره فيلم فجر؛ ناصرالدين شاه آكتور سينما و خانه‌خلوت
برنده مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش مکمل مرد؛ آقای هالو

بخشی از فیلم‌هاي انتظامي:
جنگ نفت‌کش‌ها (محمدرضا بزرگ‌نیا)
بانو (داریوش مهرجویی)
خانه خلوت (مهدی صباغ زاده)
ناصرالدین شاه آکتور سینما (محسن مخملباف)














کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: حکم غیرانسانی دادگاه انقلاب مبنی بر عضویت منصور فرجی در جبهه دمکراتیک ایران و حزب دمکرات ایران به اجرا درآمد. منصور فرجی که از سال 1378 با جبهه متحد دانشجویی، جبهه دمکراتیک ایران همکاری داشته و در سال 1383 عضو هیت موسس حزب دمکرات ایران بوده است. به همین دلیل او در شهریور 1386 بازداشت و سپس به3 سال حبس تعلیقی، 3 میلیون ریال جزای نقدی و تحمل 30 ضربه سلاق محکوم شد.







شهرام ناظری در سال ۱۳۲۸ (۱۹۵۰ میلادی) در خانواده ای هنردوست، در کرمانشاه به دنیا آمد. از کودکی و زیر نظر پدرش، آموزش های اولیه موسیقی و آواز را فرا گرفت. پس از آن تحت تعلیم نورعلی خان برومند آثار گذشتگان موسیقی را فرا گرفت و همزمان برای تکمیل ردیف آوازی از محضر استاد زنده‌یاد عبدالله خان دوامی نکته‌ها آموخت. وی همچنین از محضر استادانی چون محمود کریمی، محمدرضا شجریان، عبدالعلی وزیری و حسین قوامی نیز نکته‌ها و ظرایف آوازی را فرا گرفت. در همین دوران بود که وی با استاد داریوش صفوت آشنا شد و به گفته خود آقای صفوت آن توصیه معروف را به وی کرد که « صدای تو اساطیری است و مبادا که این صدا را با چیزی دیگر بیامیزی»

ناظری همزمان با آموختن آواز به آموختن ساز سه تار هم پرداخت و از جمله کسانی بودکه بیشترین حشر ونشر را با استاد نامدار سه تار، استاد احمد عبادی داشت و نیز در این مسیر از دانش و توانایی‌های استادانی چون محمود تاجبخش، جلال ذوالفنون و محمود هاشمی (سازنده معروف سه تار) نیز نکته‌ها آموخت، ‌ضمن آنکه در دوره‌ای که رضا قاسمی در آلبوم گل صدبرگ با ناظری همکاری می‌کرد، از وی هم نکات قابل اعتنایی فرا گرفت. نقطه عطف اول کاری شهرام ناظری را باید در ضربی شوشتری و تصنیف معروف کاروان شهید جستجو کرد. این اثر را استاد محمد رضا لطفی ساخته و ناظری در مایه شوشتری خوانده است. کار فضایی حماسی دارد و استفاده از مثنوی معروف هوشنگ ابتهاج سایه در این کار، وجهی تراژیک به آن بخشیده است. صدای ناظری در این اثر پر انرژی و جوان و جسور است و در بخش‌های اوج کار، حماسی و تاثیرگذار. این اثر بعدها تحت عنوان چاووش ۷ منتشر شد.

ناظری همراه استاد لطفی مثنوی معروف سایه را در دستگاه ماهور هم خواند که تنها نسخه‌ای از آن گاه به گاه از تلویزیون پخش می‌شود. اورتور(درآمد) این کار و ضربی‌ای که آواز ناظری روی آن خوانده می‌شود، در آلبوم چاووش ۶ با صدای آقای شجریان هم خوانده شده است. آلبومی که تصنیف معروف ایران هم در ادامه این آواز و ضربی آمده است. در همین دوران وی آواز شور را با کمانچه مرحوم بهاری و نیز همراهی سنتور پرویز مشکاتیان می‌خواند. آواز این کار یکی از درخشان‌ترین آوازهای ناظری است، که در کمتر اثر دیگری تکرار شده است. صدایی در اوج و حماسی که همنوازی پر و پیمان استاد زنده یاد بهاری به ‌آن وجه و صبغه دیگری داده است؛ آوازی با مطلع شعری «چندین شب و خاموشی ، وقت است که برخیزیم/ وین آتش پنهان را با صبح در آمیزیم» این اثر به همراه تصنیف معروف «مرا عاشق» با آهنگسازی آقای مشکاتیان بعدها در آلبومی که به نام لاله بهار (به یاد ملک‌الشعرای بهار) کار شده بود، انتشار می‌یابد. پس از آن وی گل صد برگ را در اوایل دهه شصت به بازار موسیقی عرضه می کند. کاری مشترک با جلال ذوالفنون و البته رضا قاسمی که بر روی طرح این کار زحمات فراوانی صرف کرد و حتی بخش عمده ایده این کار را باید از آن وی دانست تا ذوالفنون. این اثر دو ویژگی داشت، اول معرفی و عمومی کردن ساز سه تار و دف و دیگری وجه حماسی کار.

بعدها وی آلبوم آتش در نیستان را با جلال ذوالفنون اجرا می‌کند که استفاده از اشعار مولانا در این اثر هم از جمله ویژگی‌های کار به شمار می‌رود. کاری که می‌توان آن را تداوم منطقی گل صدبرگ به شمار آورد و نشان داد که ناظری علاوه بر آواز دستی چیره در تصنیف‌سازی و ذهنی بکر برای پروردن برخی ملودی‌های جذاب و دلنشین دارد. پیش از این کار البته ناظری با کیخسرو پورناظری آلبوم«صدای سخن عشق» را کار کرده بود که این اثر خود سنگ بنایی شد برای کارهایی که بعدها با گروه‌نوازی ساز تنبور انتشار یافت که نقطه عطف آن را باید در«آلبوم مهتاب رو» دانست که تصنیفی خیره‌کننده را در آن شاهدیم. این تصنیف نمونه شاخص و تکامل یافته تصانیفی است که بعدها به جریان موسیقی عرفانی یا سماع شهره شدند. تصنیفی که اوج و فرودهای منحصر به فردی دارد و به خوبی روی شعر مولانا نشسته و ناظری آن را به نیکوترین وجه اجراکرده است. نقطه عطف بعدی کار ناظری با آلبوم شورانگیز حسین علیزاده شکل گرفت. اثری که خود به لحاظ استفاده از فرمها و ابداعات تازه در موسیقی ایرانی کاری نو و متفاوت است و از ذهن پیچیده و مبدع علیزاده دراین کار خبر می‌دهد. این اثر ابتدا در تالار وحدت اجرا شد و عواید آن هم به زلزله‌زدگان استان گیلان اختصاص یافت و علاوه بر ناظری، صدیق تعریف هم آن را خواند. اما وقتی آلبوم شور انگیز منتشر شد، تنها صدای ناظری زینت بخش آن بود.

ناظری در این اثر هم یکی از زیباترین آوازهای خود را خواند. آوازی در مایه بیات ترک با شعری معروف از مولانا: «دگر باره بشوریدم، بدان سانم به جان تو / که هر بندی که بر بندی، بدرانم، به جان تود» پس از این دوران ناظری با گروه دستان همکاری می‌کند که نقطه عطف آن را باید در آلبوم « سفر به دیگر سو» جست و جو کرد. این آلبوم نمونه‌ای شاخص از تحول در ریتم و سرعت در موسیقی سنتی‌است، شاخصی که گروه دستان و به خصوص حمید متبسم پایه‌گذار آن بود و اکنون به ژانری غالب در گروه‌نوازی موسیقی سنتی تبدیل شده‌است. خود ناظری هم در گفتگویی گفته است که سفر به دیگر سو مهم‌ترین کار وی در عرصه موسیقی و به نوعی مانیفست کاری وی به شمار می‌رود. اثری که ناظری سعی کرد در آن فرم‌های آوازی تازه ای را با الهام از ساختار موسیقی ردیفی و موسیقی نواحی ایران به کار گیرد. در این دوران ناظری همکاری‌هایی هم باگروه کامکارها داشته است که حاصل آن در آلبومی منتشر شده است.

پس از این دوران هم ناظری همکاری‌هایی با لوریس چکناوریان انجام داده است که کارهای چکناوریان اصولا ژانری متفاوت دارد. همچنانکه کاری که وی با کامبیز روشن روان انجام داده است نیز فضایی متفاوت با آثاری دارد که ناظری با دیگر هنرمندان انجام داده‌است. این کارها فضایی ارکسترال دارد. کارهایی که با زمستان اخوان (باآهنگسازی محمد رضا درویشی) شروع و سپس با «در گلستانه» سهراب سپهری (با آهنگسازی هوشنگ کامکار) ادامه یافت و در نهایت با ساقی‌نامه کامبیز روشن روان و همکاری‌ای که با چکناوریان و ارکستر سمفونیک داشته به پایان رسید. اگر چه در گلستانه و زمستان آثاری هستند که وی برای نخستین بار آواز را در شعر نو تجربه می‌کند. از چند سال قبل نیز ناظری همکاری‌هایی را با فرزندش حافظ انجام داده است که از جمله آنها کنسرتی بود که با وی در کاخ سعد آباد تهران داشت. حافظ البته بعدها هم با پدرش کنسرت‌هایی در آمریکا داشت که به دلیل نشنیدن این کارها نمی‌توان درباره آنها قضاوت کرد، اما حافظ هم در همان کنسرت تهران نشان داد که خطی جدی در موسیقی را دنبال می‌کند؛ خطی که امیدواریم با آموخته‌هایی که وی از غرب به ارمغان می‌آورد، حداقل تفاوت و تنوعی را به پیکره موسیقی ما تزریق کند. از اواسط دهه هقتاد ناظری به همکاری با گروه کامکارها پرداخت که حاصل آن انتشار آلبوم کنسرت مشترک وی با این گروه بود. ناظری در زمینه آوازهای قدیمی ایران هم تجربه‌هایی دارد که در آلبوم آواز اساطیر آن را عرضه عمومی کرد. ناظری در چند سال گذشته کنسرت‌های بسیاری را در ایران و خارج از ایران اجرا کرده‌است.

هم اکنون با مطرح کردن شکلی از آواز در پی اشاعه و گسترش این نوع از آواز است، و در این راه کنسرت‌های بسیاری اجرا کرده که کنسرت با گروه کامکارها را می‌توان نام برد. ناظری سال گذشته توانست نشان صاحب منصبی موسیقی یا همان لژیون دنور را از دولت فرانسه دریافت کند و از اواخر سال گذشته هم کنسرت‌هایی را در آمریکا اجرا کرد. اجرای وی در سال ۸۵ در قونیه از دیگر تلاش‌های وی بود که در نهایت به برگزیده شدن وی و گروهش انجامید.[شهرام ناظری و دریافت نشان لژیون دنور] آخرین کار ناظری مولوی نام دارد که نیمی از کنسرت سال ۱۳۸۰ با فرزندش حافظ ناظری را شامل می‌شود.