خاکستر سوزان












ستارخان سردار ملي (1284-1332ق) فرزند حاج حسن قراجه داغي در منطقه قراجه داغ (ارسباران) در 32 كيلومتري مهاباد به دنيا آمد. سوابق زندگي او در دوران كودكي و نوجواني تا درگيريهاي جنبش مشروطه‌ چندان معلوم نيست. از اطلاعات جسته و گريخته‌اي كه از وي به دست آمده، درمي‌يابيم كه او با پدر خود در روستاهاي اطراف ارسباران به شغل پارچه‌فروشي مشغول بوده است. ستارخان پس از قتل برادرش اسماعيل به دست نيروهاي دولتي به همراه خانواده خود به تبريز مهاجرت كرد و در محله اميرخيز اقامت گزيد و از داش‌ها و لوطيهاي آن محله شد.

وي مدتي جزء سواران حاكم خراسان بود، از آنجا به عتبات عاليات سفر كرد، پس از چندي به تبريز بازگشت و به مباشري املاك محمدتقي صراف در سلمان مشغول گرديد. سپس به توصيه رضاقلي خان سرتيپ وارد خدمت قراسوران (ژاندارمري) شد و حفاظت راه مرند و خوي به او محول گرديد. چندي بعد مورد توجه مظفرالدين ميرزا (وليعهد) قرار گرفت، ضمن دريافت لقب خاني، از تفنگداران وليعهد در تبريز محسوب گرديد. ستارخان بنابر عادت لوطي‌گري در يكي از درگيريهاي خود با مأمورين محمدعلي ميرزا (وليعهد) در تبريز، مورد تعقيب قرار گرفت، از شهر گريخت و مدتي به راهزني پرداخت. سپس با وساطت بزرگان و معتمدين محل به شهر بازگشت و دلالي اسب را پيشه خود كرد. در سال 1325ق انجمن ايالتي آذربايجان به واسطه رشادتهاي ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملي و سالار ملي اعطاء نمود.

با شروع انقلاب مشروطه در تهران و گسترش آن در سراسر كشور، مجاهدين و آزاديخواهان آذربايجاني و قفقازي به فرماندهي ستارخان و باقرخان به حمايت از مشروطيت قيام نمودند و در مقابل قواي 35 تا 40 هزار نفري اعزامي از مركز و خوانين محلي به فرماندهي عبدالمجيد ميرزا عين‌الدوله كه براي سركوبي قيام تبريز اعزام شده بودند به شدت مقاومت كردند و از تسلط آنها به شهر ممانعت نمودند. تبريز به مدت 11 ماه توسط قشون دولتي محاصره شد و از ورود آذوقه به شهر جلوگيري به عمل آمد. زندگي بر مردم بسيار سخت و طاقت‌ فرسا گرديد. نهايتاً با وساطت قسنولهاي روس و انگليس و موافقت دولتهاي طرفين عده‌اي از قواي روسيه به تبريز وارد شدند و راه جلفا را براي ورود آذوقه باز كردند. در نتيجه محاصره شهر به پايان رسيد و سربازان دولتي و خوانين محلي مخالف مشروطيت از اطراف تبريز دور شدند. بدين ترتيب نقشي كه ستارخان و باقرخان در دفاع از مشروطه و تبريز داشتند به پايان رسيد.

با حضور سربازان روسي در تبريز موقعيت براي ستارخان و باقرخان سخت و خطرناك گرديد. آنها به اتفاق جمعي ديگر از سران آزاديخواه به قنسولگري عثماني پناهنده شدند. سپس تحت فشار روسها و بنابر دعوت آيت‌الله محمدكاظم خراساني به همراه جمعي از مجاهدين در روز هشتم ربيع‌الاول 1328ق به تهران مهاجرت كردند. در تهران استقبال شاياني از آنان به عمل آمد و از طرف مجلس شوراي ملي مورد تجليل قرار گرفتند و دو لوح نقره‌اي طلاكوب به ستارخان و باقرخان اهدا گرديد و براي هر كدام ماهيانه مبلغ هزار تومان مقرري از طرف مجلس تعيين شد و در پارك اتابك (محل فعلي سفارت شوروي) اسكان يافتند.

در جريان ترور آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني دولت مشروطه تصميم به خلع سلاح گروههاي مسلح گرفت، ستارخان با اين امر مخالفت نمود و با قواي دولتي به جنگ پرداخت در اين جنگ پاي او تير خورد و تسليم شد و 30 تن از نيروهاي وي كشته و 300 تن اسير شدند. وي چهار سال پس از اين واقعه در تاريخ 28 ذي الحجه 1332 درگذشت و در باغ طوطي در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.












برای رسیدن به (مدلول) یقینی احتیاج به شناخت راه‏های استدلال منطقی داریم و روش استدلال و استنتاج بر سه نحو است:1 - قیاس 2 - تمثیل 3 - استقراء

در حقیقت اگر بخواهد استلال، قطعی و یقینی و بدون شبهه و شک باشد، باید از راه قیاس منطقی وارد شد و الا تمثیل و استقراء روشهای یقینی برای رسیدن به نتیجه نیستند.

اما قیاس که روش علمی است. به این صورت است که هر قیاسی مشتمل بر یک عده قضایای یقینی باشد زیرا اگر یکی از مقدمات یقینی نباشد نتیجه، یقینی نخواهد بود چون نتیجه‏ای که بدست می‏آید تابع أخسّ مقدمتین است. مثلاً اگر بگوئیم:(این میز است) و (گمان می‏کنم که هر میزی از چوب باشد) نمی‏توانیم به نتیجه قطعی دست یابیم یعنی نمی‏توانیم به طور قطع بگوئیم. (این میز از چوب است) بنابراین شرط اساسی برای نتیجه‏گیری این است که مقدماتی که در طریق استدلال است، هم یقینی باشد. هر گاه از مقدمات علمی به نتیجه یقینی دست یافتیم به این استدلال قیاس می‏گویند بنابراین شرط استنتاج بر نحو قیاس این است که مقدمات یقینی باشد، شرط دیگر این نحوه استدلال این است که واسطه‏ای در کار باشد تا به وسیله آن بتوانیم به نتیجه برسیم. مثلاً می‏گوئیم:(این چوب است). و (هر چوبی و زنش از آب سبکتر است). پس نتیجه می‏گیریم که این چوب نیز از آب سبکتر است. همان طور که مشاهده میشود حد وسط یا واسطه در استدلال کلمه چوب است. شرط سوم این است که مقدمه دوم (کبری) کلی باشد. شرط چهارم این است که مقدمه اولی (صغری) قضیه موجبه (مثبت) باشد و منفی نباشد این یک شکل از اشکال اربعه قیاس است این قیاس دارای 4 شکل است.(1)

پی‏نوشت‏ها:
1 - با استفاده از محمد رضا مظفرالمنطق، ج‏2، ص 240.




























استاد محمد رضا شجریان در اول مهر 1319 شمسی برابر با 21 سپتامبر 1940 در شهر مقدس مشهد در خاندانی که هنر از هر دو سو موروثی بود،(خاندان پدر صوت دلنشین و خاندان مادری خوشنویسی و موسیقی) دیده به جهان گشود. هنگامی که محمد رضا شجریان به دنیا آمد والدین او هرگز تصور نمی کردند که چه هدیه بزرگی به دنیای هنر و موسیقی تقدیم می کنند. محمد رضا اولین فرزند خانواده شان بود. مهدی شجریان پدر محمد رضا ، دارای صدای خوشی بود و مایل بود که محمد رضا را تحت تعلیم خود درآورد.
شجریان در کاستی به نام خاطرات پدر به عشق عمیقی که نسبت به پدرش داشته و در مورد صدای پدر وکودکی اش چنین می گوید: پدرم متولد مشهد است. پدربزرگم حاج آقا سید علی اکبر طبسی یکی از مالکان مشهور طبس بود او صدای فوق العاده خوبی داشت ولی جز در محافل خصوصی و در نزد دوستان صمیمی جای دیگری نمی خواند. وقتی پدرم فقط 12 سال داشت پدر بزرگم فوت کرد و پدرم بهترین معلم آواز خود را از دست داد. دوستان پدرم را به حاج آقا سید محمد عرب برای تلاوت قرآن معرفی کردند و پس از سالها تمرین و ممارست وی بهترین معلم قرآن مشهد شد. من به خوبی به خاطر دارم که وقتی 3 یا 4 ساله بودم صبح های جمعه جلسات تلاوت قرآن در منزل ما برگذار می شد.

مادرم به محمد شاطر خدمتگزارمان می سپرد که مرا نزد پدرم ببرد من از آنها خیلی خجالت میکشیدم و مرتبا پشت پدرم قایم می شدم در یکی از آن روزها من برای اولین بار آقا سید محمد عرب را دیدم او مرد پیری بود که یک عمامه سبز پوشیده بود. پس از آن جلسه پدرم مرتبا مرا با خود به جلسات قران می برد.از وقتی 6 ساله بودم تا هنگامی که 19 سالم شد پدرم مرتبا مرا به جلسات تلاوت قرآن می برد وقتی به سن تکلیف رسیدم پدرم مرا صبح بیدار میکرد و میگفت با صدای بلند قرآن بخوانم در این تلاشها پدرم علت اصلی موفقیت من بود. پدرم عاشق مذهب بود او به شاگردانش به خوبی قران درس می داد و معلم ماهری بود و تا سن 82 سالگی به تدریس ادامه داد. در سال 1326 استاد شجریان وارد مدرسه 15 بهمن شد و در همان زمان شروع به تلاوت قران نزد پدر کرد به طوری که از 10 سالگی در مراسم و اجتماعات سیاسی آن زمان قران تلاوت می کرد. اولین زمزمه های آوازی ایشان در دوره دبیرستان به کمک دائی شان و آقای جوان(معلم دانشسرا)آغاز شد. ایشان در این باره می گویند: اولین زمزمه ها و آواز من با همراهی دایی ام که فقط دو سال از من بزرگتر بود و تار میزد آغاز شد.
بعد در مشهد به پیرمردی برخوردم به نام آقای جوان که در واقع معلم موسیقی دانشسرا بود. من در دانشسرای مشهد درس می خواندم و ایشان خیلی به من علاقه داشت تار خیلی خوب می زد و شاگرد علی اکبر خوان شهنازی بود ویولن هم می زد. با ایشان هم کار می کردم و آواز می خواندم. استاد در سال 1349 با خانم فرخنده گل افشان که ایشان نیز معلم دبستان بودند آشنا شدند و در شهر قوچان پای سفره عقد نشستند. یک سال بعد در 29 مرداد 1341 در مشهد چشن عروسی بر پا شد و استاد زندگی مشترک خود را با خانم گل افشان آغاز کردند و 2 سال بعد به عنوان معلم مدرسه به شاه آباد منتقل شدند اما هم چنان موسیقی و آواز را رها نکرده و آموزش سنتور را برای اولین بار در مشهد نزد جلال اخباری آغاز کرد و ادامه داد تا نزد فرامرز پایور در تهران رفت.

استاد در سال 1345 به تهران مهاجرت کرد و پس از ورود ایشان به تهران براساس دعوت قبلی به نزد داوود پیرنیا مدیر برنامه گلها به اداره رادیو مهاجرت کرد و مرحوم پیرنیا پس از تست ایشان شیفته صدای وی شد به این ترتیب اولین برنامه استاد شب جمعه 15 آذر ماه با عنوان برگ سبز شماره 216 با همراهی استاد ورزنده از رادیو پخش شد و این همکاری تا استعفای استاد در سال 1355 ادامه داشت و 300 برنامه ضبط شد.
در تمام مدت همکاری استاد با رادیو و تلویزیون وی با نام مستعار سیاوش بیدکانی شناخته شده بود و این به علت مخالفت پدرش با موسیقی و آواز خواندن استاد بود به گفته خود استاد پدرش به شدت مذهبی بود و اصلا دوست نداشت که پسرش آواز کاز کند. استاد در مورد آن دوران می گویند: (وقتی به تهران آمدم و همزمان با کار در برنامه گلهای رادیو به کلاس درس اسماعیل مهرتاش در جامعه باربد رفتم و با ایشان ردیف های طاهرزاده را کار می کردیم پنج ماه از سال کلاسها در فضایآزاد برپا می شد بقیه ماه در یک کلاس کوچک و خفه جمع می شدیم. در آن زمان همه مرا به عنوان خواننده گلها می شناختند و وقتی میخواستم از قسمت تئاتر به کلاس بروم همه مرا نگاه می کردند. کلاسهای مهرتاش همیشه پر از شاگرد بود.

روزی به ایشان گفتم: چرا شما چند تا از بهترین شاگردانتان را انتخاب نمی کنید که فقط روی آنها کار کنید و هر شاگردی می آید شما به او اجازه میدهید که از کلاس استفاده کند او گفت اگر آنها خواننده خوبی نشوند شنونده خوبی خواهند شد. همه ما استاد را دوست داشتیم ولی به سختی در این فضای شلوغ چیزی یاد می گرفتیم. علاوه بر کلاس مهرتاش من در برنامه گلها با عبادی نیز کار می کردم. با پا در میانی آقای نقیب که در آن زمان مسئول رادیو بود استاد عبادی به من درس دادند.
ایشان به من می گفت: که هنرمندنما ها فضای رادیو را خراب کرده اند و به من یاد داد چطور بخوانم و هر وقت خارج می خواندم و یا به خودی خود به اوج می رفتم به من تذکر می داد ما شب و روز کار می کردیم. تاثیر گذارترین فرد در زندگی من استاد دادبه بود او مرا دگرگون کرد و حتی در شخصیت هنری من اثر شگرفی داشت. من هشت سال با ایشان در شیوه دشتستانی کار کردم.

ولی آنچه که برای من ارزش دارد فکر و اندیشه این مرد بزرگ بود و شاید مهمترین بخش زندگی هنری من آشنایی با ایشان است و ایشان خیلی بیشتر از پدرم در من اثر گذاشت. در سال 1356 در اعتراض به موسیقی رادیو را ترک کردم و گفتم نمی خواهم صدایم از رادیو پخش شود. از آن سال به بعد موسیقی و صدای من مردمی تر شد چون در آن زمان مردم از رژیم دل خوشی نداشتند در نتیجه از رادیو و تلویزیون هم ناراضی بودند. هنر دیگر شجریان در زمینه خطاطی است در این باره می گوید: من خطاطی را از برادران میرخانی فرا گرفتم اما در امتحان شرکت نکردم زیرا نمی خواستم خطاطی را تا دوره عالی ادامه دهم هدف من این بود که خطم زیبا شود. خطاطی هم مانند موسیقی زمان زیادی برای یادگیری احتیاج دارد و سخت ترین قسمت خطاطی خط نستعلیق است. میرخانی نوازنده چیره دست کمانچه نیز بود اما او وارد حیطه موسیقی نشد. در طی 40 سال فعالییت هنری استاد ایشان در بسیاری از کشورهای آسیایی و اروپایی و آمریکایی کنسرت داده اند.

ایشان در دانشگاههای بروکلی، کلمبیا ،هاروارد ، فیلیپین، شیکاگو شش کنفرانس در مورد موسیقی ایرانی برگذار کرده اند. در 20 سپتامبر 1995 در یونسکو توسط فدریکو مایور دبیر کل یونسکو مدال پیکاسو که به شکل چشم پیکاسو بود(چون دنیا را به شکل متفاوتی می نگریست) به ایشان اهدا شد. همچنین در روز 8 فوریه 2001 در ورزشگاه استیل لوس آنجلس جایزه گرمی برای کاست (بی تو به سر نمی شود) به استاد تعلق گرفت. محمد رضا شجریان پنج فرزند دارد با نام های فرزانه، افسانه، مژگان و همایون از همسر اول و رایان از کتایون خوانساری همسر دوم ایشان . مژگان شجریان نامی است که در اکثر کاستهای استاد به چشم میخورد ایشان دارای مدرک MS گرافیک هستند و به همراه همسرشان محمد علی رفیعی که مهندس است به کارهای طراحی کامپیوتری کاستهای استاد می پردازند.
همایون شجریان هم از سن 15 سالگی همراه پدر به کار خوانندگی مشغول است. شجریان عاشق گل و طبیعت است و همه گلها را به خوبی میشناسد و با کشاورزی کاملا آشنایی دارد. ایشان باغی در هشتگرد حوالی کرج دارد که آخر هفته ها در آنچه به گلکاری می پردازند. و از بین خوانندگان قدیمی او کارهای قمرالملوک وزیری، بنان، ظلی، تاج اصفهانی و پاورتی است.











سپاه ولی‌امر یک نیروی نظامی ویژه و از زیر مجموعه های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میباشد که با هدف حفظ و حراست از جان رهبر جمهوری اسلامی (که هم‌اکنون سید علی خامنه‌ای است) پایه‌گذاری شده است . فرماندهی این سپاه را ابراهیم جباری بر عهده دارد که در آبان ۱۳۸۹ جانشین سردار نجات شد.

مقر اصلی سپاه حفاظت ولی امر واقع در مجموعه حفاظتی مطهری واقع در میدان پاستور بود ولی از تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ تمام تجهیزات آمادی و پشتیبانی و همچنین نیروهای این سپاه به خیابان نجات اللهی منتقل گردیده است . استعداد نیرویی این سپاه در حال حاضر ۱۲۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود .

پایگاه‌های دیگر این سپاه در شهرستان‌های اطراف مثل کرج، ورامین و بویین زهرا دارای حداقل ۳۰۰۰ نیروی بسیجی و سپاهی میباشند که بعد از طی مراحل و آموزش‌های مختلف به این سپاه می‌پیوندند. همچنین بیشتر کارهای اداری حفاظتی وامور امنیتی در پایگاه شهیدان مداح واقع در میدان پاستور صورت می‌گیرد.
















ركورددار فرار از ۶۳۸ سوء قصد مختلف است به طوریكه در ۲۰ مكان مختلف جابه جا می‌شد كمتر كسی می‌دانست كه وی كجا می‌خوابد، علاقه زیادی به غواصی در آبهای كارائیب داشت و طی ۴۷ سال در مستند قدرت بودن سخنرانی‌هایی كمتر از چهار پنج ساعت تا ده یازده ساعت نداشت، شوخ طبع و پرطنز بود‌. دسته‌ای از او به عنوان مبارز و مرد انقلاب و قدرت یاد می‌كنند كه مرگش آنها را متاثر می‌كند اما دسته‌ای دیگر مرگ او را پایانی بر دیكتاتوری حاكم بر كوبا می‌دانند. فیدل كاسترو در استان "اورینته" در شرق كوبا به دنیا آمد. خانواده از او اسپانیایی‌هایی بودند كه به امید آینده‌ای بهتر به كوبا مهاجرت كرده بودند و پدرش با سرمایه‌گذاری در خط آهن كوبا به كار نقل و انتقال شكر در كوبا مشغول شد و از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود. وی در مدارس كاتولیك درس خواند و در شهر سانتیاگوی كوبا تحصیلات خود را به پایان رساند. در سال ۱۹۴۷ و در زمان دانشجویی به یك فعال سیاسی تبدیل شد و در اقدام سیاسی تبعیدشدگان دومینیكن برای سرنگونی دیكتاتور دومینیكن به نام "رافائل تروجیلو" شركت فعال داشت و سال بعد در شورش‌های مناطق و حومه شهر بوگوتا در كلمبیا شركت كرد.
مهم ترین خصلت سیاسی فیدل در آن زمان عقاید و نظرات ضد آمریكایی او بود، هرچند هنوز با نام یك ماركسیست از او یاد نمی‌شد. در سال ۱۹۵۱ فیدل به عضویت حزب اصلاح طلب ارتدوكس درآمد و از طرف حزب خود وارد انتخابات برای حضور در مجلس عوام شد. درست پیش از انتخابات ژنرال "فولجنیكو باتیستا" طی یك كودتای خونین قدرت را در دست گرفت. بسیاری از گروه‌های سیاسی كوبا برای مخالفت و براندازی دیكتاتوری باتیستا بسیج شدند كه در این میان فیدل رهبری ۱۶۰ شورشی را بر عهده داشت. محاسبات كاسترو در این شورش درست از كار درنیامد.

فیدل و یارانش دستگیر و به جرم اقدام براندازانه علیه حكومت كوبا محاكمه شدند. در مدت دادگاه خود مدام اصرار داشت ثابت كند كه برای كمك به برقراری دموكراسی چنین اقدامی انجام داده ولی با این حال مجرم شناخته و به ۱۵ سال زندان محكوم شد. دو سال بعد، باتیستا كه قدرت خود را امن و مطمئن می دید دستور عفو عمومی داد و زندانیان سیاسی از جمله فیدل كاسترو از زندان آزاد شدند. كاسترو به همراه برادرش "رائول" به مكزیك رفتند و جنبش ۲۶ جولای را به راه انداختند و به همراه "ارنستو چه گوارا" انقلابی آرژانتینی، ارتش انقلاب را سازماندهی و شروع به عضوگیری كردند. در دوم دسامبر سال ۱۹۵۶ فیدل و ۸۱ مرد مسلح در ساحل كوبا پیاده شدند. به غیر از كاسترو، چه‌گوارا و رائول به همراه ۹ نفر دیگر، بقیه كشته یا دستگیر شدند و فیدل و دیگران به كوه‌های "سیراماسترا" رفته و عملیات جنگ نامنظم را از آنجا ادامه دادند. داوطلبان زیادی از سرتاسر كوبا به آنها پیوستند و پیروزی‌هایی نیز نصیب كاسترو در برابر ارتش فاقد اخلاق باتیستا شد.

دهقانان و طبقه فقرا از كاسترو حمایت می كردند و فیدل به آنها قول اصلاحات ارضی داده بود. در حالی كه آمریكا از باتیستا حمایت می‌كرد و نیروهای دولتی با كمك های آمریكا مواضع انقلابی ها را بمباران سنگین می كردند. اواسط سال ۱۹۵۸ مخالفان زیادی به جنبش مبارزه با باتیستا پیوستند و آمریكا كمك‌های نظامی خود به باتیستا را لغو كرد. در ماه دسامبر نیروهای جنبش ۲۶ جولای به رهبری چه گوارا به شهر "سانتاكلارا" حمله كرده و شكست سنگینی به نیروهای باتیستا دادند. در اول ژانویه ۱۹۵۹ نیروهای ۳۰ هزار نفری چه گوارا دولت كوبا را در اختیار گرفتند. دیگر فعالان سیاسی از حمایت مردمی برخوردار نبودند و در عوض كاسترو محبوب مردم بود. در ۱۶ فوریه همان سال فیدل به عنوان نخست وزیر دولت جدید سوگند یاد كرد. بلافاصله ایالات متحده آمریكا اعلام كرد دیكتاتوری در كوبا برقرار شده و خصومت خود را آغاز كرد. كاسترو اصلاحات خود را اجرا كرد و با ملی كردن منافع و دارایی های آمریكا در كوبا، حكومت سوسیالیست خود را آغاز كرد.

بسیاری از ثروتمندان كوبا به آمریكا گریختند تا به كمك سیا دولت كاسترو را سرنگون كنند. در آوریل ۱۹۶۱ فراریان كوبا با كمك سیا عملیات "خلیج خوك‌ها" را اجرا كردند كه شكست سختی به همراه داشت. اتحاد جماهیر شوروی اعلام كرد علیه آمریكا وارد جنگ خواهد شد و در سال ۱۹۶۲ موشك‌های هسته‌ای خود را در كوبا مستقر كرد. بعد از اطلاع آمریكا از این اقدام شوروی، مناقشه دو ابرقدرت ادامه پیدا كرد تا اینكه آمریكا تعهد كرد به كوبا حمله نكند و در مقابل شوروی، كلاهك‌های هسته‌ای خود را از كوبا خارج كرد. مخالفان كاسترو از همان ابتدا در یك نكته اتفاق نظر داشتند، اینكه این انقلاب وابسته به شخص كاسترو است و اگر او نباشد انقلاب خیلی زود شكست خواهد خورد. با همین تحلیل از اولین روزهای به قدرت رسیدن كاسترو، نقشه‌های مختلفی برای ترور او طراحی و اجرا شد. شاید معروف ترین تلاش برای ترور كاسترو همان سیگار برگ معروف باشد. سیگار برگی كه دانشمندان سازمان سیا ساخته بودند و به جای تنباكو از مواد منفجره پر شده و قرار بود در صورت كاسترو منفجر شود. تیم محافظان كاسترو این طرح را هم مثل خیلی طرح‌های دیگر كشف و خنثی كردند. اما سیگار برگ انفجاری تنها یكی از نقشه های ترور بود.

نقشه‌هایی كه "فابیان اسكالانته" رئیس سابق سرویس‌های امنیتی كوبا تعداد آنها را ۶۳۸ مورد ذكر كرده است. برای همین است كه خیلی‌ها عقیده دارند نام فیدل كاسترو باید از نظر تعداد دفعاتی كه به جانش سوء قصد شده، در كتاب ركوردها ثبت شود. فیدل كاسترو، در وصیت‌نامه‌ی سیاسی خود چنین بیان می‌كند: "انقلاب كوبا دسترنج یك نفر نیست و نمی‌تواند هم باشد. این انقلاب حاصل قهرمانی‌های یك خلق تسلیم‌ ناپذیر است. میلیون‌ها كوبایی آماده‌اند از این انقلاب تا آخرین قطره‌ خون به دفاع برخیزند. هیچ نیرویی در جهان قادر نخواهد بود مقاومت ما را در هم بشكند و استقلال ما را نابود سازد. در كوبا سوسیالیسم و از همه بیشتر سوسیالیسم، ماندگار خواهد بود."

لازم بذکر است ، تا قبل از اینکه رائول کاسترو ( برادر فیدل ) قدرت را در دست بگیرد داشتن تلفن همراه و کامپیوتر و اینترنت و ماهواره در کوبا ممنوع بود و برای دارندگان آنها مجازاتهای شدیدی وضع شده بود ( که با کناره گیری فیدل کاسترو از قدرت اندکی از این محدودیتها برداشته شد ولی حکومت همچنان جلوی گردش آزاد اطلاعات را میگیرد ). همچنین در کوبا روزنامه آزاد وجود ندارد و همه نشریات حقوق بگیر و تابع دولت هستند و اکثر روزنامه نگاران آزاد اندیش یا در زندان هستند و یا به سایر کشورها مهاجرت کرده اند . مردم کوبا یکی از فقیر ترین مردمان در آمریکای لاتین هستند ( درآمد روزانه آنها کمتر از دو دلار است ) و اگر کمکهای بین المللی نباشد بسیاری از آنها از گرسنگی خواهند مرد .

















کیومرث صابری (گل‌آقا) در ۷ شهریور ۱۳۲۰ در صومعه‌سرا (منزلی در پشت محل فعلی کتابخانه عمومی میرزاکوچک) به دنیا آمد. یکساله بود که پدرش را از دست داد. پس از مرگ پدر، علی، برادر بزرگ صابری از همسر اولش که در آن زمان چهارده ساله بود، تحصیل را رها کرد تا به معیشت خانواده کمک کند.
صابری نیز پس از گذراندن تحصیلات دبستانی برای کمک به مخارج خانواده به شاگردی در یک مغازه خیاطی پرداخت اما به اصرار دوستان و مادرش تحصیل را ادامه داد تا در سال ۱۳۳۶ در امتحان ورودی دانشسرای شبانه‌روزی کشاورزی ساری که از فومن فقط یک نفر را می‌پذیرفت قبول شد. پس از طی دوره دو ساله، در هجده سالگی به عنوان معلم یک دبستان در روستای کسما مشغول به خدمت شد و یک سال نیز در روستایی به‌نام کوچه‌چال مدرسه‌ای چهارکلاسه بدون معلم و ناظم و مدیر و خدمتگزار را اداره کرد.
در ۲۰ سالگی به‌طور متفرقه در رشته ادبی امتحان داد و دیپلم گرفت. همان سال در کنکور رشته سیاسی دانشکده حقوق تهران پذیرفته شد و چون در دبستان و دبیرستان فومن تدریس می‌کرد، به‌جز چند ماه اول سال، مابقی درسش را غیرحضوری گذراند. همچنین در سال ۱۳۵۳ در رشته ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شد. صابری اولین شعرش را در چهارده سالگی سرود و در همان زمان یکی از شعرهایش در مجله امید ایران چاپ شد. در زمان تحصیل در دانشکده (۱۳۴۰) در تظاهرات دانشجویی شرکت کرد و از سوی نیروهای امنیتی از ناحیه گردن مضروب شد. او این ماجرا را به طنز سرود و با نام «گردن شکسته فومنی» برای مجله طنز توفیق فرستاد.

پس از چاپ این شعر در چند شماره بعد توفیق، رسماً به طنزنویسی کشیده شد و تا سال ۱۳۴۵ گهگاه اشعاری به طنز برای توفیق می‌فرستاد. در این سال گزارش طنزآمیزی درباره عروسی نخست‌وزیر وقت نوشت که در دو صفحه توفیق چاپ شد و برایش موفقیت بسیار زیادی به همراه آورد. حسین توفیق، سردبیر نشریه که به استعداد این طنزنویس جوان پی برده بود تلاش کرد تا او به تهران منتقل و همکار ثابت مجله توفیق شود. به این ترتیب صابری به تهران آمد و ضمن تدریس در یکی از دبیرستانهای تهران، عصرها همکار ثابت توفیق شد و پس از مدت کوتاهی به معاونت سردبیری رسید. او در توفیق صفحه‌بندی، اصلاح و آماده چاپ کردن مطالب وارده و مطالب اعضای تحریریه را به عهده داشت و خود بعدها ستون ثابتی با عنوان هشت روز هفته می‌نوشت. امضاهای مستعار او در توفیق عبارت بودند از: میرزا گل، عبد الفانوس، ریش سفید، لوده، گردن شکسته فومنی و... .

پس از تعطیلی توفیق در سال ۱۳۵۰، به تدریس ادامه داد و گهگاه در نشریات جدی همچون سپید و سیاه، فردوسی، نگین و امید ایران مطلب می‌نوشت. در سال ۱۳۵۰ در هنرستان کارآموز تهران با محمدعلی رجایی آشنا شد که به دوستی صمیمانه این دو انجامید و پس از انقلاب در زمان نخست‌وزیری رجایی به مقام مشاورت فرهنگی و مطبوعاتی وی و در زمان ریاست‌جمهوری‌اش به مقام مشاورت فرهنگی او رسید. در زمان ریاست‌جمهوری خامنه‌ای نیز در این سمت باقی ماند تا اینکه در آذر ۱۳۶۲ رسماً از مشاغل سیاسی کناره گرفت. در سالهای ۵۸ تا ۵۹ مسؤولیت مجله رشد ادب فارسی وزارت آموزش و پرورش را برعهده داشت و مطالبی برای روزنامه‌های اطلاعات، کیهان و کیهان فرهنگی می‌نوشت از جمله سفرنامه شوروی که گزارشی بود از سفرش به همراه یک هیأت ایرانی به شوروی که اول به شکل پاورقی در روزنامه اطلاعات و بعد به شکل کتاب چاپ شد و همچنین تحلیل داستان ضحاک و کاوه آهنگر که در روزنامه کیهان به چاپ رسید.

صابری مدتها طرح ایجاد یک ستون طنز سیاسی را در خاطر داشت و سرانجام در سفر حج به سال ۱۳۶۳ مقدمات این طرح را فراهم کرد. در آن حج در بعثه خمینی روزانه خبرنامه‌ای برای صدوپنجاه هزار زائر ایرانی منتشر می‌شد که شامل بیان مناسک و اخبار ایران و جهان و مکه و مدینه بود. او در آن خبرنامه ستون طنزی با عنوان «داستانهای جعفرآقا» دایر کرد که میان حجاج ایرانی، هواداران بسیاری پیدا کرد. وی در خاطراتش می‌گوید: «در مکه به کعبه رفتم و در جوار کعبه قلمم را درآوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: «من این قلمم را در خانه خدا با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمی‌دارم. مرا از لغزشها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن». چهار ماه بعد از این سفر، ستون طنز سیاسی را که مدتها در فکرش بود در روزنامه اطلاعات ایجاد کرد.

اولین «دو کلمه حرف حساب» با امضای «گل‌آقا» در ۲۳ دی ۱۳۶۳ در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. پس از مدت زمانی کوتاه گل‌آقا به عنوان طنزنویسی صاحب سبک و خلاق و مهم‌ترین منتقد حکومت در داخل کشور مطرح شد و توجه بسیاری از مردم، مقامات، ادبا، نویسندگان و رسانه‌های داخلی و خارجی را به خود جلب کرد. طنز سیاسی که تقریباً از سال ۵۹ تعطیل شده بود با دو کلمه حرف حساب حیات تازه‌ای پیدا کرد. پس از گذشت ۶ سال از انتشار اولین دو کلمه حرف حساب، صابری تقاضای امتیاز هفته‌نامه‌ طنز گل‌آقا را مطرح کرد. اولین شماره این نشریه در آبان ماه ۱۳۶۹ منتشر و با استقبال فراوانی روبرو شد. با انتشار این نشریه کاریکاتور سیاسی که انتشارش در آن زمان به قدرت خطرپذیری زیادی نیاز داشت، دوباره مطرح شد و رونق گرفت.

او بعد از انتشار هفته‌نامه فعالیتهای خود را گسترش داد و در مرداد ۱۳۷۰ ماهنامه گل‌آقا، در اسفند همان سال سالنامه گل‌آقا و در فروردین ۱۳۷۸ مجله «بچه‌ها...گل‌آقا» را منتشر کرد. همچنین مؤسسه گل‌آقا را به عنوان «خانه طنز ایران» معرفی کرد و در این راستا به برگزاری مسابقات داخلی و خارجی طنز و کاریکاتور، تربیت طنزپردازان جوان و چاپ کتابهای طنز و کاریکاتور پرداخت. گل‌آقا در آبان ماه ۱۳۸۱ و همزمان با آغاز سیزدهمین سال انتشار هفته‌نامه گل‌آقا، بدون ذکر هیچ دلیلی، انتشار هفته‌نامه را متوقف ساخت و جامعه مطبوعاتی و مردم ایران را به حیرت فرو برد. او تا آخرین لحظه زندگی، روزه سکوت خود را در باب دلایل توقف انتشار هفته‌نامه گل‌آقا نگشود.









صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.

در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.

در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.

در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.

آثار صادق هدایت

نوشته‌های هدایت :

رباعیات خیام (۱۳۰۲)
فوائد گیاهخواری (۱۳۰۶)
زنده‌بگور (۱۳۰۸) (مجموعه داستان کوتاه)
پروین دختر ساسان ۱۳۰۹) (نمایشنامه)
سایه مغول (۱۳۱۰)
اصفهان نصف جهان (۱۳۱۱) (سفرنامه)
سه قطره خون (۱۳۱۱) (مجموعه داستان کوتاه)
نیرنگستان (۱۳۱۲)
سایه روشن (۱۳۱۲)
مازیار (۱۳۱۲) (جستار تاریخی و یک نمایشنامه) با همکاری مجتبی مینوی
وغ‌وغ ساهاب (۱۳۱۳) با همکاری مسعود فرزاد
ترانه‌های خیام (۱۳۱۳)
بوف کور (۱۳۱۵)
علویه خانم (۱۳۲۲)
حاجی آقا (۱۳۲۴)
افسانه آفرینش (۱۳۲۵) (خیمه‌شب‌بازی در سه پرده)
ولنگاری (۱۳۲۳)
توپ مرواری (۱۳۲۷)
سگ ولگرد (مجموعه داستان کوتاه)
کاروان اسلام (البعثة الاسلامية الي البلاد الافرنجية)
مجموعه نوشته‌های پراکنده (به کوشش حسن قائمیان)

ترجمه‌ها :

ترجمه از زبان فرانسه

کور و برادرش (۱۳۱۰) نوشته آرتور شنیتسلر
کلاغ پیر (۱۳۱۰) نوشته الکساندر لانژ کیلاند نویسنده نروژی
تمشک تیغ دار (۱۳۱۰) نوشته آنتون چخوف
مرداب حبشه (۱۳۱۰) نوشته گاستون شرو نویسنده فرانسوی
جلو قانون نوشته فرانتس کافکا
مسخ نوشته فرانتس کافکا
گراکوس شکارچی نوشته فرانتس کافکا
گروه محکومین نوشته فرانتس کافکا
دیوار نوشته ژان پل سارتر

ترجمه از متون پهلوی به زبان فارسی

گجسته ابالیش (۱۳۱۹)
گزارش گمان‌شکن (۱۳۲۲)
یادگار جاماسب (۱۳۲۲)
کارنامه اردشیر بابکان (۱۳۲۲)
زند وهومن یسن (۱۳۲۳)
آمدن شاه بهرام ورجاوند (۱۳۲۴)

مقالات

مقدمه‌ای بر رباعیات خیام
انسان و حیوان (۱۳۰۳)
پیام کافکا