والایی انسان به «اندیشه»ی اوست و اندیشه با کلام و کلمه موجودیت می یابد و کلام همان ادبیات است که از زبان سود می گیرد. چه شفاهی باشد و چه کتبی. اصولاً ذهن آدمی میل به فراز دارد، چرا که ذهن سیال است و اگر چنین نبود پیشرفت آدمی در دانش و علوم فیزیکی غیر ممکن می شد. آدمی ذاتاً موجودی است که در جمع و جامعه احساس امنیت می کند. تنها بدین جهت که اندیشه هایش را منتقل کند. این اندیشه به هر عملی استوار باشد در انتقالش نیاز به بیان و در نهایت ادبیات دارد و به قولی، زبان آینه اندیشه است و تبلور زبان در ادبیات هر قوم دریافتنی است. سخنی چندان تازه نیست اگر بگویم ادبیات بر خلاقیت آدمی تکیه دارد و صدور آن – اگر به قاعده و اساسی باشد – صدور هنر است و فرهنگ. حتی اگر مطبی کاملاً علمی باشد، برای انتقالش نیاز به زبان و ادبیات داریم. پس عالم دور افتاده از ادبیات خود، داناترین هم که باشد، به لالان می ماند و توان انتقال علم بسیارش را به مخاطب ندارد. چنین دانشمندی، حتی اگر خوب و روان حرف بزند راه به جایی نمی برد چرا که تمام مخاطبان او، در سالن کنفرانس جمع نشده اند، در دنیا پراکنده اند و او ناگزیر است ادب نوشتاری را خوب بداند. در آن صورت کسانی یافت می شوند که نوشته هایش را به زبان های دیگر ترجمه کنند. در این نوشته، قصدمان نگاهی است جدی به ادبیات و تدریس آن به طور عام در مدارس و به طور خاص در مراکز «استعدادهای درخشان» است.
اگر به خود اجازه ی بحث در این مورد را داده ام، نه بدین خاطر است که بیست و هشت سال ادبیات درس داده ام و بیش تر از سی سال است، مقاله و نقد و داستان و نمایشنامه و... نوشته ام که در جُنگ های ادبی چاپ شده اند، بل فقط به دلیل علاقه ام به دانش پژوهان تیزهوش است که به عین می بینم، بیش ترشان شیفته ی زبان و ادبیات خود هستند. کتاب های ادبیات ما، در هر رشته – حتی علوم انسانی – (جز تاریخ ادبیات فرهنگ و ادب که در سنجش عیب و ایرادش از دیگر کتاب های ادبیات کم تر است) ناقصند، مداقه ای، دقتی، حسی، عاطفه ای فراخور، در تألیفشان نشده، در صورتی که تألیف کتاب های علوم انسانی، حس و عاطفه ای والا می خواهد و تیزبینی و اندیشه ای که از زمان خویش سرچشمه بگیرد. اما باتوجه به همین کتاب هاست که می نویسم. می خواهیم ببینیم تدریس ادبیات – البته تدریس علمی و دریافت ظرایف ادبیات – در مراکز تیزهوش لازم است؟ اگر لازم است، چگونه؟ خط رفته را باز رفتن؟ یا بیرون کشیدن روح واقعی زبان و ادبیات از همین کتاب های ناقص؟ مدتی است دریافته ام باید ادبیات را از دو دیدگاه بنگرم. در نگاه اول چشمت به رودخانه می افتد و رود رونده را می بینی اما کمی دقت تو را رهنمون می شود به عمق و سطح، آن گاه درمی یابی عمیق نادیده گرفته شده و به سطح بسنده گشته. من ادبیات را دو گروه می دانم: الف – ادبیات کاربردی ب – ادبیات اصیل، روح اثیری ادبیات و در نتیجه زبان. این نوع دوم در تقابل جهان ماده و معنا و عالم المثال و تمامی کائنات قرار می گیرد. این ادبیات حقیقی است که به ما شناختی بیش تر می دهد. از جامعه، انسان و مهم تر رابطه ی انسان با خدای تعالی که در رابطه ی آدمی با آدمیان دیگر هم می رسد.
ادبیات کاربردی – تب و تاب ضریب چهار ادبیات در کنکور و تست زدن (بگویم لزومش را نه فراموش کرده ام و نه از آن می گذرم) به دبیرستان های تیزهوش هم سرایت کرده است و باعث آمده فقط به نکات دستوری، حفظ لغت و... توجه شود، یعنی یافته ها و دانسته ها را به انواع گونه گون به قالب بریزند، پرسش های چهار جوابی بسازند و القصه، سیالیت، خلاقیت و پویایی را از ادبیات اصیل جدا کنند. روزگاری «برناردشاو» نویسنده ی بذله گوی انگلیسی گفت: «لعنت بر کسانی که بعد از مرگ من، از نوشته هایم در کتاب های درسی استفاده کنند.» ما چه بگوییم؟ اصولاً ادبیات «تست» برنمی دارد، اما چنین شده است (نوشته های «شاو» در کتاب های درسی آمده است) اینک چه؟ حرف در این است «می توان به نوعی، میان ادبیات کاربردی و ادب ناب و اصیل، پل زد؟» باید بشود. چون با وضعیت کنونی درس ادبیات، اگر دانش آموز نتواند تست بزند، در کنکور موفق نمی شود، از جهتی دیگر، مگر نه اینان، با گزینش های متعدد، مشخص شده اند و کارآمدی و هوشمندیشان را نشان داده اند؟ پس باید از میان همین دانش آموزان مخترع، مکتشف، شیمیدان و ریاضیدان و... داشته باشیم. چون چنین شد، دریافتشان را – اگر روح ادبیات را درنیافته باشند – چگونه می توانند به دیگران برسانند؟ صاحبان نام در تمامی علوم، کتاب ها نوشته اند و به زیباترین بیان، مطالب علمی خود را در کتاب هایشان آورده اند. مثلاً «ویلیام نیکلسن»، «فرهنگ علمی و نظری شیمی» را در بهترین صورت نگارشی تألیف می کند چرا که زبان و ادبیات خود را می داند، بدان شیفته است و همین شیفتگی است که ماشینی برای چاپ روی کتان اختراع می کند. یا «نیوتن» اصول طبیعی ریاضیات را با نثری روان و بی نقص می نویسد چون ادبیات خود را می داند و کاربرد آن را می شناسد. بگذریم علمای امروز، نه تنها نوشتن می دانند و خوب می نویسند که قواعد ویراستاری را نیز می دانند که جزیی از کار ادیبان محسوب می شود. چرا نیوتن؟ بوعلی، زکریای رازی و جابربن حیان، کتاب هایشان را در فلسفه و پزشکی و شیمی، به زیباترین نثر عربی – یعنی زبان علمی روزگار خود – نوشته اند و این مبین آن است که ارزش کلام و کلمه، حس و عاطفه را در ادبیات درک کرده بودند. قبول ندارید «حی بن یقظان» بوعلی را بخوانید و ببینید چقدر زیبا و عمیق و ادیبانه نوشته است و از معاصران خود: دکتر هشترودی، مطالب ریاضی را چنان از نظر ادبی زیبا و بی نقص می نوشت که ریاضی دانان بماند کسانی که علاقه ای به ریاضی نداشتند، با رغبت نوشته اش را می خواندند و برعکس، نقد شعر که می نوشت، ریاضی دانان هم از خواندن مقاله اش لذت می بردند. امروز در جهان علم، هیچ پزشک و مهندس و فیزیکدان مسئولی را در دنیا نمی بینید که مثلاً کتابی در فیزیک بنویسد و زبان مادری – یعنی هویت خود را – ناشیانه بنویسد و بهانه اش این باشد که فیزیک می نویسم نه ادبیات. چرا که ارزش کلام را در ارتباط دریافته اند و می دانند خوب نوشتن باعث انتقال درست نظریه و سخنانشان می گردد، پس نمی خواهد اندیشه و دریافتش که لحظات کشف و شهودی او را تشکیل می دهند، حیف و میل شود و به خاطر همین نقص به نسیان افتد. چرا ما چنین نکنیم؟ طرح اصولی ادبیات تیزهوشان و تدریس آن مدت ها ذهنم را مشغول داشته، طرحی نیز خلاصه وار بر کاغذ آورده ام.
اما، اصول مهم در پیوند ادبیات کاربردی و ادبیات اصیل، انشا و نگارش است. پس فعلاً فقط به انشا و نگارش و طرحی در همین رابطه اشاره می کنیم . بر این حرف دوباره پای می فشارم که: در تمام دنیا ادبیات را خوب می دانسته و می دانند و ما به دانش آموزان تیزهوش، که روزی نه دور، نام و آوازه ای در علوم خواهند داشت توصیه می کنیم چنین باشند تا خط بر آّب نکشیده باشیم. دو مورد دیگر را بیاورم: «ابن بَحتویه» (ابوالحسن عبدالله بن عیسی بن بحتویه، 420 ه.ق) پزشک بوده است اما در مآخذ اندکی که نامش آمده می خوانیم پزشکی سخنور و دانشمند بوده، فن خطابه را به خوبی می دانسته – مثل پدر خود که باز طبیب بوده – و منصب خطابت شهر «واسط» بر عهده اش بوده است. ابوالحسن هبه الله بن ابی العلاء (یا ابی الغنائم) پزشک، داروشناس، ادیب و شاعر بوده است. توجه کنیم، ادیب و شاعر. و مهم تر، «بوعلی» که سخت باعث حیرت است. نگاه به زندگی شیخ را لازم دیدم که او نیز در زمره ی تیزهوشان بوده است. زندگانی ناآرام، پرحادثه، بر او گذشته اما نوشته هایش به ما می گویند خلاف آن همه گرفتاری ذهن فعال و پویایش، در هر موقعیت، حتی وقتِ گریز، از خلاقیت باز نمی ایستاده. حیرت آور است وقتی از زبان شاگردش «جوزجانی» می خوانیم: وقت فرار که در خانه ی ابوطالب عطار به سر می برد، جوزجانی از او تمنا می کند نوشتن کتاب «شفا» را به انتها برساند و او چنین می کند، درحالی که هیچ منبع و مرجع و مأخذی در اختیار نداشته است. مطلب، گویای این مهم است که بر ادبیات احاطه داشته است، در غیر این صورت قدرت نوشتن نمی داشت، چرا که خلاقیت ریشه در زبان و ادبیات دارد. پیش تر اشاره کردم، عالم ترین انسان، تهی از ذهن و زبان و پر از اندیشه، به لالان می ماند و در نوشتن مطالب خود مستأصل. این یاری ادبیات است که بوعلی را، بی منبع و مأخذ، به نوشتن نثری روان و پخته و به هنجار قادر می سازد و تا با آن، اندیشه ی عمق و نظریات پیچیده اش را به مخاطب منتقل کند.
ماحصل، اگر کاری نکنیم که تیزهوشان هم ادبیات کاربردی را به کار گیرند و هم روح اثیری و زیبای ادب فارسی را، به جایی خواهیم رسید که مفیدترین کشف و اختراع و تجربه ی پزشکان و مهندسان و علمای فیزیک و شیمی و... در سایه می مانند و نامشان – با همه ی دانایی و آگاهی – محو می گردد. ساده ترین مورد علمی، اگر ادبیات به کمکش نیاید، در نقل و انتقال و بازگفت دچار معضل می شود. اشاره کردم، ادبیات را برای فرصتی دیگر می گذارم و چون «انشا» در این رابطه مهم است در آن قلمی می زنم و طرحی را درچهارچوب کلام می ریزم. پیش از هر سخن بگویم، اصل این طرح از جوان هوشمند «آرش ابوترابی» است که سال پیش با تمام کمبودها و گرفتاری ها، در مدرسه ی راهنمایی علامه حلی (تهران) به اجرایش کمر همت بست، سختی کشید، اما خوب پیش رفت. چرا امسال طرح را ادامه نداد؟ به مشکلات جنبی مربوط است. اگر به خود اجازه داده ام ایرادهای جزیی طرح را بگویم، برای این است که خود سال پیش با او کار کردم و کلاس «داستان نویسی» را داشتم، سالی از نزدیک به این طرح دقت کردم. گاه آرش لطف می کرد و برای شنیدن نظریاتم، مرا به کلاس های دیگر می برد تا کار کلاس کلوپ ها را از نزدیک شاهد باشم. طرح را جالب و مفید یافتم پس درباره ی طرح اندیشیدم و این نتایج تفکرات من است. ابتدا بگویم «ابوترابی» چه کرده بود؟ کلاس های انشای پایه ی اول را کلوپی کرد.
کلوپ روزنامه نگاری، القمدیا، داستان نویسی و... 6 کلوپ که هر 6 کلوپ در یک ساعت تشکیل می شد و با هر کلوپ معلمی کار می کرد. کلوپ ها، جای کلاس انشا را گرفت. اما طرح بسیار دقیق تر و درست تر از آن و بهتر بگویم، ریشه ای بود و نمی توانست همان سال اول نتیجه دهد، طرح باید مستمر تا سال چهارم دبیرستان ادامه می یافت. اگر چنین می شد می دانم وضعیت انشا کاملاً تغییر می کرد چون هنر نوشتن است. ذوقی می شد و کاربرد و نتیجه اش بسیار خوب درمی آمد. اما چنین نشد، فقط به خاطر اشکالات جنبی. باز تأکید می کنم، الفضل للمتقدم و افتخارم برای آن است که روزگاری معلم آرش بوده ام – که یادش خوش – چرا طرح یک ساله برنمی دهد؟ پر مسلم است، شاگرد اول راهنمایی، از دبستان به محیطی دیگر آمده، خود را بزرگ – از نظر اندیشه و جسم و سال – می داند. بر پیشانیش لفظ تیزهوش حک شده است اما هنوز خوب و بد را چنان که باید نمی داند و باید چنین باشد (از جهتی هنوز کودک است) به خاطر تیزهوشی می خواهد هر چه بیش تر بداند و تیزهوشی خود را نشان دهد. با ایجاد کلوپ ها، گاه فکر می کند دوست دارد داستان نویس باشد، گاه روزنامه نگار و گاه کاشف و الخ. اما در این طرح، دانش آموز انتخابش را که کرد، نمی تواند آن را عوض کند. در صورتی که از ماهیت و واقعیت کلوپ ها، آگاهی چندانی ندارد. مثلاً در کلاسخود من چند ماه طول کشید تا بگویم داستان چیزی است و افسانه چیز دیگر و بیش تر آنانی که به کلوپ داستان نویسی آمده بودند می خواستند افسانه های پر از تحرک زاییده ی خیال را بنویسند و از اصول داستان نویسی دور می شدند. اگر طرح می توانست نوعی تنظیم شود که لااقل یک بار دیگر دانش آموز بتواند کلوپ خود را تغییر دهد، نتیجه بهتر می شد. در ضمن در برخی کلوپ ها، تکالیف از توان دانش آموز فراتر بود، به همین دلیل، زده می شدند. این اشکالات قابل رفعند. اینک، طرح خود را که استوار بر طرح اصلی آرش است تا حد امکان به طور خلاصه بیاورم. (اگر نقد و نظری باشد، شاد و ممنون می شوم آن ها را ببینم و ایرادها را برطرف نمایم. به گمانم، آرش هم چنین باشد.) به جای «کلوپ» بهتر است نام این کلاس ها «کارگاه» بشود. در کارگاه دخالت دانش آموز بیش تر از یک مستمع است لاجرم معلم متکلم وحده نخواهد ماند.
یعنی هر جلسه کارگاه ها، در حال کار و تولیدند. این تولید با همیاری معلم و دانش آموز صورت می گیرد و اگر هر جلسه فقط چند سطر – یعنی هر دانش آموز، حتی دو سطر – کار کند و راهنمایی های معلم برای ادامه ی کار (خواندن نمونه از فلان کتاب که در دسترس دانش آموز است) در خانه در اختیار دانش آموز قرار گیرد، زودتر به نتیجه ای نسبی می رسیم. معلمان کارگاه ها، ابتدا خود دور هم بنشینند و قراری کتبی بگذارند که در جلسات اول، در تمام کارگاه ها، درباره ی درست نوشتن، عاطفه و احساس مسئولیت در قبال کار، زیبایی کلام (صور خیال – ایماژ) موسیقی نثر و شعر، صنایعی که هنوز در ادبیات کاربرد دارند و کار را غنی تر می کنند و چگونگی سودگیری از آن ها در شعر و نوشته، سخن بگویند. لازم است معلم مثال هایی در این رابطه بیاورد فی المثل اگر از کاربرد تخیل در نوشته یا شعر سخن می گوید، خود در نوشته یا شعری کوتاه این کار را انجام دهد. در طول کار معلم و دانش آموز در جریان ادبیات درست و زیبای کشور خود و حتی جهان باشند و حرکت صعودی یا نزولی ادبیات خود را لااقل بدانند (هر چه بیش تر بدانند مسلماً مفیدتر خواهد بود) .
در هر کارگاه نسبت به کار خود، متنی را جز به جز نقد کنند، کار نقد در طول یک ترم باید صورت گیرد و مدرس و دانش آموزان، با هم نقد را به انتها برسانند (یعنی کار جمعی صورت گیرد) مدرسین در شروع – حتی پیش از شروع کارگاه ها – جلساتی داشته باشند و برنامه ریزی دقیقی برای نیم سال داشته باشند و ریزکار خود را در جلسه مطرح کنند تا تداخل کاری پیش نیاید. بهتر است یکی را از میان خود به عنوان مشاور همگانی برگزینند. گفتنی نیست که این مشاور، باید از مسائل کارگاه ها اطلاعی فراتر از دیگران – هر چند نسبی – داشته باشد. باید در جریان سالم خلاقیت های ادبی باشد و تا حدی صاحب نظر و دارای اندیشه ای هنری، تا وقت لزوم بتواند رهنمون بدهد (از یاد نبریم هم فکری و تبادل نظر تمامی مدرسین در طول کار ضروری است.) اشاره شد، یک ساله، نمی توان به نتیجه ی مطلوب رسید و کار باید تا سال آخر دبیرستان ادامه یابد. اینک طرح کلی و زمان بندی شده را مرور کنیم، به گمان من اگر کار درست و مسئولانه صورت گیرد به نتیجه ای دلخواه می رسیم، یعنی در پایان کار ضمن تربیت چند نویسنده و شاعر (که البته شغل اصیلشان ممکن است مهندسی، پزشکی و... باشد) فارغ التحصیلانی خواهیم داشت که کاملاً با روح ادبیات سالم آشنا شده اند و به آن مشتاق گشته اند و در جامعه هر کاری که پیش گیرند، مطالعه ی آثار ادبی را مهم ترین کار اوقات فراغت خود خواهند دانست. حرف های من بر تجربه استوار است. هم اکنون شاگردان بسیاری از وقت کم انشا گلایه دارند و حاضرند روزهای جمعه، ساعاتی به مدرسه بیایند و در کلاس انشا کار کنند که مسلماً چنین کاری امکان ندارد. طرح کلی کارگاه ها مرحله ی اول: از اول راهنمایی تا سوم راهنمایی و در نظام جدید از ترم اول تا سوم. به دلیل کمبود نیروی انسانی، کارگاه ها را به چهار کارگاه تقسیم می کنیم:
1- کارگاه شعر 2- کارگاه داستان نویسی 3- کارگاه مقاله نویسی 4- کارگاه روزنامه نگاری.مرحله ی دوم: از اول دبیرستان تا چهارم و در نظام جدید به میزان 3 ترم (4 و 5 و 6) در این مرحله، کار تخصصی می شود، ابتدا تقسیم کارگاه ها را بگویم و آن گاه توضیحی خلاصه از دو مرحله به دست دهم:1- کارگاه شعر تخصصی 2- کارگاه داستان نویسی 3- کارگاه مقاله نویسی 4- کارگاه روزنامه نویسی.مرحله ی اول1- کارگاه شعر – در این کارگاه بعد از طرح مسائلی که در تمامی کارگاه ها، باید مطرح شود، مدرس و اعضا با سودگیری از دو کتاب خوب «موسیقی شعر» و «صور خیال» دکتر شفیعی کدکنی، عناصر مهم تشکیل دهنده ی یک شعر خوب و موفق مورد بحث قرار می گیرد. در این مرحله دانش آموز تفاوت شعر و نثر و مهم تر از همه، تفاوت شعر و نظم را فرامی گیرد و درمی یابد چرا سخنی در قالب شعر موفق است و برعکس. جوهر و آنیّت شعر خوب را می شناسد و درمی یابد تنها وزن و قافیه سازنده ی شعر نیست، اگر چنین بود هیچ شعری بعد از ترجمه به زبانی دیگر مورد توجه قرار نمی گرفت چرا که در ترجمه، وزن و قافیه معمولاً از بین می رود و متعلم شناختی کلی از حس و عاطفه و تخیل و زیبایی کلام و ارزش واژگان به دست می آورد. با ذکر مثال خط فاصل شعر و نظم را درمی یابد. در این مرحله خواندن شعرهای خوب گذشتگان و معاصرین محور اصلی کارگاه است و شاید در آخرین ترم اعضا بتوانند نظمی و به ندرت شعری بگویند. اگر پیش تر خلاقیت و ذوق برخی از اعضا یاریشان کند و شعری بسازند، ایرادهای شعر به دقت – با کمک خود شاعر – باید رفع شود. پس در انتهای این مرحله اعضا شعرهای بسیاری خوانده و احیاناً حفظ کرده اند که ثمره ی خواندن و حفظ کردنشان بعد به خوبی، خود را می نمایاند و این نمود چنان آشکار خواهد بود که اعضا به راحتی این مسئله ی ذهنی را، گویی عینی و آشکار می بینند. 2- کارگاه داستان نویسی – بعد از طرح مسائل اولیه ی مشترک تمام کارگاه ها، مسائل مهم در این موضوع، شناخت زبان و درک این مهم که زبان فارسی جزو زبان های زنده است و جوهر موجود زنده، بر حرکت است و تکامل، این تکامل را به طور خلاصه حس کند آن گاه تقابل زبان و ادبیات را دریابد. درک کند تکامل زبان، می تواند ادبیات داستانی را غنا بخشد یا برعکس.
دریابد داستان امروز، عرصه ی واژگان زنده است که در زبان (کتابی یا عامیانه) کاربرد دارند و بیش تر مردم با آن ها آشنایند و خو کرده. مثال های ما، می توانند به دانش آموز یادآور شوند که نثر مهم ترین وسیله ی ساختار داستان است. در این مهم از نثر نویسندگان مشهور و متعهد برای مثال باید استفاده شود. 3- کارگاه مقاله نویسی – مهم ترین اصل، در مقاله، نگاه تازه ی مقاله نویس به موضوع است. این را دانش آموز (البته بعد از مسائلی که در تمام کارگاه ها، مشترکند) باید فرا گیرد. مورد مهم دیگر، آشنایی با راستی و بی غرضی در نوشتن مقاله است. می توان مقالاتی سرسری و عمیق، برای مقایسه در کارگاه خوانده شود، اما مدرس به اعضا یاری کند تا حسن مقاله ی متعهدانه و راستین و زشتی و نابسامانی مقاله ی سرسری و ناراست را، خود دریابند و ذهنشان به نقد سالم نزدیک شود. 4- کارگاه روزنامه نویسی – بعد از طرح مسائل اشتراکی در تمام کارگاه ها، اعضا این نکته را باید اساس کار بدانند که راست گویی و شجاعت بیان عقیده ی درست و مستدل اساس روزنامه نگاری است. نکته ی دیگر تفاوت نثر درست و صحیح روزنامه نگاری را با نثر داستان و مقاله بدانند. آگاه شوند بی غرضی روزنامه نگار در نوشتن، گاه معضلی اجتماعی را، رفع کرده و باعث بهبود وضع جامعه ای شده است. مثال ها در این کارگاه باید با دقت مورد استفاده قرار گیرند. نکته: اعضای کارگاه ها، ارزش زیبایی نوشته را به خوبی دریابند و بدانند زیبا نوشتن است که نویسنده را از کاتبان کنار پستخانه و دادگستری جدا می نماید. چرا که «انّ الله جمیلٌ یُحبُّ الجمال» (جامع صغیر، ج 1، ص 68)مرحله ی دوم (نهایی) کارگاه ها کارگاه شعر – این جاست که اعضای گروه مسائل را تا حدی دریافته اند، گرایش خود را دانسته اند و مهم تر کتاب هایی مفید در رابطه با کارگاه خود خوانده و ظرایفشان را تا اندازه ای درک کرده اند. این جاست که هسته های کارگاهی درون کارگاه به وجود می آید. فی المثل در شعر، گرایش های اعضا معین شده و معمولاً بدین ترتیب تقسیم شده اند:الف – هسته ی شعر امروز ب – هسته ی شعر قدمایی کار مدرس در این مرحله، تخصصی است. مدرس کارگاه اگر در مرحله ی اول، شعرشناس بوده، این جا باید شاعر باشد و شعرشناس و تا حدی نقاد شعر. شاعران خوب معاصر و گذشته را بشناسد. کاربرد زبانی هر شاعر موفق را مورد دقت و موشکافی قرار دهد. نمونه ها را تجزیه و تحلیل کند و بگوید شعر باید آنات کشف و شهودی، تخیل و عاطفه و... را داشته باشد چه به صورت امروز، چه در قالب های گذشته، مخصوصاً قالب های گذشته را آنالیز کند. چرا این مسائل، در قالب مثنوی نشسته و آن هیئت غزل گرفته. در شعر معاصر و امروز نیز این کار مهم است. تفسیر شعرها، از هر دست به عهده ی دانش آموز است و مدرس تنها اشکالات و محاسن تفسیر او را در کارگاه مطرح کند. اگر اعضا شعر گفتند مدرس با ظرافت به نقد شعر دانش آموز بپردازد، ابتدا از محاسنش بگوید و در انتها به معایب، آن هم با ظرافت و استادانه اشاره کند.
با الفاظی مثل «اگر من بودم، این جا را چنین می گفتم، حالا بگذارید ببینیم اگر این طور شود که من می گویم، شعر چه وضعیتی پیدا می کند و الخ...2- کارگاه داستان نویسی – این کارگاه به دلیل گسترش کارها و زمینه های گونه گون مشکل تر از کارگاه های دیگر می نماید و چنین است تقسیمات کارگاه که همه از ریشه ی داستان رسته و داستان خود، در فضا و گستره ی اسطوره بالیده است که به آن کار نداریم.الف: قصه و افسانه (Tale) که امروز گاه به داستان هم، با تسامح یا هر چیز دیگر، قصه نیز گفته اند. ب: حکایت یا داستان کوتاه (Short story) ج: رمان و داستان بلند که امروز با کمی تسامح همه را جای لفظ فرنگی novel می گذارند. قصد تعریف هیچ کدام را نداریم، چون تعریف و اشاره به نمونه ها، کار دیگری را می طلبد. د: فیلم نامه نویسی (که مضحک قلمی «کارتون»، از نظر داستان به فیلم نامه مربوط است) ه: نمایشنامه نویسی. می بینید، تدریس این کارگاه آدمی مطلع و کار کرده می خواهد، کسی که سبک های تئاتری را بشناسد، بداند درام، ملودرام، تراژدی، فن فاصله گذاری «برشت» سبک کاری آدم هایی مثل «استانیسلا وسکی» و... چیست؟ تئاتر نو چه می گوید؟ «بکت» و «آرابال» به تئاتر چه افزوده اند؟ خوب و بدشان باید بی غرضانه مورد نقد قرار گیرد. پر مسلم است کار اعضا باید عمیق، بی نظر، با رویی گشاده ارزیابی شود.3- مقاله نویسی- در کارگاه مقاله نویسی، مدرس باید ذهن اعضا را به این مهم جذب کند که مقاله نویس با جزیی ترین مسائل اجتماع و جامعه و آدمی روبروست تا کلی ترین و پیچیده ترین مسائل فرد در جمع و جمع در اجتماعات دیگر. الغرض اعضا باید بدانند همه ی موارد را باید خوب دریابند تا بتوانند بنویسند، از خود علم، کائنات، فلسفه، عرفان، دین و مذهب و... باید امانت را فراگیرند، اگر از کسی، کتابی نقل قول کردند، حتماً مورد را تذکر دهند.اما از نظر سبک و سیاق نوشتار، مقاله می تواند: الف – طنز باشد. ب – تاریخ نگاری باشد ج – مقاله هایی علمی باشد. مدرس باید به اعضا یاد دهد هر نقل و مقاله ای، باید سبک خود را پیدا کند تا میزان اثر گذاریش بیش تر باشد. مقالات اعضا دقیق باید مورد ارزیابی قرار گیرند (باز تکرار می کنم، تعریف مقاله و انواع آن، از بحث ما خارج است. اما اگر کارگاه ها به وجود آیند، می توان ریزبرنامه ی کاری را، در اختیار مراکز قرار داد تا آنان (مدیریت مراکز) به مدرسین تحویل دهند.4- روزنامه نگاری – این کارگاه ها هم، در مرتبه ی بالا – یعنی پایانی – باید ناگزیر چون خود اعضا گرایش هایی متفاوت (و البته در بطن روزنامه نگاری) پیدا کنند:الف – خبرنگاری ب – نت برداری ج – تندنویسی د- کوتاه کردن خبر، بدون لطمه خوردن به اصل خبر ه – ویراستاریمهم ترین اساس، درک این مطلب است که روزنامه نگار باید تزکیه ی نفس داشته باشد، تا از دروغ و تهمت و... در امان ماند، شجاعت علمی و اخلاقی داشته باشد تا از قدرتمند خطاکار نهراسد و خبر یا مطلبی را که درباره ی او نوشته، چاپ کند. سخت از قلب مطلب بپرهیزد، چرا که قلب مطلب و حقیقت برای جامعه ای گران تمام می شود و در نهایت شرف انسان های جامعه ای مطرح است. ما در این نوشته، به کلیات طرح اشاره کردیم، اگر لازم آید، به جزئیات بعد خواهیم پرداخت. باز از آرش ابوترابی ممنونم که طرح پیشنهادیش مرا به اندیشه ای ژرف پرتاب کرد تا تفکراتم را جمع بندی کنم و مدت ها در موردشان بیندیشم و یادداشت بردارم. خداوند حفظش فرماید.