کفر آن نیست که بگویی الله نیست

کفر جان و روحی کشتن است

کفر آتش ظلمی افروختن است

شعله ی عشقی خاموش کردن است

کفر انسانیت فراموش کردن است

نامهربانی ورزیدن است

دوست را آزردن است

درد بر سینه ها گذاردن است

ناشکیبا بودن است

کفر آن نیست که نخواهی دین را

که نخواهی دار را

که نخواهی سنگسار

که نخواهی تبعیض

که نخواهی دشمنی با مردمان

کفر آن نیست که برابر باشی

کفر آن نیست که خردمند باشی

کفر آن نیست که شادان باشی

کفر آن نیست که با باد هم آغوش باشی

کفر آن نیست که نخواهی

جنگ را

شلاق را

سرب داغ در جهنم را

کفر انسایت کشتن است

غم در دل مردم نهادن است

مردم را از یکدیگر جدا ساختن است

به اسم دین مردمان را کشتن است

ریشه ی خرد سوزاندن است

تخم نفرت کاشتن است

پرچم جنگ بر افراشتن است

دیگران را نجس خواندن است

تقدس را جای تفکر نهادن است

حکم منافق و مرتد صادر کردن است

به زور راه بهشت نشان دادن است

ای دوست مسلمانی بس است

گر نخواهی پردیس

گر نخواهی تبعیض

گر نخواهی سنگسار

گر نخواهی دین را

گر نخواهی دار را

گر نخواهی الله

کافری

جان من خونت حلال مرتدی