مریم و پسر هفده ساله اش از سی خرداد سال گذشته تا امروز سکوت کرده اند و هیچ گاه بغض هایشان رسانه ای نشد اما مردم آنها را پیدا کرده اند و سراغ شان رفته اند و پای گریه هایشان نشسته اند… هرگاه از نحوه کشته شدن و عکس های او در پزشکی قانونی و بی قراری هایش می گوید صدای اش می لرزد اما وقتی از همدلی های مردم می گوید دلش آرام است. مریم می گوید موفق نشدند هیچ عکسی هم از همسرشان را منتشر کنند و همین عکس را هم در ایام خرداد ، دوستان آقای خسروی در اینترنت منتشر کرده بودند.

بخوانید گفتگویی را که که حاصل همراهی همین مردمی است که به خانه اش رفته اند و شماره تماس او را برایم فرستاده اند تا نام مسعود خسروی نیز در کنار سایر شهدای یک انتخابات خونین فراموش مان نشود:

جرس: مسیح علی نژاد” از خرداد که همسرم گلوله خورد تا خود امروز نه من و نه خانواده همسرم با هیچ رسانه ای مصاحبه نکردیم، یعنی هیچ تلاشی برای شناساندن خودمان به مردم نکردیم. اما مردم خودشان ما را شناختند، پسرهفده ساله ام همیشه می گوید تنها چیزی که دل دردمند او را آرام می کند فرهنگ فرهیخته مردم ایران است که خودشان خانواده های کشته شدگان بعد از انتخابات را به عنوان «شهید» می دانند و برای دلجویی از خانواده های داغ دیده کم نگذاشتند، برای همین همیشه آرزو می کنم کاش کسی پیدا شود و بگوید آیا همسرم را در لحظه آخر که گلوله خورد و به زمین افتاد، دیده است تا حداقل من و پسرم که هیچ نشانی از قاتل او پیدا نکردیم، سوال های بی جواب مان را از مردم بپرسیم.”
این واگویه های مریم، همسر شهید مسعود خسروی است که پس از گذشت بیش از یک سال هنوز وقتی از لحظه دیدار آخر خود با همسرش، پشت کامپیوتر پزشکی قانونی تهران سخن می گوید، صدایش می لرزد و آرام می گرید و در تمام طول مصاحبه اما سعی می کند هرگز با زبان تند و تلخ ، راوی تلخی های یک سال گذشته خود و خانواده اش نباشد، با همین استدلال چندین بار تاکید می کند که دلش نمی خواهد در معرفی شهیدی که خوش فکر و روشن اندیش بوده است، جز از ادبیات و کلمات پسندیده بهره ببرد.
راهپیمایی سی خرداد که با خون و آتش همراه شد کشته های زیاد بر جای گذاشت که مسعود خسروی یکی از آنها است که همسر او می گوید نمی داند مسعود آن روز دقیقا کجا بود و برای چه او را در این روز مورد اصابت گلوله قرار دادند. شماره تماس همسر این شهید از طریق یکی از شهروندان که این روزها به عنوان شهروند روزنامه نگاران، مهمترین نقش اطلاع رسانی را به عهده گرفته اند در اختیار جرس قرار گرفته است. گفتگوی تلفنی جرس با همسر شهید «مسعود خسروی دوست محمد» را بخوانید:

بیش از یک سال از کشته شدن همسرتان می گذرد و کلامی از شما و خانواده مسعود خسروی در هیچ رسانه ای منتشر نشده است، چرا تا کنون سکوت کرده اید؟
به توصیه وکیل مان سعی کردیم با هیچ رسانه ای گفتگو نکنیم تا شاید ایشان بتواند آنچه که خواست قلبی مان بود را از طریق دستگاه قضایی همین کشور پیگیر باشد اما متاسفانه علی رغم پیگیری های مداوم ایشان تاکنون از دستگاه قضایی هیچ جوابی دریافت نکرده ایم. اگرچه ما هیچ تلاشی برای شناساندن خود به مردم نکرده ایم، اما مردم در حق ما کم نگذاشتند و خودشان ما را شناختند. برای سالگرد همسرم کسانی به خانه ما آمدند که ما اصلا آنها را نمی شناختیم.

می دانم بعد از گذشت یک سال یاد آوری وقایع روز سی خرداد و اتفاقی که برای همسرتان افتاد برای شما سخت است اما ممکن است بفرمایید اولین بار چه کسی به شما خبر کشته شدن همسرتان را داد؟
همسرم چون کارمند بود، طبق معمول باید غروب به خانه بر می گشت، اما غروب سی خرداد هرچه منتظر بودیم خبری از همسرم نبود. هرچه بیشتر می گذشت ما هم بیشتر نگران می شدیم. حتما یادتان هست که آن روزها تلفن ها را هم قطع می کردند، برای همین زنگ زدن های ما به گوشی همراه ایشان هم بی جواب می ماند. به اتفاق خواهر ایشان و دوستان همسرم همه جا را گشتیم. آن شب ما هم مثل خیلی از خانواده های دیگر بی خوابی کشیدیم تا فردا که باز جستجو های ما شروع شد. به تمام بیمارستان های تهران سر زدیم که سر آخر یکی از بیمارستان ها به ما گفت فردی با چنین مشخصات آنجا بود و ما را راهی پزشکی قانونی کردند. پسرم در همه این شرایط همراه ما بود.

پسر شما چند سال دارد؟
هفده سال دارد ولی با همین سن کم اش می خواست تکیه گاه من باشد، می خواست مواظب من باشد و همه جا با من می آمد. پسرم نگذاشت من بروم و عکس ها را در پزشکی قانونی ببینم. به من می گفت تو نیا، خودم می روم. شوهر خواهرهمسرم و دوستان نزدیک مسعود نیز حضور داشتند وعکس ها را هم شناسایی کرده بودند و موضوع را آرام آرام به من گفتند. ولی پسرم می گفت من باید خودم بروم و مطمئن شوم که عکس های پدر من است. هیچ کس نتوانست جلوی او را بگیرد. پسرم خودش رفت و پدرش را شناسایی کرد…

دیدن آن عکس ها چه اثری روی پسر نوجوان شما و روند تحصیلی او در یک سال گذشته به جای گذاشت؟
تاثیر خیلی تلخی گذاشت و تا مدت ها پریشان بود. هر کاری می کردیم نمی توانست روی مدرسه اش متمرکز شود. می گفت: « من نمی خواهم به مدرسه بروم، اصلا چرا باید بروم». هرچه تلاش می کردم او را آرام کنم، می گفت؛ «بگذار توی حال خودم باشم ، می خواهم فقط به پدرم فکر کنم، این حال را از من نگیر من نمی توانم از فکر پدرم بیرون بیایم» و این تنها چیزی بود که آن روزها تکرار می کرد…سخت بود اما پسرم خیلی بزرگی کرد و بعدها فهم او از مرگ و البته چگونه کشته شدن حتی برای من هم قوت قلب شد. حالا به من می گوید؛ « اگر پدر تصادف می کرد و کشته می شد من بیشتر داغون می شدم اما چگونه کشته شدن پدرباید ما را آرام کند.» .

خود شما چطور؟ آیا بالاخره موفق شدید عکس های آخر همسرتان را ببینید ؟
بله …چقدرزیبا، چقدرزیبا…آرام بود و انگار یک رضایت عجیبی در صورتش بود، با این همه، حال همه ما آنجا خراب شد ، سخت ترین لحظاتی بود که در زندگی مان می دیدیم. من بعد ها چندین بار نحوه مرگ و کشته شدن همسرم را در خواب هم دیدم، حتی در خواب هایم آرام بود و از مرگش رضایت داشت. شاید به ما و خانواده همسرم خیلی خیلی سخت گذشت اما نمی دانم چرا چهره همسرم را پر از رضایت دیدم.

عکس ها آیا نشان می داد که همسر شما چگونه تیر خورده بود؟
بله. به صورت همسرم گلوله شلیک کردند. سمت راست صورتش…تیر از پشت سرش خارج شده بود.

برای تحویل پیکر و تشیع جنازه با مشکل خاصی مواجه نشدید؟
نه ، بعد از سه روز پیکر همسرم را به ما تحویل دادند و ما هم او را به خاک سپردیم، اما هنوز صحنه هایی که از زاری ها و بی قراری های خانواده های کشته شدگان در پزشکی قانونی دیدیم از یادمان نمی رود. رنج های کسانی که آن روزها دنبال جنازه عزیزترین کسان شان می گشتند و به آن زودی که ما توانستیم پیکر همسرم را تحویل بگیرم آنها موفق نشدند ناراحت کننده بود. غم پدرها و مادرها و خانواده های دیگر را که می دیدیم خیلی متاثر می شدیم. شاید باید بگویم خوشبختانه پدر و مادر مسعود زنده نبودند تا مصیبتی که ما کشیدیم را آنها هم بکشند.
فقدان همسرم یک رنج بود ولی اینکه از پا نیافتم و بتوانم برای پسرم هم مادر باشم و هم پدر درد دیگری بود که در این یک سال خیلی سخت گذشت. همیشه با خدای خودم وقتی خلوت می کردم آرزو می کردم از این همه غم مریض نشوم تا بتوانم در نگهداری پسر نوجوانم کم نیاورم.

پیگیری شما در دستگاه قضایی تا کجا پیش رفت؟
ما وکیل گرفتیم و شکایت کردیم. آقای حبیب نژاد به عنوان وکیل خیلی پیگیر شدند اما پیگری های ایشان هم انگار در دستگاه قضایی جوابی نداشت. ما خواستار شناسایی قاتل همسرمان شدیم. فقط می خواستیم بدانیم چه کسی گلوله را شلیک کرد و چرا. اما همین را هم هیچ کس تا به حال پاسخگو نبود. حتی اگر کسی برای اعتراض به خیابان رفته باشد مگر می شود به همین راحتی او را کشت و بعد حتی نگویند قاتل چه کسی بود؟

به جز شناسایی قاتلان کسانی که در کهریزک کشته شدند، به هیچ یک از شکایت های خانواده های کسانی که در خیابان کشته شده اند تا کنونی جوابی داده نشد آیا فکر می کنید هنوز هم باید پیگیر بود؟
ما امیدمان را از دست ندادیم و هنوز منتظریم. به نظرم هیچ خانواده ای امیدش را برای شناسایی قاتل عزیزش از دست نمی دهد.
آیا شده تا به حال که فکر کنید چرا از میان آن همه مردمی که به خیابان آمدند همسر شما کشته شد؟
خیلی وقت ها به این موضوع فکر می کنم با اینکه می دانم هر کس دیگری می توانست همین بلا سرش بیاید اما گاهی اوقات واقعا با خودم فکر می کنم این همه خون هایی که ریخته شد، این همه آدم هایی که کشته شدند، آیا اینها آدم های معمولی بودند؟ لابد خیلی از کسانی که رفتند چه فکرهایی که در سرشان داشتند، همسر خود من آدم خیلی خوش فکری بود…الهی بمیرم، الهی بمیرم برای سری که… به مغرش شلیک کردند، کسی که به صورت همسرم شلیک کرد انگار خوب می دانست کجا را هدف قرار دهد…مسعود به خیلی چیزهای دور و برش فکر می کرد… مغزش را نشانه رفتند به همین راحتی کشتند…همسرم خیلی عدالت طلب بود.

حرف آخر:
کاش مردم و شاهدانی که صحنه تیر خوردن همسرم را دیده اند، خودشان را به ما معرفی کنند ، من و پسرم سوال های زیادی داریم که تاکنون هیچ کس جواب مان را نداده است.