جرس: با دیدن زندگی هر مجروح هزار بار در دل می گویم کشته شده ها خیال شان راحت شده؛ اما کسی که جانش گلوله خورده، نخاعش قطع شده، زخم بستر گرفته و قدرت راه رفتن و حتی حرف زدن از او گرفته شده چگونه می خواهد زندگی کند؟ و این سوال در ذهنم پررنگ می شود؛ در این یک ساله بر کسانی که در جریان حوداث پس از انتخابات مجروح شده اند؛ تیر خورده اند، چه دردی را متحمل شده اند و بر خانواده هایشان چه گذشته است؟
به گزارش کلمه، آمار دقیقی از تعداد مجروحان حوادث بعد از انتخابات وجود ندارد. بیشتر خانواده های مجروحان سکوت کرده اند چرا که آنها را حتی به مرگ تهدید کرده اند اما کافی است سراغ یکی از مجروحان بروی؛ آن وقت با یک گفتگوی ساده خواهی فهمید که تعداد مجروحان بسیار بیشتر از آنی است که تصور می کنیم.
این گزارش روایت زندگی یک ساله چند مجروح جنبش سبز و خانواده های آنها است . زندگی یک ساله ای که همراه با درد و رنج و عذاب بوده است .بوی خون، بوی عفونت، گریه ها و ضجه های مداوم ماههای اول حادثه، این خانواده ها را درگیر خود کرده است و حالا بعد از گذشت یک سال، شاید از بوی خون و عفونت خبری نباشد اما از سلامتی نیز خبری نیست، با این حال امید همچنان در آنها زنده است .
کلمه برای حفظ امنیت مجروحان جنبش سبز برخی از اسامی به ویژه نام های خانوادگی و اسامی بیمارستان ها را در گزارش حذف کرده است و در مورد برخی از مجروحان به درخواست خودشان نام کوچک آنها را نیز به ناچار تغییر داده است.
مجروحی از ۲۶ خرداد، روزی که به ظاهر خبری نبود
"تیری که به پسرم اصابت کرد مانند تیری است که به قلب های تک تک اعضای خانواده خورده است. آنها با این کار خانواده ما را گلوله باران کردند." اینها را مادر ناصر ۲۳ ساله می گوید. مادری که درست یک سال پیش فرزند جوانش با گلوله از پای در می آید و زمین گیر شدنش مساوی شده با نابودی خانواده ناصر .
۲۶ خرداد ماه سال گذشته و در حوادث بعد از انتخابات، ناصر در خیابان گاندی تهران مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. تیر از پشت، وارد بدن این پسر جوان می شود . نخاعش قطع و از سینه به پایین بیحس می شود. ناصر بعد از تیر خوردن در خیابان گاندی به بیمارستان….. منتقل می شود و تا ۴۸ ساعت پزشکان آن بیمارستان تشخیص نداده اند که این پسر بدناش بی حس شده است .
اما این روزها فلج شدن ناصر جوان برای خود و خانواده اش رنگ باخته است چرا که او حالا از زخم بسترهای عمیق و شدید رنج می کشد. زخم هایی که هر روز بدن او را بیشتر فرا می گیرد. اوایل، زخم بستر فقط پشت ناصر را در گیر کرده بود اما حالا کشاله های ران او، بخشی از پاها و پشتش زخم هایی عمیق برداشته که پزشکان می گویند تنها با مراقبت دائمی و گذشت زمان، شاید این مشکل برطرف شود.
مادر ناصر زنی میان سال با چهره ای آرام و صبور نشان می دهد، کنارش که مینشینم گریه می کند. گریههای مدام و پی در پی: "درست یک سال از تیر خوردن پسرم می گذرد. از اول خرداد ماه امسال مدام دلشوره و اضطراب دارم و یادآوری می کنم که سال گذشته در چنین روزی هنوز ناصر سالم بود. آن روزها پسرم پر از امید بود چون تازه در شرکت تعمیرات …. کار پیدا کرده بود."
ناصر که فارغ اتحصیل رشته برق است جزو معترضانی بوده که در خیابان های تهران و در تجمعات مسالمت آمیز شرکت می کرده است. روز ۲۶ خرداد ماه، همان روزی که معترضان به نتیجه انتخابات از میدان ونک به سمت صدا وسیما حرکت کردند او هم در آنجا حضور داشت. اما مادر هنوز جواب سوالش را نگرفته: "چرا بچه های مان را به خاطر آمدن به خیابان و شعار رای ما کجاست، تیرباران کردند؟"
پدر ناصر نیز سال ها در زمان جنگ در جبهه ها جنگیده است اما او هم یک سوال را مطرح می کند: "در سال های جنگ به ما گفته بودند که از پشت هرگز به عراقی ها که دشمن ما بودند حمله نکنیم و به آنها تیر نزنیم. اما در سرزمین خودمان بچه هایمان را از پشت مورد اصابت گلوله قرار می دهند. آیا این انسانیت است؟ "
پدر بعد از تیر خوردن پسرش شکایت می کند و می خواهد ضارب فرزندش را پیدا کند: "همان روزهای اول رادان رییس نیروی انتظامی تهران برای شناسایی مجروحان به بیمارستان … آمده بود و همان جا همسرم از او پرسید که چرا چنین کاری کرده اند. رادان شماره تلفن داد تا ما شکایتمان را پی گیری کنیم اما او هیچ وقت به تلفن های ما پاسخی نداد. یک بار هم شکایتمان را در دادگاه ثبت کرده ایم و قصد دارم شکایتم را پی گیری کنم."
پدر ناصر در جستجوهای روزهای پس از تیر خوردن پسرش نام چندین زخمی که در روز ۲۶ خرداد ماه مجروح شده بودند شنیده بود: "فقط در روز ۲۶ خرداد ۱۰ نفر را از کمر به بالا تیر زده اند. یکی از مجروحان آن روز پسر ۱۳ ساله ای بود که داشت به سمت خانه مادربزرگش می رفت که تیر میخورد."
اما بیشتر زخمی های حوادث پس از انتخابات ناشناخته مانده اند چرا که ترس از بیان دردهای تیر خوردن و مجروح شدن شان جرمی است که ممکن است دوباره خانواده را در خطر قرار دهد. اما این خانواده های آسیب دیده با مشکلات زیادی دست به گریبان هستند. چرا که مداوای بدنی که تیر خورده است در این فضای امنیتی بسیار دشوار است.
ناصر تا کنون بارها مورد عمل جراحی قرار گرفته است. پدر می گوید: "چهارمین روز عید امسال ناگهان پسرم دردی در پاهایش حس کرد. ما همگی از اینکه به پاهای او احساس برگشته و درد را می فهمد بسیار خوشحال بودیم. خودش تا چند شبانه روز خواب نداشت و منتظر بود تا دکترش بیاید اما دکتر روز دهم عید بعد از معاینه، با حالت بسیار بدی گفت که ناصر دچار توهم شده است. آن لحظه بسیار برایمان تلخ بود و باز نا امیدی به پسرم بازگشت."
این روزها ناصر کمتر حرف می زند. او اجازه نمی دهد کسی به او دست بزند حتی به پدرش. او حتی پرستاری ندارد که از او مراقبت دائمی کند، چرا که تامین هزینه های پرستار برای خانواده بسیار سنگین است.
حالا برادر ۳۱ ساله اش به همدم و پرستار برادر جوانش تبدیل شده است. ناصر تنها با برادرش احساس راحتی می کند و به او اجازه می دهد زخم هایش را پانسمان و شست وشو کند.
مجروحی از ۲۵ خرداد روز تظاهرات سکوت
"ضارب پسرم را قصاص نخواهم کرد بلکه تنها پنج روز از او می خواهم که از پسر بیمار و رنجورم مراقبت کند تا ببیند خانواده ما در این یک ساله چه رنج هایی کشیده اند. می خواهم وجدان ضارب بیدار شود."
اینها گفتههای پدر یکی از مجروحان روز ۲۵ خرداد است . یک سال از برگزاری تظاهرات مسالمت آمیز و سکوت ۲۵ خرداد می گذرد؛ اما همچنان نام های جدیدی از مجروحان و شهدای آن روز فاش می شود. نام هایی که در این یک سال خانواده هایشان درد کشیده اند و سکوت کرده اند.
این مجروح که او را در این گزارش بهروز می نامیم؛ ۲۲سال دارد و در رشته گرافیک فارغ اتحصیل شده است. او به همراه دوستانش، روز دوشنبه ۲۵ خرداد ماه به میدان آزادی می آیند. در تظاهرات سکوت شرکت می کنند. آنها حتی زمانی که در خیابان محمدعلی جناح تیراندازی می شود؛ در حمل مجروحان و کمک رسانی به آنها تلاش می کنند.
بعد از ظهر و بعد از تمام شدن تظاهرات او به سمت منزل خود در خیابان …. حرکت می کند. با تاریک شدن هوا، صدای الله اکبر ها هم بلند شده است. ناگهان بالاتر از میدان کاج، ضارب با جلیقه ای خاکستری دو گلوله شلیک می کند. یکی به شانه بهروز بر خورد می کند و دیگری به سر پسر جوان دانشجویی که او را در جا می کشد. این دانشجوی جوان اهل مشهد بود و برای درس خواندن به تهران آمده بود و بعد از شهادت، خانواده اش شکایت می کنند اما به آنها جواب می دهند که پسرشان از روی بام گلدان پرت می کرده است و آنها را تهدید می کنند که اگر سکوت نکنند در خطر خواهند بود.
پدر بهروز تا کنون سه مرتبه شکایت کرده است. شکایتش را به قوه قضاییه و نیروی انتظامی برده اما هیچ پاسخی نگرفته است. بارها در دادسرا به او گفته شده اگر می خواهید شکایتی داشته باشید باید از کروبی و موسوی شکایت کنید: "من در پرونده پسرم از شخص ضارب شکایت کردم. در ستادکل ناجا در ونک، اولین شکایتم را ثبت کردم. از همان جا به ارگان های مختلف پاسم دادند تا اینکه شکایتم الان، در پلیس امنیت است.
به گفته پدر قرارگاه ثارالله تایید می کند که آن روز در آن محله یکی از فرماندهانشان دو گلوله شلیک کرده که یکی از آنها موجب مرگ دانشجوی جوان می شود و دیگری به بهروز اصابت می کند و او را قطع نخاع میکند.
بهروز خودش قیافه ضارب را به یاد دارد: "ضارب مرد جوانی بود که لباسی ساده و بدون مارکی که بتوان تشخیص داد از کدام ارگان است؛ بر تنش بود. یک جلیقه خاکستری رنگ نیز که بیشتر لباس شخصی ها و بسیجی ها هم می پوشند؛ پوشیده بود."
گلوله ای که به شانه بهروز فرو رفته است ریه های او را سوراخ می کند و از کتف راست به ریه های سمت چپ بدن می رود و حالا بعد از یک سال هنوز تیر در بدن این جوان است و پزشکان ایرانی از عمل جراحی و درآوردن این تیر ناتوان هستند. این گلوله پسر جوان را قطع نخاع کرده است و تا ماهها بهروز روی تخت بستری بود و قدرت هیچ حرکتی نداشت اما حالا با فیزیو تراپی و چند عمل جراحی توان حرکتی اش تا حدی بازگشته و روی ولیچر می تواند بنشیند.
با این حال یک سال سختی و عذاب برای این خانواده چیزی نیست که از یادشان برود. پدر می گوید: "من قصاص نمی خواهم . فقط می خواهم وجدان ضارب بیدار شود. شاید هم وجدان نداشته باشد اما بعد از یک هفته نگهداری از بچه ام، مطمئن باشید وجدانش بیدار خواهد شد."
آهی می کشد و حرف هایش را ادامه می دهد: "تا زمانی که در خانه های مجروحان نباشید نمی توانید درک کنید که این خانواده ها چه کشیده اند؟"
این روزها روزهای بدی برای بهروز نیست. روحیه خود را به دست آورده و از فکر کردن مدام و از نا امیدی ها دست برداشته است. روی ولیچرش نشسته و کمی آن طرفتر، تخت بیمارستانی اش بیشتر فضای خانه را گرفته است اما پدر با روحیه دادن های مداوم به پسرش سعی می کند روحیه پسر و خانواده را بالا نگه دارد. فیزیوتراپی و آب درمانی از ضرورت های زندگی این روزهای او شده است اما خانواده توان تامین این دو را برای پسر ندارند. چرا که تنها مراکز خاصی که دستگاههای پیشرفته ای برای فیزیوتراپی دارند؛ امکان تامین نیازهای این مجروح را دارد در حالی که به خاطر هزینه های بالا خانواده توان بردن اش به این مراکز را ندارند."
وقتی از بهروز می پرسم تلخ ترین خاطرات یک سال گذشته ات چه بود؟ اشک در چشمانش حلقه می زند: "روزی که در آی سی یو بستری بودم و همان جا متوجه شدم که پاهایم هیچ حسی ندارد ."
"آیا پشیمانی از حضورت در راهپیمایی؟" بهروز که این سوال را می شنود خیلی فوری و بدون مکث جوابش را می دهد: "البته که پشیمان نیستم. مگر بچه دو ساله بودم. حضورم در خیابان های تهران در روزهای بعد از انتخابات کاملا آگاهانه بوده است."
در ادامه می گوید: "قبل از تیر خوردن من در طول روز تنها سه ساعت در خانه بودم و مدام کار و با دوستان بودم. الان چند ماهی است که بیرون نرفته ام. با این حال از کارم اصلا پشیمان نیستم."
مجروحی دیگر از روز تظاهرات سکوت
بوی عفونت شدید ساختمان سه طبقه را فرا گرفته، علی ۲۶ ساله از درد به خود می پیچد اما با صدایی آرام گریه می کند: "روزهای اول فریاد می زدم. طاقت و تحمل این درد را نداشتم. این بوی عفونت به اندازه کافی خانواده را اذیت می کند و من تمام سعی ام را می کنم که با صدای فریاد بیشتر از اینها، خانواده ام را اذیت نکنم."
علی ۲۶ ساله که ساعت های پایانی روز ۲۵ خرداد در خیابان محمدعلی جناح تیر می خورد، بارها امیدش را از دست داده است. بارها این سوال را پرسیده که آیا می تواند دوباره فوتبال بازی کند؟ آیا اصلا پایی برای او خواهد ماند؟
او بعد از تیر خوردن در روز ۲۵ خرداد به بیمارستان…. منتقل می شود. او در بیمارستان های مختلف تهران، چندین بار مورد عمل جراحی قرار می گیرد. هرچند این روزهای علی و خانواده اش کمی آرام شده است اما روزهای سخت هنوز از یادشان نرفته است.
مادر با صبوری از روزهای سخت پر از بوی عفونت می گوید: "پانسمان زخم های علی دردناک ترین کاری بود که در طول زندگی ام انجام داده بودم. بوی عفونت از یک سو و دیدن دردی که پسرم می کشد از سوی دیگر توان را از من گرفته بود. بارها پیش خودم آرزوی مرگ کردم اما باز هم به این فکر کردم که شاید حکمتی در کار بوده است."
علی تا ساعت هفت بعدازظهر روز ۲۵ خرداد در خانه بوده. خودش می گوید: "تا ساعت هفت صبر کردم اما دلم طاقت نیاورد و به همراه برادرم به میدان آزادی رفتیم. چند نفر جلوی چشممان روبروی پایگاه بسیج مجروح و حتی کشته شدند. من هرگز تصور نمی کردم که این اتفاق برای من هم بیفتد. به کمک دیگر مجروح ها رفته بودم که از بالای ساختمان به طرف من شلیک شد و من دیگر چیزی نفهمیدم ."
علی هم از کاری که کرده پشیمان نیست: "راستش را بخواهید پشیمان نیستم که چرا این بلا سر من آمده است چرا که این حادثه ای است که سر خیلی ها آمده است اما زمان هایی که پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند بارها پیش خودم آرزوی مرگ کردم. نه از این بابت که احتمال دارد پای راست مرا قطع کنند بلکه به این خاطر که می بینم که پدر، مادر و برادرانم این قدر عذاب می کشند و با دیدن ناراحتی آنها چنان غمی در دلم می نشیند که نمی توانم بیان کنم."
او نشانی یکی دیگر از مجروحانی را می دهد که شرایطش بدتر از همه است. او در روز ۲۵ خرداد ماه سه گلوله خورده است. قطع نخاع کامل شده است و توان حرکتی در هیچ یک از اندامش وجود ندارد و تنها دهانش کار می کند آن هم برای خوردن یک غذای آبکی و مایعات و به قول علی تنها چیزی که برایش مانده قدرت اندیشیدن و فکر کردن است .
این ها تنها روایت نمونه هایی از زندگی کسانی است که جان شان در وقایع بعد از انتخابات به خطر افتاده است. هرچند آماری از تعداد مجروحان وجود ندارد اما هر یک از این خانواده ها از مشاهداتشان در دادگاهها و بیمارستان ها گفتند که ظاهرا حاکی از وجود بسیار زیاد مجروحانی است که از ترس نیروهای امنیتی، خانواده هایشان ترجیح داده اند سکوت کنند. اما به راستی در این یک ساله چه بر آنها و خانواده هایشان گذشته است ؟
0 پاسخ به حال و روز جانبازان جنبش سبز چگونه است ؟
نظر شما چیست؟